maide of the mansion
اسلاید ۲ سومین
اسلاید ۳ یونجی
یونجی و تهیونگ تو راه بودن ذهن هر دو مشغول بوده که یونجی سوالی پرسید ام تهیونگ میتونم یه چیزی بپرسم
تهیونگ: بپرس یونجی: خب میخوام بدونم نامجون یونگی و هوسوک کین
تهیونگ: یونگی هوسوک برادرن پسر عمو های ما و نامجون پسر خالمونه یونجی: اهان من نمیتونم تشخیص بدمشون تهیونگ: گوشیم اون جاست برش دار یونجی گوشی رو برداشت رمزش جونگ کوکه یونجی: چرا جونگ کوک؟ تهیونگ: تو که الان میدونی چی کشیده میشه گفت این یک چهارم اتفاق هایی هستش اون کشیده یونجی: مگه دیگه چیه؟ وقتی برسیم پیش سومین خودت میفهمی بلاخره رسیدن سومین از قبل خبر داشت که تهیونگ میاد تهیونگ از قبل بهش خبر داده بود رفتن و زنگ زدن سومین هم در و باز کرد هر دو بالا رفتن خونه ی سومین یه طبقه اپارتمان بود سومین در و باز کرد و یونجی و تهیونگ رو به داخل راهنمایی کرد سومین: خوش اومدین شما بشینین قهوه میخورین تهیونگ من اره ولی برای یونجی نیاری میدونی که بارداره سومین خودم خوب میدونم زنای باردار چی میخورن و چی نمیخورن برای تو یه جوشونده میارم یونجی ممنون سومین :قهوه تهیونگ رو ریختم جوشونده یونجی رو هم درست کردم اما.....داروی سقط رو توی جوشونده ریختم خداحافظ نی نی کوچولو!!.......یونجی سومین یکم دیگه اومد وقتی نشست یه نفس عمیق کشیدم و گفتم خب بگید ببینم موضوع چیه سومین: منظورت چیه تهیونگ: راستش سومین ما این جاییم تا یونجی قضیه رابطه تو و جونگ کوک رو بدونه این که چی تو گذشتتون گذشته یونجی: بعد از این حرف تهیونگ سومین تو شک رفت سرش رو پایین انداخت یونجی: خواهش میکنم اگه بهم بگی به زودی از جونگ کوک جدا میشم سومین: ازش جدا نشو!! یونجی: یه لحظه هنگ کردم منظورت چیه؟ سومین: اینو میگم چون تو الان بارداری و حق داری اینو بدونی یونجی: با دقت به حرف های سومین گوش میکردم سومین: چند سال پیش وقتی منو جونگ کوک وارد رابطه شدیم پدر و مادر ناتنی جونگ کوک رابطه ما رو قبول نکردن ولی جونگ کوک بیخیال نشد یونجی: اشکاش سومین با سرعت میریختن صداش به زور در میومد سومین: بعد از چند ماه من باردار شدم یونجی: وقتی اینو شنیدم شک شدیدی بهم وارد شد سومین ادامه داد همه چی خوب بود منو جونگ کوک یه خونه توی المان خریدیم من اون موقع ۴ ماهه باردار بودم جونگ کوک هم اخرین کاراشو تو شرکت انجام داده بود قرار بود فرداش بریم هر دومون تو بیمارستان (Charite University ) پذیرش گرفته بودیم قرار بود اونجا کار کنیم من اون روز رفتم بیمارستان تا جنسیت بچم رو بفهمم قرار بود ......یه دختر کوچولو داشته باشیم سومین به زور نفس میکشید سومین: ولی دقیقا وقتی داشتم میرفتم به جونگ کوک بگم توی یه تصادف عمدی بچمو از دست دادم!! یونجی: وقتی اینا رو شنیدم اشکام بی اختیار شد
اسلاید ۳ یونجی
یونجی و تهیونگ تو راه بودن ذهن هر دو مشغول بوده که یونجی سوالی پرسید ام تهیونگ میتونم یه چیزی بپرسم
تهیونگ: بپرس یونجی: خب میخوام بدونم نامجون یونگی و هوسوک کین
تهیونگ: یونگی هوسوک برادرن پسر عمو های ما و نامجون پسر خالمونه یونجی: اهان من نمیتونم تشخیص بدمشون تهیونگ: گوشیم اون جاست برش دار یونجی گوشی رو برداشت رمزش جونگ کوکه یونجی: چرا جونگ کوک؟ تهیونگ: تو که الان میدونی چی کشیده میشه گفت این یک چهارم اتفاق هایی هستش اون کشیده یونجی: مگه دیگه چیه؟ وقتی برسیم پیش سومین خودت میفهمی بلاخره رسیدن سومین از قبل خبر داشت که تهیونگ میاد تهیونگ از قبل بهش خبر داده بود رفتن و زنگ زدن سومین هم در و باز کرد هر دو بالا رفتن خونه ی سومین یه طبقه اپارتمان بود سومین در و باز کرد و یونجی و تهیونگ رو به داخل راهنمایی کرد سومین: خوش اومدین شما بشینین قهوه میخورین تهیونگ من اره ولی برای یونجی نیاری میدونی که بارداره سومین خودم خوب میدونم زنای باردار چی میخورن و چی نمیخورن برای تو یه جوشونده میارم یونجی ممنون سومین :قهوه تهیونگ رو ریختم جوشونده یونجی رو هم درست کردم اما.....داروی سقط رو توی جوشونده ریختم خداحافظ نی نی کوچولو!!.......یونجی سومین یکم دیگه اومد وقتی نشست یه نفس عمیق کشیدم و گفتم خب بگید ببینم موضوع چیه سومین: منظورت چیه تهیونگ: راستش سومین ما این جاییم تا یونجی قضیه رابطه تو و جونگ کوک رو بدونه این که چی تو گذشتتون گذشته یونجی: بعد از این حرف تهیونگ سومین تو شک رفت سرش رو پایین انداخت یونجی: خواهش میکنم اگه بهم بگی به زودی از جونگ کوک جدا میشم سومین: ازش جدا نشو!! یونجی: یه لحظه هنگ کردم منظورت چیه؟ سومین: اینو میگم چون تو الان بارداری و حق داری اینو بدونی یونجی: با دقت به حرف های سومین گوش میکردم سومین: چند سال پیش وقتی منو جونگ کوک وارد رابطه شدیم پدر و مادر ناتنی جونگ کوک رابطه ما رو قبول نکردن ولی جونگ کوک بیخیال نشد یونجی: اشکاش سومین با سرعت میریختن صداش به زور در میومد سومین: بعد از چند ماه من باردار شدم یونجی: وقتی اینو شنیدم شک شدیدی بهم وارد شد سومین ادامه داد همه چی خوب بود منو جونگ کوک یه خونه توی المان خریدیم من اون موقع ۴ ماهه باردار بودم جونگ کوک هم اخرین کاراشو تو شرکت انجام داده بود قرار بود فرداش بریم هر دومون تو بیمارستان (Charite University ) پذیرش گرفته بودیم قرار بود اونجا کار کنیم من اون روز رفتم بیمارستان تا جنسیت بچم رو بفهمم قرار بود ......یه دختر کوچولو داشته باشیم سومین به زور نفس میکشید سومین: ولی دقیقا وقتی داشتم میرفتم به جونگ کوک بگم توی یه تصادف عمدی بچمو از دست دادم!! یونجی: وقتی اینا رو شنیدم اشکام بی اختیار شد
۱۲.۹k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.