عشق همیشگی کوک پارت ۲۱
عشق همیشگی کوک پارت ۲۱
.
لینا:کوک......🤣قلقلک نده دیگه من الان همینجوریش خون ازم میره بعد تو قلقلک میدی خندم میگیره که بدتر
کوک:عه مگه بخندی میریزه؟
لینا:بله میریزه تازه عطسه هم کنی اوف اوف اوف دختر نیستی بفهمی که
کوک:حالا ولش کن جاییت درد نمیکنه
لینا:چرا یه کوچولو زیر دلم درد میکنه
لینا اینو گفت و سرشو گذاشت ردی شونه کوک
کوک:آه بیبی تو آرامش بخشی
لینا:کوک؟
کوک؛جونم چیزی نیاز داری
لینا:نه خواستم بگم بعد ظهر میخوای بری شرکت؟
کوک:آره خب دیگه روز تعطیل تموم میشه
لینا:پس من تنهایی چیکار کنم
کوک:عشقم من اونجا رییسم شاید زودتر بیام
لینا:اگه تونستی قول میدی زود بیای؟
کوک:قول میدم
لینا:قول قول
کوک:قول قول
لینا:مرده و قولش هااااا
کوک:چشم زود میام حالا هنوز که بعد ظهر نشده بگیر یکم استراحت کن
لینا:باشه
چشاشو بست بعد ۱۰ دقیقه خوابش برد
کوک پاشد بره ناهار سفارش بده
یک ساعت بعد زیییییینگ زیییینگ
لینا:هووووف خواب بودم.بیدارم کرد
لینا رفت آیفون رو برداشت
لینا:الو....چیز بله بفرمایید
/:غذاتونو آوردم
لینا :بله بیاین تو غذا هارو بذارین توی آسانسور بفرستین طبقه ی ۱۰ چیز ۸
لینا:کوووووک کوووووک کجایی
لینا رفت بره داخل حمومو ببینه
لینا:*جیغ*رفت بیرون
کوک:چته مگه منو لخت ندیدی بیا اینجا ببینم
لینا:چرا لختتو دیدم یهو تو رو توی وان دیدم ترسیدم
کوک:غذا هارو آوردن
لینا:اوه غذاااا
لینا رفت غذا هارو از توی آسانسور آورد بیرون
کوک:چته چرا یهو رفتی
لینا:هیچی بیا زود ناهار بخوریم بد جور گشنمه
.
بچه ها میدونم کمه ولی قبول کنین حمایت هاتو کمه شرط
لایک:۳۰
کامنت:۸
.
لینا:کوک......🤣قلقلک نده دیگه من الان همینجوریش خون ازم میره بعد تو قلقلک میدی خندم میگیره که بدتر
کوک:عه مگه بخندی میریزه؟
لینا:بله میریزه تازه عطسه هم کنی اوف اوف اوف دختر نیستی بفهمی که
کوک:حالا ولش کن جاییت درد نمیکنه
لینا:چرا یه کوچولو زیر دلم درد میکنه
لینا اینو گفت و سرشو گذاشت ردی شونه کوک
کوک:آه بیبی تو آرامش بخشی
لینا:کوک؟
کوک؛جونم چیزی نیاز داری
لینا:نه خواستم بگم بعد ظهر میخوای بری شرکت؟
کوک:آره خب دیگه روز تعطیل تموم میشه
لینا:پس من تنهایی چیکار کنم
کوک:عشقم من اونجا رییسم شاید زودتر بیام
لینا:اگه تونستی قول میدی زود بیای؟
کوک:قول میدم
لینا:قول قول
کوک:قول قول
لینا:مرده و قولش هااااا
کوک:چشم زود میام حالا هنوز که بعد ظهر نشده بگیر یکم استراحت کن
لینا:باشه
چشاشو بست بعد ۱۰ دقیقه خوابش برد
کوک پاشد بره ناهار سفارش بده
یک ساعت بعد زیییییینگ زیییینگ
لینا:هووووف خواب بودم.بیدارم کرد
لینا رفت آیفون رو برداشت
لینا:الو....چیز بله بفرمایید
/:غذاتونو آوردم
لینا :بله بیاین تو غذا هارو بذارین توی آسانسور بفرستین طبقه ی ۱۰ چیز ۸
لینا:کوووووک کوووووک کجایی
لینا رفت بره داخل حمومو ببینه
لینا:*جیغ*رفت بیرون
کوک:چته مگه منو لخت ندیدی بیا اینجا ببینم
لینا:چرا لختتو دیدم یهو تو رو توی وان دیدم ترسیدم
کوک:غذا هارو آوردن
لینا:اوه غذاااا
لینا رفت غذا هارو از توی آسانسور آورد بیرون
کوک:چته چرا یهو رفتی
لینا:هیچی بیا زود ناهار بخوریم بد جور گشنمه
.
بچه ها میدونم کمه ولی قبول کنین حمایت هاتو کمه شرط
لایک:۳۰
کامنت:۸
۲.۸k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.