سایه سیاه (F2) pt⁴⁰
دایانا ؛ از اتاق رفتیم بیرون همراه جیهوپ رفتیم و از دکتر سانگ تشکر کردیم و رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم توی راه بودیم که ....
جیهوپ : خب شما دوتا تصمیمتونو گرفتین؟
جیمین : چه تصمیمی؟
جیهوپ : خسته نباشی جیمین ، نامزدی تون دیگه
جیمین : اها اها ، اره تصمیم گرفتیم اخر این هفته مراسم بگیریم
دایانا : اره این اخر هفته وقت مناسبیه توی این چند روز میتونیم واسه مراسم حاضر بشیم
جیهوپ : عالیه خوشحالم که اینو میشنوم
دایانا ؛ بعد نیم ساعت رسیدیم خونه رفتیم تو که مادر و پدر جیمین و جیهون اومدن استقبالم
م.جیمین : سلام دخترم خوشحالم که برگشتی
پ.جیمین : خوش اومدی عزیزم
دایانا ؛ پدر جیمین بغلم کرد و منم دستشو بوسیدم
دایانا : ممنونم ازتون
جیمین : خیلی دارید تحویلش میگیرین دیگه
م.جیمین : پسره ی حسود ( اروم)
دایانا : چیه نکنه حسودی میکنه ؟ وای واقعا جیمین حسودی میکنی
جیمین : نه اصلا چرا حسودی کنم
جیهون : اره داره حسودی میکنه
دایانا : به به بلاخره دیدمت دلم برات تنگ شده بود
جیمین : بدبخت شدی فرار کن
جیهون : ببین من از عمد اینکارو نکردم نمیدونستم زن داداش ایندمی
دایانا ؛ رفتم جلو دستمو گذاشتم روی شونش گفتم : اینبار میبخشم ولی دفعه بعد خودم .... خودت بقیشو بگیر دیگه هوم ( در حال خندیدن )
جیهون ؛ خجالت زده بودم سرمو انداختم پایین و گفتم: متاسفم
دایانا ؛ بغلش کردم
دایانا : اشکال نداره منم بودم همینکارو میکردم دیگه نمیخواد ناراحت باشی
جیهون ؛ محکم بغلش کردم اون واقعا برعکس ظاهرش مهربون بود
جیمین : خیله خب بسه دیگه
جیهوپ : اره منم دیگه داره عین جیمین حسودیم میشه
جیمین : چی میگی هیونگ من کی حسودیم شد
جیهوپ : باشه حالا
پ.جیمین : کافیه بچه ها ، دایانا باید یکم استراخت کنه
جیهوپ : درسته باید استراحت کنه تا زودتر خوب بشه
جیمین : اره حتما ، راستی اخر این هفته مراسم نامزدیمونو برگزار میکنیم گفتم که بدونید و اماده بشید
م.جیمین : این که عالیه پسرم نگران نباش من همه چیزو اماده میکنم از مهمونا گرفته تا سالن و هر چی که بگی
دایانا : لطفا خودتون اذیت نکنین میخواییم یه مراسم ساده بگیریم
م.جیمین : مگه میشه دخترم جیمین پسر بزرگ خانوادست باید یه مراسم خوب بگیریم کلی مهمون قراره بیاد
جیمین : باشه مامان مشکلی نیست
دایانا ؛ اومدم تو اتاقم با کمک جیمین لباسامو عوض کردم بعد روی تخت دراز کشیدم جیمینم داشت روی میزو مرتب میکرد منم خسته بودم چشمامو بستمو خوابیدم...
جیهوپ : خب شما دوتا تصمیمتونو گرفتین؟
جیمین : چه تصمیمی؟
جیهوپ : خسته نباشی جیمین ، نامزدی تون دیگه
جیمین : اها اها ، اره تصمیم گرفتیم اخر این هفته مراسم بگیریم
دایانا : اره این اخر هفته وقت مناسبیه توی این چند روز میتونیم واسه مراسم حاضر بشیم
جیهوپ : عالیه خوشحالم که اینو میشنوم
دایانا ؛ بعد نیم ساعت رسیدیم خونه رفتیم تو که مادر و پدر جیمین و جیهون اومدن استقبالم
م.جیمین : سلام دخترم خوشحالم که برگشتی
پ.جیمین : خوش اومدی عزیزم
دایانا ؛ پدر جیمین بغلم کرد و منم دستشو بوسیدم
دایانا : ممنونم ازتون
جیمین : خیلی دارید تحویلش میگیرین دیگه
م.جیمین : پسره ی حسود ( اروم)
دایانا : چیه نکنه حسودی میکنه ؟ وای واقعا جیمین حسودی میکنی
جیمین : نه اصلا چرا حسودی کنم
جیهون : اره داره حسودی میکنه
دایانا : به به بلاخره دیدمت دلم برات تنگ شده بود
جیمین : بدبخت شدی فرار کن
جیهون : ببین من از عمد اینکارو نکردم نمیدونستم زن داداش ایندمی
دایانا ؛ رفتم جلو دستمو گذاشتم روی شونش گفتم : اینبار میبخشم ولی دفعه بعد خودم .... خودت بقیشو بگیر دیگه هوم ( در حال خندیدن )
جیهون ؛ خجالت زده بودم سرمو انداختم پایین و گفتم: متاسفم
دایانا ؛ بغلش کردم
دایانا : اشکال نداره منم بودم همینکارو میکردم دیگه نمیخواد ناراحت باشی
جیهون ؛ محکم بغلش کردم اون واقعا برعکس ظاهرش مهربون بود
جیمین : خیله خب بسه دیگه
جیهوپ : اره منم دیگه داره عین جیمین حسودیم میشه
جیمین : چی میگی هیونگ من کی حسودیم شد
جیهوپ : باشه حالا
پ.جیمین : کافیه بچه ها ، دایانا باید یکم استراخت کنه
جیهوپ : درسته باید استراحت کنه تا زودتر خوب بشه
جیمین : اره حتما ، راستی اخر این هفته مراسم نامزدیمونو برگزار میکنیم گفتم که بدونید و اماده بشید
م.جیمین : این که عالیه پسرم نگران نباش من همه چیزو اماده میکنم از مهمونا گرفته تا سالن و هر چی که بگی
دایانا : لطفا خودتون اذیت نکنین میخواییم یه مراسم ساده بگیریم
م.جیمین : مگه میشه دخترم جیمین پسر بزرگ خانوادست باید یه مراسم خوب بگیریم کلی مهمون قراره بیاد
جیمین : باشه مامان مشکلی نیست
دایانا ؛ اومدم تو اتاقم با کمک جیمین لباسامو عوض کردم بعد روی تخت دراز کشیدم جیمینم داشت روی میزو مرتب میکرد منم خسته بودم چشمامو بستمو خوابیدم...
۵۸.۷k
۲۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.