تک پارتی شوگا
اعضا به عنوان همسر
ات ویو:کم کم لای چشمام رو باز کردم به ساعت روبه روم نگاه کردم و دیدم ساعت نزدیکای نه صبحه...خواستم از جام بلند شم که متوجه شدم دستی دور کمرم حلقه شده. آروم رومو برگردوندم شوگا هنوز خواب بود گفتم یکم آروم خودم رو از بغلش در بیارم هی سعی کردم از بغلش بیام بیرون ولی هیلی محکم منو گرفته بود و ول نمیکرد...ولی من نباید تسلیم بشم...بازم به تلاش ادامه دادم داشتم موفق میشدم که دستش رو محکم تر کرد
شوگا:انقدر ول نخور...میخوام بخوابم
ات:میخوام برم خو
شوگا:(چشمش رو نمیه باز کرد و گفت)کجا میخوای بری اول صبحی؟!
ات:برم صبحونه درست کنم
شوگا:بگیر بخواب حالا
ات:خوابم نمیاد
شوگا:نمیخوای کنارم بمونی؟!
ات:چرا ولی دیگه دیر شده بیا پاشیم بریم صبحانه بخوریم
شوگا:ساعت چنده مگه؟!
ات:ساعت هشت ونیمه
شوگا:هشت و نیم دیره؟؟
ات:آره...میخوای بخواب موقع ناهار صدات میکنم خوبه؟؟
شوگا:اوهوم
ات:پس من فعلا میرم بای بای پیشی کوچولو
چندساعت بعد
ات ویو:دیگه ساعت نزدیکای ۱۲بود دیگه باید شوگا رو بیدار میکردم...بعد از اینکه اینو درست کنم میرم....داشتم غذا رو دست میکردم که یهو دست یکی دور کمرم حلقه شد و سر یکی رو روی شونم حس کردم
ات:بهبه آقای مین هم بیدار شدن
شوگا:بله اومدم به خانوم مین سر بزنم....کمکی نیاز دارن؟؟
ات:یه سالاد مونده
شوگا:من درستش میکنم
ات:باشه آقای مین ببینم چیکار میکنین
شوگا:یه سالادی درست کنم کیف کنی
ادمین ویو:تو و شوگا مشغول درست کردن سالاد بودین و کنار هم شاد بودین و کلی کیف میکردین و بعدش هم غذاتون رو با هم خوردین و زندگی رو باهم گذروندین
امیدوارم خوشتون بیاد🤍
ات ویو:کم کم لای چشمام رو باز کردم به ساعت روبه روم نگاه کردم و دیدم ساعت نزدیکای نه صبحه...خواستم از جام بلند شم که متوجه شدم دستی دور کمرم حلقه شده. آروم رومو برگردوندم شوگا هنوز خواب بود گفتم یکم آروم خودم رو از بغلش در بیارم هی سعی کردم از بغلش بیام بیرون ولی هیلی محکم منو گرفته بود و ول نمیکرد...ولی من نباید تسلیم بشم...بازم به تلاش ادامه دادم داشتم موفق میشدم که دستش رو محکم تر کرد
شوگا:انقدر ول نخور...میخوام بخوابم
ات:میخوام برم خو
شوگا:(چشمش رو نمیه باز کرد و گفت)کجا میخوای بری اول صبحی؟!
ات:برم صبحونه درست کنم
شوگا:بگیر بخواب حالا
ات:خوابم نمیاد
شوگا:نمیخوای کنارم بمونی؟!
ات:چرا ولی دیگه دیر شده بیا پاشیم بریم صبحانه بخوریم
شوگا:ساعت چنده مگه؟!
ات:ساعت هشت ونیمه
شوگا:هشت و نیم دیره؟؟
ات:آره...میخوای بخواب موقع ناهار صدات میکنم خوبه؟؟
شوگا:اوهوم
ات:پس من فعلا میرم بای بای پیشی کوچولو
چندساعت بعد
ات ویو:دیگه ساعت نزدیکای ۱۲بود دیگه باید شوگا رو بیدار میکردم...بعد از اینکه اینو درست کنم میرم....داشتم غذا رو دست میکردم که یهو دست یکی دور کمرم حلقه شد و سر یکی رو روی شونم حس کردم
ات:بهبه آقای مین هم بیدار شدن
شوگا:بله اومدم به خانوم مین سر بزنم....کمکی نیاز دارن؟؟
ات:یه سالاد مونده
شوگا:من درستش میکنم
ات:باشه آقای مین ببینم چیکار میکنین
شوگا:یه سالادی درست کنم کیف کنی
ادمین ویو:تو و شوگا مشغول درست کردن سالاد بودین و کنار هم شاد بودین و کلی کیف میکردین و بعدش هم غذاتون رو با هم خوردین و زندگی رو باهم گذروندین
امیدوارم خوشتون بیاد🤍
۱۸.۱k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.