مافیای بزرگ
𝐛𝐢𝐠 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟔𝟕
ویو ات
بعد از اینکه دهن نونا رو بستم دیدم دخترش غیب شد حدس می زنم فرستاده پیش بچه ها ولی خب موفق نمی شد سول من خیلی راحت دخترشو با خاک یک سال میکرد بعد از ربع دیدم دخترش با گریه اومده بغل مامانش
●مامانی مامانی هق هق اون سول منو زد تازه بهم حرف بد زد
نونا:ادبش میکنم
به حرفاشون خندم گرفت بله اینطوری که معلوم بود سول موفق شده برای همین یه لبخند پیروز مندانه زدم داشتم با پسرا دخترا حرف می زدم که بورام بچه ها رو صدا کرد خوراکی بخورن بچه ها اومدن پایین یهوو نونا تو جمع گفت
نونا:سول کوچولو به چه هقی دختر من و زدی!؟(جدی و ترسناک)
◇نونا خانم.....
♡سونجه خودم می تونم جواب بدم
◇آه باشه
♡زنعمو اولش اینکه دختر شما برگشت به من گفت .....
حالا نمیگم که ابروش جلوی همه حفظ بشه
دومم من یاد گرفتم وقتی که بهم زور میگه و یا حرف بد می زنه یا در کل باید جوابشو بدم
سومم که دختر شما حرف حالیش نشد مجبور شدم فیزیکی وارد شم(ریلکس با آرامش گفت)
با حرف های سول خندم گرفت الحق که بچه خودمه
نونا:یاااااا دختره.....
♡زن عمو لطفا حد خودتو بدون مگرنه دوباره مجبور میشم فیزیکی وارد عمل شم(جدی)
بورام:سولی قشنگم دعوا رو بزار برای بعد باشه!؟ الان بیاید براتون خوراکی آوردم(مهربون)
♡چشم اونی
بعد بچه ها نشستن خوراکی خوردن همه دهنشون باز مونده بود وقتی سول جواب نونا رو داد تو افکار خودم بودم که با صدای نایون از افکارم اومدم بیرون
=ات میگم هفته بعد که عروسی رزی و شوگا عه لباس گرفتی!؟
_خوب راستش من یه مدل برای خودم سفارش دادم ولی سول یه مدلی پیدا کرده که هیچ جا نیست برای همین لباسو دادم خیاط حالا دیگه تا آماده شه
=منم یه لباس دیدم حالا قرار با تهیونگ بریم بخریم ولی اصلا خونه نیست سرش خیلی با کار درگیره اوففففف
_عه خب می خوای فردو بیام دنبالت بریم خرید!؟
منم یه سری وسایل می خوام
=آره فکر خوبیه
_پس فردا میام دنبالت بعد ناهار
=اوک
بعد از کمی حرف زدن شام و خوردیم یکم بعدش می خواستیم بریم که سونجه نمیزاشت سول بره
◇اممممممم اونی خواهش میکنم بزار سول بمونه(مظلوم)
_خوشگلم آخه امشب نمیشه فردا مهد کودک داره ولی جمعه می یارمش بازی کنید باشه! ؟(ناز کردن سونجه)
♡آره سونجه قول می دم بیام
_(خنده)
◇باشه منتظرت می مونم فعلا خدافظ(گونه سول بوسید)
♡خدافس سونجه جونمممممممم(سونجه رو بغل کرد)
♧پس من چییییی
♡خدافس ته مین جونمممممم(ته مین رو بغل کرد)
◇ته مینااا توهم جمعه بیا خوش میگذره استخر هم می ریم
♧آپا میشه بریم!؟
÷باشه میای
♧مرسیییییی(تهیونگ بغل کرد)
بعد از کلی خدافظی راه افتادیم طرف خونه رسیدم سول رفت اتاق خودش کوک هم لباسو عوض کرد ولو شد رو تخت منم لباس خوابم پوشیدم آرایشم پاک کردم و آب رسان زدم موهامو شونه کردم اومدم برم بخوابم رو تخت که در باز شد قامت کوچولوی سول پیدا
♡اوما میشه امشب پیش شما بخوابم(مظلوم)
+نههههههههههههههههه
_چرا بیا بخواب قشنگ مامان
+(در گوش ات با صدای بم گفت)فرار کردن از دست ددی عاقبت خوبی نداره!
_هییییییی
سول بدو بدو اومد پرید رو تخت وسط ما خوابید
♡آپا بچه ها چه جوری به وجود میان!؟
+خب قند عسلم بیبن مامان و باباها می رن تو اتاق....
_باهم دعا میکنن بعد صاحب یه نی نی میشن(لبخند)
♡اوووو پس من دادش کوچولو می خوام
+(خنده و شیطانی رو به ات)
_نع نع تو برام کافی عسلم
♡اما مامان سونجه هم یه آبجی کوچولو داره زندایی هم تو دلش یه نی نی داره ته مین خودش میگفت فقط من تنهام
+ خب بابایی برات یه دادش میاریم خوبه!؟
♡آرهههههههههههههه
_کوکککککککککککک
+(خنده)بلخره باید انجامش بدیم
اومدم حرف بزنم که سول گفت
♡مامان خیلی برای جمعه ذوق دارم می خوام با سونجه و ته مین کلییییییی بازی کنم
+ایششششششش
-♡تازه می خوام وقتی بزرگ شدم با سونجه دعا کنیم خدا بهمون یه نی نی بده
_(خنده)
+عههههههههههههههه از کی تاحالا دختر من میره تو فکر ابنجور چیزا
♡بابای حسوددددددد
+(پوکر فیس)
_ خب دیگه سول تا بابات از حسودی نترکیده بیا بخوابیم
-♡باشه
بعد سول بغل کردم کوک هم از پشت بغلم کرد و سیاهییییی
گایز احساس میکنم فیک دیگه زیاد به نظرتون قشنگ نیست ببخشید اگه بد میشه بعد بهم بگین دو پارت دیگه تمومش کنم یا تا عروسی شوگا و رزی ادامه بدم بعد تمومش کنم🌚🦋
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟔𝟕
ویو ات
بعد از اینکه دهن نونا رو بستم دیدم دخترش غیب شد حدس می زنم فرستاده پیش بچه ها ولی خب موفق نمی شد سول من خیلی راحت دخترشو با خاک یک سال میکرد بعد از ربع دیدم دخترش با گریه اومده بغل مامانش
●مامانی مامانی هق هق اون سول منو زد تازه بهم حرف بد زد
نونا:ادبش میکنم
به حرفاشون خندم گرفت بله اینطوری که معلوم بود سول موفق شده برای همین یه لبخند پیروز مندانه زدم داشتم با پسرا دخترا حرف می زدم که بورام بچه ها رو صدا کرد خوراکی بخورن بچه ها اومدن پایین یهوو نونا تو جمع گفت
نونا:سول کوچولو به چه هقی دختر من و زدی!؟(جدی و ترسناک)
◇نونا خانم.....
♡سونجه خودم می تونم جواب بدم
◇آه باشه
♡زنعمو اولش اینکه دختر شما برگشت به من گفت .....
حالا نمیگم که ابروش جلوی همه حفظ بشه
دومم من یاد گرفتم وقتی که بهم زور میگه و یا حرف بد می زنه یا در کل باید جوابشو بدم
سومم که دختر شما حرف حالیش نشد مجبور شدم فیزیکی وارد شم(ریلکس با آرامش گفت)
با حرف های سول خندم گرفت الحق که بچه خودمه
نونا:یاااااا دختره.....
♡زن عمو لطفا حد خودتو بدون مگرنه دوباره مجبور میشم فیزیکی وارد عمل شم(جدی)
بورام:سولی قشنگم دعوا رو بزار برای بعد باشه!؟ الان بیاید براتون خوراکی آوردم(مهربون)
♡چشم اونی
بعد بچه ها نشستن خوراکی خوردن همه دهنشون باز مونده بود وقتی سول جواب نونا رو داد تو افکار خودم بودم که با صدای نایون از افکارم اومدم بیرون
=ات میگم هفته بعد که عروسی رزی و شوگا عه لباس گرفتی!؟
_خوب راستش من یه مدل برای خودم سفارش دادم ولی سول یه مدلی پیدا کرده که هیچ جا نیست برای همین لباسو دادم خیاط حالا دیگه تا آماده شه
=منم یه لباس دیدم حالا قرار با تهیونگ بریم بخریم ولی اصلا خونه نیست سرش خیلی با کار درگیره اوففففف
_عه خب می خوای فردو بیام دنبالت بریم خرید!؟
منم یه سری وسایل می خوام
=آره فکر خوبیه
_پس فردا میام دنبالت بعد ناهار
=اوک
بعد از کمی حرف زدن شام و خوردیم یکم بعدش می خواستیم بریم که سونجه نمیزاشت سول بره
◇اممممممم اونی خواهش میکنم بزار سول بمونه(مظلوم)
_خوشگلم آخه امشب نمیشه فردا مهد کودک داره ولی جمعه می یارمش بازی کنید باشه! ؟(ناز کردن سونجه)
♡آره سونجه قول می دم بیام
_(خنده)
◇باشه منتظرت می مونم فعلا خدافظ(گونه سول بوسید)
♡خدافس سونجه جونمممممممم(سونجه رو بغل کرد)
♧پس من چییییی
♡خدافس ته مین جونمممممم(ته مین رو بغل کرد)
◇ته مینااا توهم جمعه بیا خوش میگذره استخر هم می ریم
♧آپا میشه بریم!؟
÷باشه میای
♧مرسیییییی(تهیونگ بغل کرد)
بعد از کلی خدافظی راه افتادیم طرف خونه رسیدم سول رفت اتاق خودش کوک هم لباسو عوض کرد ولو شد رو تخت منم لباس خوابم پوشیدم آرایشم پاک کردم و آب رسان زدم موهامو شونه کردم اومدم برم بخوابم رو تخت که در باز شد قامت کوچولوی سول پیدا
♡اوما میشه امشب پیش شما بخوابم(مظلوم)
+نههههههههههههههههه
_چرا بیا بخواب قشنگ مامان
+(در گوش ات با صدای بم گفت)فرار کردن از دست ددی عاقبت خوبی نداره!
_هییییییی
سول بدو بدو اومد پرید رو تخت وسط ما خوابید
♡آپا بچه ها چه جوری به وجود میان!؟
+خب قند عسلم بیبن مامان و باباها می رن تو اتاق....
_باهم دعا میکنن بعد صاحب یه نی نی میشن(لبخند)
♡اوووو پس من دادش کوچولو می خوام
+(خنده و شیطانی رو به ات)
_نع نع تو برام کافی عسلم
♡اما مامان سونجه هم یه آبجی کوچولو داره زندایی هم تو دلش یه نی نی داره ته مین خودش میگفت فقط من تنهام
+ خب بابایی برات یه دادش میاریم خوبه!؟
♡آرهههههههههههههه
_کوکککککککککککک
+(خنده)بلخره باید انجامش بدیم
اومدم حرف بزنم که سول گفت
♡مامان خیلی برای جمعه ذوق دارم می خوام با سونجه و ته مین کلییییییی بازی کنم
+ایششششششش
-♡تازه می خوام وقتی بزرگ شدم با سونجه دعا کنیم خدا بهمون یه نی نی بده
_(خنده)
+عههههههههههههههه از کی تاحالا دختر من میره تو فکر ابنجور چیزا
♡بابای حسوددددددد
+(پوکر فیس)
_ خب دیگه سول تا بابات از حسودی نترکیده بیا بخوابیم
-♡باشه
بعد سول بغل کردم کوک هم از پشت بغلم کرد و سیاهییییی
گایز احساس میکنم فیک دیگه زیاد به نظرتون قشنگ نیست ببخشید اگه بد میشه بعد بهم بگین دو پارت دیگه تمومش کنم یا تا عروسی شوگا و رزی ادامه بدم بعد تمومش کنم🌚🦋
۹.۵k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.