گمشده(پارت۳)
بالاخره راهی جوجوتسو شدیممممممم
بالاخره میتونم به تخت خوابم برسمممممممم
به سکوتتتتتتتتت
همانطور که توی ذهن خودم عروسی بود فهمیدم یوجی داره کل اسرار زندگیمونو میریزه جلو بچه...
یوجی: خب عاسیسم ببین یه سنسه داریم به شدت اسکل.. نه یعنی چیز باهوش و جنتلمن... به نام گوجو ساتورووووو
نوبارا: گوجه ساتوری منظوره تو گوش نده
یوجی: عاقااااا گوجو حرمت داره نه لذتتتت... بعد داشتم میگفتم خیلی نردبونه ماشالا قدش ۱۹۰... اره دیگه بعد گتو سنسه هم خعلی مهربونههههههه چند نفر هستند خیلی دوستشون داریم یکی پانداستتتتت
آنیا شروع کرد دست زدن... این بچه چقدر انرژی داره.. گفتم: حالا نمیخواد کل زندگیمونو بریزی جلو بچه..
بالاخره به هنرستان رسیدیممممم با فکر اتاق و سکوت و تخت خواب جرقه ای توی ذهنم زد...( بچم istj هه) دیدیم گوجو سنسه و گتو سنسه جلوی در وایستادن برای خوش آمد گویی به ما..
گوجو: خبب خب شاگردان عزیزمممم میبینم ماموریت تموم شده و همتون سالمین.... دفعه بعد میفرستمتون ایران دهنتون سرویس شه...خب..
که یهو چشمش به آنیا روی شونه ی یوجی افتاد و گفت: این چیه؟
یوجی: این خانوم خانوما اسمش آنیاست چون پدر الله و اکبرش ولش کرد ما اوردیمش جوجوتسووو
گوجو: یه دقیقه گزارش زمین
یوجی بچه رو نشوند زمین. گوجو سنسه یهو گفت: عواااا چقدر من در برابر این نردبونمممممممم گیگیلیییی قودااااااا
گتو: رد داد....
گوجو: خبببب نگهش میداریمممم مگومی عزیزم بچه دار شدییییی
با این حرف کل تفکراتی که راجب تخت خواب و سکوت و آرامش داشتم به فاخ رفت.....
خب خب فکر کنم این بهتر شددد
دوستون دارم امروز دوتا پارت گذاشتمااااا
ابابیییی
#مگومی
#جوجوتسوکایزن
#گوجو
بالاخره میتونم به تخت خوابم برسمممممممم
به سکوتتتتتتتتت
همانطور که توی ذهن خودم عروسی بود فهمیدم یوجی داره کل اسرار زندگیمونو میریزه جلو بچه...
یوجی: خب عاسیسم ببین یه سنسه داریم به شدت اسکل.. نه یعنی چیز باهوش و جنتلمن... به نام گوجو ساتورووووو
نوبارا: گوجه ساتوری منظوره تو گوش نده
یوجی: عاقااااا گوجو حرمت داره نه لذتتتت... بعد داشتم میگفتم خیلی نردبونه ماشالا قدش ۱۹۰... اره دیگه بعد گتو سنسه هم خعلی مهربونههههههه چند نفر هستند خیلی دوستشون داریم یکی پانداستتتتت
آنیا شروع کرد دست زدن... این بچه چقدر انرژی داره.. گفتم: حالا نمیخواد کل زندگیمونو بریزی جلو بچه..
بالاخره به هنرستان رسیدیممممم با فکر اتاق و سکوت و تخت خواب جرقه ای توی ذهنم زد...( بچم istj هه) دیدیم گوجو سنسه و گتو سنسه جلوی در وایستادن برای خوش آمد گویی به ما..
گوجو: خبب خب شاگردان عزیزمممم میبینم ماموریت تموم شده و همتون سالمین.... دفعه بعد میفرستمتون ایران دهنتون سرویس شه...خب..
که یهو چشمش به آنیا روی شونه ی یوجی افتاد و گفت: این چیه؟
یوجی: این خانوم خانوما اسمش آنیاست چون پدر الله و اکبرش ولش کرد ما اوردیمش جوجوتسووو
گوجو: یه دقیقه گزارش زمین
یوجی بچه رو نشوند زمین. گوجو سنسه یهو گفت: عواااا چقدر من در برابر این نردبونمممممممم گیگیلیییی قودااااااا
گتو: رد داد....
گوجو: خبببب نگهش میداریمممم مگومی عزیزم بچه دار شدییییی
با این حرف کل تفکراتی که راجب تخت خواب و سکوت و آرامش داشتم به فاخ رفت.....
خب خب فکر کنم این بهتر شددد
دوستون دارم امروز دوتا پارت گذاشتمااااا
ابابیییی
#مگومی
#جوجوتسوکایزن
#گوجو
۱.۷k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.