عشقی که بهم دادی
"part 125"
صبح روز بعد ساعت ۹:۵۶
*از زبان ا.ت
با احساس گرما روی صورتم بیدار شدم
نفسای بی وقفه ی تهیونگ که به صورتم برخورد میکردن و بهم گرما میدادن
به چهره ی معصومش توی خواب نگاه کردم
آفتاب به صورتش میتابید و این زیبایی شو دو چندان میکرد
دستاش دورم قلاب بود
به خودم تکونی دادم و دلم شدید درد گرفت
+آخخخخ
*از زبان تهیونگ
با شنیدن صدای ا.ت
بیدار شدم
نگاهش کردم و دیدم چشماشو رو هم فشار میده
از جام بلند شدم
_ا.ت!...خوبی عزیزم؟!
+آخ آخ...عزیزم؟!...تو دیشب عزیزتو بفاک دادی!...آخ آخ دلم
_وای عزیزم...معذرت میخوام...ولی خودتم مشتاق بودیا
+بله ولی نه دیگه....
_میخوای بری دوش بگیری؟!
+آره حتما...راستی ساعت چنده؟!
_صبر کن یه لحظه
صفحه گوشیمو روشن کردم
که نشون دهنده ی ساعت ۱۰ صبح بود
_۱۰
+اوخ اوخ پاشو الان جیهون بیدار میشه...خداکنه بیدار نشده باشه
_خب حالا مگه چی میشه؟!
+چی میشه؟!...اگه بیدار شده باشه و اومده باشه تو اتاق مارو با این سر و وضع دیده باشه چی؟!...فقط همین یه قلمو کم داریم
*از زبان ا.ت
سریع از جام پاشدم و حوله رو از کمد در آوردم و پریدم توی حمومِ توی اتاق
همونجوری که دوشو باز میکردم داد زدمو گفتم
+یچیزی بکن تنت برو ببین خوابه یا نه؟!
_باوشه
*از زبان تهیونگ
لباسای راحتیمو تنم کردم و آروم در اتاقو باز کردم و رفتم بیرون
آروم قدم برمیذاشتم
در اتاق جیهون رو باز کردم و دیدم خوابیده
آروم دستگیره رو دادم پایین و درو بستم
برگشتم سمت اتاق خودمون و درو بستم
زدم به در حموم و گفتم
_نه بیدار نشده
+اوکی خوبه...منم الان کارم تموم میشه
*نیم ساعت بعد
*از زبان ا.ت
موهامو سشوار میکشیدم که تهیونگ با حوله اومد بیرون
با خنده گفتم
+به به آقای کیم تهیونگ
_به به خانوم ا.تتتتتتت
+بیا برات لباس گذاشتم...زود بپوش که مریض نشی
دوباره مشغول شدم و موهامو سشوار کشیدم
از توی آینه لباس پوشیدنشو میدیدم و خودمو میزدم به اون راه که ندیدم
موقعی که کارش تموم شد برگشتم سمتش و گفتم
+میخوای موهاتو سشوار بگیرم؟!
_آره ممنون
از روی صندلی جلوی میز آرایش پاشدم تا تهیونگ بشینه
تهیونگ نشست روی صندلی و منم شونه رو از روی میز برداشتم و شروع کردم به سشوار کشیدن موهاش
مشغول بودم که گفت
_دیشب خیلی شب خوبی بود
دیگه کارم تموم شده بود
سشوار رو خاموش کردم و توی آینه بهش نگاه کردم و لبخند زدم
خم شدم و در گوشش گفتم
+برای من بهترین شب زندگیم بود
سریع گونشو ماچ کردم و با خنده از اتاق پریدم بیرون
از پله ها اومدم پایین و رفتم سمت آشپزخونه تا صبحونه آماده کنم
نمیخواستم زمان بیشتر از این پیش بره
میخوام تا ابد توی این لحظه ها زندگی کنم
۳ تامون کنار همیم
مث یه خونواده ی عاشق
همه ی اینا باعث میشد از ته دل احساس خوشبختی کنم
دیگه اون آدم افسرده ی سابق نبودم
اینم ار آخرین پست این هفته
منتظر نظراتتونم چون برام مهمین
و برام مهمه نظرتون چیه
پس منتظر نظرای خوشگلتون هستم..
دوستتون دارم😘
صبح روز بعد ساعت ۹:۵۶
*از زبان ا.ت
با احساس گرما روی صورتم بیدار شدم
نفسای بی وقفه ی تهیونگ که به صورتم برخورد میکردن و بهم گرما میدادن
به چهره ی معصومش توی خواب نگاه کردم
آفتاب به صورتش میتابید و این زیبایی شو دو چندان میکرد
دستاش دورم قلاب بود
به خودم تکونی دادم و دلم شدید درد گرفت
+آخخخخ
*از زبان تهیونگ
با شنیدن صدای ا.ت
بیدار شدم
نگاهش کردم و دیدم چشماشو رو هم فشار میده
از جام بلند شدم
_ا.ت!...خوبی عزیزم؟!
+آخ آخ...عزیزم؟!...تو دیشب عزیزتو بفاک دادی!...آخ آخ دلم
_وای عزیزم...معذرت میخوام...ولی خودتم مشتاق بودیا
+بله ولی نه دیگه....
_میخوای بری دوش بگیری؟!
+آره حتما...راستی ساعت چنده؟!
_صبر کن یه لحظه
صفحه گوشیمو روشن کردم
که نشون دهنده ی ساعت ۱۰ صبح بود
_۱۰
+اوخ اوخ پاشو الان جیهون بیدار میشه...خداکنه بیدار نشده باشه
_خب حالا مگه چی میشه؟!
+چی میشه؟!...اگه بیدار شده باشه و اومده باشه تو اتاق مارو با این سر و وضع دیده باشه چی؟!...فقط همین یه قلمو کم داریم
*از زبان ا.ت
سریع از جام پاشدم و حوله رو از کمد در آوردم و پریدم توی حمومِ توی اتاق
همونجوری که دوشو باز میکردم داد زدمو گفتم
+یچیزی بکن تنت برو ببین خوابه یا نه؟!
_باوشه
*از زبان تهیونگ
لباسای راحتیمو تنم کردم و آروم در اتاقو باز کردم و رفتم بیرون
آروم قدم برمیذاشتم
در اتاق جیهون رو باز کردم و دیدم خوابیده
آروم دستگیره رو دادم پایین و درو بستم
برگشتم سمت اتاق خودمون و درو بستم
زدم به در حموم و گفتم
_نه بیدار نشده
+اوکی خوبه...منم الان کارم تموم میشه
*نیم ساعت بعد
*از زبان ا.ت
موهامو سشوار میکشیدم که تهیونگ با حوله اومد بیرون
با خنده گفتم
+به به آقای کیم تهیونگ
_به به خانوم ا.تتتتتتت
+بیا برات لباس گذاشتم...زود بپوش که مریض نشی
دوباره مشغول شدم و موهامو سشوار کشیدم
از توی آینه لباس پوشیدنشو میدیدم و خودمو میزدم به اون راه که ندیدم
موقعی که کارش تموم شد برگشتم سمتش و گفتم
+میخوای موهاتو سشوار بگیرم؟!
_آره ممنون
از روی صندلی جلوی میز آرایش پاشدم تا تهیونگ بشینه
تهیونگ نشست روی صندلی و منم شونه رو از روی میز برداشتم و شروع کردم به سشوار کشیدن موهاش
مشغول بودم که گفت
_دیشب خیلی شب خوبی بود
دیگه کارم تموم شده بود
سشوار رو خاموش کردم و توی آینه بهش نگاه کردم و لبخند زدم
خم شدم و در گوشش گفتم
+برای من بهترین شب زندگیم بود
سریع گونشو ماچ کردم و با خنده از اتاق پریدم بیرون
از پله ها اومدم پایین و رفتم سمت آشپزخونه تا صبحونه آماده کنم
نمیخواستم زمان بیشتر از این پیش بره
میخوام تا ابد توی این لحظه ها زندگی کنم
۳ تامون کنار همیم
مث یه خونواده ی عاشق
همه ی اینا باعث میشد از ته دل احساس خوشبختی کنم
دیگه اون آدم افسرده ی سابق نبودم
اینم ار آخرین پست این هفته
منتظر نظراتتونم چون برام مهمین
و برام مهمه نظرتون چیه
پس منتظر نظرای خوشگلتون هستم..
دوستتون دارم😘
۴.۲k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.