وقتی پرنسسی و اونا ...
وقتی پرنسسی و اونا ...
#مینسونگ #استری_کیدز #درخواستی
Pov: وقتی پرنسسی و اونا جاسوس و میخوان بکشنت
(بگم که این تکپارتی یجورایی وایب سلطنتی داره ... و اره خلاصه سعی کنید خوب تصویر سازیش بکنید :)
☆
دوربینی که جلوی چشماش بود رو از چشم های گربه ای اش فاصله داد ، جدی داشت به نگهبان هایی که جلوی در قصر بودند نگاه میکرد..به پسر کنارش نگاه کرد و جدی گفت
لینو : باید بری حواسشون رو پرت کنی !
پوکر بهش نگاه کرد و شونه ای بیخیال بالا داد
جیسونگ : چجوری دقیقا ؟
کمی فکر کرد و با اومدن ایده ای به ذهنش لبخند های معروفش روی لب هاش شکل گرفت
لینو : فهمیدم !
کمی نزدیک شد و با صدایی اروم نقشه اش رو گفت ..
جیسونگ با پوشاندن صورتش که انگار یک زن بود جلوی نگهبانا رفت ، ادعا میکرد که ناراحته و اتفاقی افتاده است
هردو نگهبان با دیدنش جدی نگاه کردند که حیسونگ گقت
جیسونگ : لطفا کمکم کنید .. چرخ های کالسکه از کالسکه جدا شدن ..
با دیدن وضع جیسونگ و نگاه کردن به چشم هاش که مثل ماهِ توی شب از ناراحتی داشتند میدرخشیدند میشه گفت کمی برای این زن دلشون سوخت ...
مگهبان نفسی بیرون فرستاد و گفت
× باشه .. کجاست این کالسکه؟
با دستش به جنگل اشاره کرد
جیسونگ : اونجا..خیلی دور نیست ..
هردو سری تکان دادند و از در قصر فاصله گرفت لینو با دیدن خالی بودن در قصر زود از فرصت استفاده کرد و بعد وارد قصر شد ، سکوت بود روشنایی خیلی زیادیم نداشت شمع های کوچیکی که فقط باعث زیبایی قصر میشدن ، روشن بودند با احتیاط وارد سالن شد و سپس به اطراف نگاه کرد .. با دیدن پله ها زود به سمتشان رفت و یکی یکی اروم از آنها بالا رفت با دیدن چند اتاق گیج شد ، نمیدونست کدوم اتاق پرنسسه نفسی تازه کرد و یکی. یکی اتاق هارو برسی کرد ..
به آخرین اتاق رسید .. آخرین اتاقی که در راهروی اون قصر وجود داشت ..
دستش رو اروم روی دستگیره گذاشت و وقتی میخواست دستگیره رو پایین بکشه دستی روی شونه اش حس کرد .. این باعث شد که بترسه و زود نگاهش رو به عقب بده با دیدن دوستش اعصبانی نگاه کرد
لینو: چجوری اومدی ؟
جیسونگ : توی جنگل راهشون رو گم کردن
سری تکون داد ، سرش رو چرخاند و دستگیره رو پایین کشید در از چهارچوب فاصله گرفت و نیمه باز شد ..با دیدن پرنسس که خیلی راحت توی خواب بود هردوتا نیشخندی زدن و وارد اتاق شدن .
دختر با حس کردی چیزی در بالا سرش .. چشم هاش رو باز کرد .. با دیدن دوتا مرد که داشتن بت لبخند مرموزی بهش نگاه میکردن ترسید .. میخواست جیغ بکشه که جیسونگ دستش رو روی دهنش گذاشت ..
جیسونگ : هیس..نترس..
لینوکمی خم شد و دندون های سفید رنگش رو نمایش گذاشت..
لینو : میخوایم .. فقط بازی کنیم پرنسس..بازیِ مرگ !
ریدم نه؟💀
#مینسونگ #استری_کیدز #درخواستی
Pov: وقتی پرنسسی و اونا جاسوس و میخوان بکشنت
(بگم که این تکپارتی یجورایی وایب سلطنتی داره ... و اره خلاصه سعی کنید خوب تصویر سازیش بکنید :)
☆
دوربینی که جلوی چشماش بود رو از چشم های گربه ای اش فاصله داد ، جدی داشت به نگهبان هایی که جلوی در قصر بودند نگاه میکرد..به پسر کنارش نگاه کرد و جدی گفت
لینو : باید بری حواسشون رو پرت کنی !
پوکر بهش نگاه کرد و شونه ای بیخیال بالا داد
جیسونگ : چجوری دقیقا ؟
کمی فکر کرد و با اومدن ایده ای به ذهنش لبخند های معروفش روی لب هاش شکل گرفت
لینو : فهمیدم !
کمی نزدیک شد و با صدایی اروم نقشه اش رو گفت ..
جیسونگ با پوشاندن صورتش که انگار یک زن بود جلوی نگهبانا رفت ، ادعا میکرد که ناراحته و اتفاقی افتاده است
هردو نگهبان با دیدنش جدی نگاه کردند که حیسونگ گقت
جیسونگ : لطفا کمکم کنید .. چرخ های کالسکه از کالسکه جدا شدن ..
با دیدن وضع جیسونگ و نگاه کردن به چشم هاش که مثل ماهِ توی شب از ناراحتی داشتند میدرخشیدند میشه گفت کمی برای این زن دلشون سوخت ...
مگهبان نفسی بیرون فرستاد و گفت
× باشه .. کجاست این کالسکه؟
با دستش به جنگل اشاره کرد
جیسونگ : اونجا..خیلی دور نیست ..
هردو سری تکان دادند و از در قصر فاصله گرفت لینو با دیدن خالی بودن در قصر زود از فرصت استفاده کرد و بعد وارد قصر شد ، سکوت بود روشنایی خیلی زیادیم نداشت شمع های کوچیکی که فقط باعث زیبایی قصر میشدن ، روشن بودند با احتیاط وارد سالن شد و سپس به اطراف نگاه کرد .. با دیدن پله ها زود به سمتشان رفت و یکی یکی اروم از آنها بالا رفت با دیدن چند اتاق گیج شد ، نمیدونست کدوم اتاق پرنسسه نفسی تازه کرد و یکی. یکی اتاق هارو برسی کرد ..
به آخرین اتاق رسید .. آخرین اتاقی که در راهروی اون قصر وجود داشت ..
دستش رو اروم روی دستگیره گذاشت و وقتی میخواست دستگیره رو پایین بکشه دستی روی شونه اش حس کرد .. این باعث شد که بترسه و زود نگاهش رو به عقب بده با دیدن دوستش اعصبانی نگاه کرد
لینو: چجوری اومدی ؟
جیسونگ : توی جنگل راهشون رو گم کردن
سری تکون داد ، سرش رو چرخاند و دستگیره رو پایین کشید در از چهارچوب فاصله گرفت و نیمه باز شد ..با دیدن پرنسس که خیلی راحت توی خواب بود هردوتا نیشخندی زدن و وارد اتاق شدن .
دختر با حس کردی چیزی در بالا سرش .. چشم هاش رو باز کرد .. با دیدن دوتا مرد که داشتن بت لبخند مرموزی بهش نگاه میکردن ترسید .. میخواست جیغ بکشه که جیسونگ دستش رو روی دهنش گذاشت ..
جیسونگ : هیس..نترس..
لینوکمی خم شد و دندون های سفید رنگش رو نمایش گذاشت..
لینو : میخوایم .. فقط بازی کنیم پرنسس..بازیِ مرگ !
ریدم نه؟💀
۲۵.۸k
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.