پرسید وحشتت از چیست؟
پرسید وحشتت از چیست؟
نشستم و شمردم
اما
ترسناک ترین شان
خلوت مرگبار انسان هاست
پس از دریده شدن با دست های هم
دروغ می گفتم
نمی دانست
هراس راستینم
سکوت ملال آور پنجره بود
وقتی که به نور دعوت می شد و
نمی گذاشت بگشایمش
این بار
به خودم دروغ می گفتم
از امیدی که می خواست با قلبم هم آغوش شود
می ترسیدم...
نشستم و شمردم
اما
ترسناک ترین شان
خلوت مرگبار انسان هاست
پس از دریده شدن با دست های هم
دروغ می گفتم
نمی دانست
هراس راستینم
سکوت ملال آور پنجره بود
وقتی که به نور دعوت می شد و
نمی گذاشت بگشایمش
این بار
به خودم دروغ می گفتم
از امیدی که می خواست با قلبم هم آغوش شود
می ترسیدم...
۳.۶k
۲۵ آذر ۱۴۰۳