پارت ۱۸ ویو ات
پارت ۱۸ ویو ات
گفتم:فکر نمیکنی این باعث بشه که دوتامون راحت شیم؟؟
جانگوک:چرا پای منو میکشی وسط؟اون تویی که راحت میشی من چی؟؟
ات:بهش عادت میکنی همونج۰۰
جانگوک:تو به نبودن من عادت کردی؟؟
با این حرفی که بهم زد یک لحظه خودم نبودم،اون خوب میدونست دیگه بهش علاقه ندارم پس پس چرا این حرف رو زد۰دلم براش سوخت ولی ولی وقتی که اون موضوعارو ازم قایم کرد باید فکر به اینجاها هم میکرد۰پس سعی کردم با حرف هایی که میزنه جادو نشم و خودم باشم و باهاش اوکی باشم تا راضی به طلاق بشه۰
پس با خونسردی گفتم
ات:آره،به نبودن تو عادت کردم و تو هم عادت میک۰۰۰
جانگوک:۳ماه ازت دور بودم ولی هنوز عادت نکردم حتی بدترم شدم فکر میکنی میتونم تحمل کنم؟ببینم فقط به خودت فکر کردی(کمی داد)
ات:میشه لطفا تمومش کنی؟؟میخوای همینجوری داد بزنی که ندیمه ها بریزن بیرون۰
جانگوک:ببینم تو جادو شدی؟اصلا خودت هستی؟بخاطر چند جمله میخوای زندگیمون رو به هم بزنیم؟؟
درست فکر میکردم حرف زدن با این مرد غیر قابل قبوله اصلا هیچ چیز رو نمیشه تغییر داده۰از جام پاشدم و رفتم سمت اتاق خوابم،درو قفل کردم و نشستم،پاهام رو تو بغلم گرفتم و سرم رو با دستام پوشیده کردم۰به این فکر میکردم الان باید دقیقا چیکار کنم؟چجوری با این مرد که در به تق تقافتاد۰از جام پاشدم که صداش رو شنیدم،
جانگوک:آدرس رو واسم بفرست اگه شمارم رو حذف نکردی۰
فک کردم رفته که دوباره گفت:ولی به زودی برمیگردیم به زندگی قبل۰
با این حرفش بهم شوک وارد شد اومید وارم اتفاقی نیوفته
(پایان فصل۱)
گفتم:فکر نمیکنی این باعث بشه که دوتامون راحت شیم؟؟
جانگوک:چرا پای منو میکشی وسط؟اون تویی که راحت میشی من چی؟؟
ات:بهش عادت میکنی همونج۰۰
جانگوک:تو به نبودن من عادت کردی؟؟
با این حرفی که بهم زد یک لحظه خودم نبودم،اون خوب میدونست دیگه بهش علاقه ندارم پس پس چرا این حرف رو زد۰دلم براش سوخت ولی ولی وقتی که اون موضوعارو ازم قایم کرد باید فکر به اینجاها هم میکرد۰پس سعی کردم با حرف هایی که میزنه جادو نشم و خودم باشم و باهاش اوکی باشم تا راضی به طلاق بشه۰
پس با خونسردی گفتم
ات:آره،به نبودن تو عادت کردم و تو هم عادت میک۰۰۰
جانگوک:۳ماه ازت دور بودم ولی هنوز عادت نکردم حتی بدترم شدم فکر میکنی میتونم تحمل کنم؟ببینم فقط به خودت فکر کردی(کمی داد)
ات:میشه لطفا تمومش کنی؟؟میخوای همینجوری داد بزنی که ندیمه ها بریزن بیرون۰
جانگوک:ببینم تو جادو شدی؟اصلا خودت هستی؟بخاطر چند جمله میخوای زندگیمون رو به هم بزنیم؟؟
درست فکر میکردم حرف زدن با این مرد غیر قابل قبوله اصلا هیچ چیز رو نمیشه تغییر داده۰از جام پاشدم و رفتم سمت اتاق خوابم،درو قفل کردم و نشستم،پاهام رو تو بغلم گرفتم و سرم رو با دستام پوشیده کردم۰به این فکر میکردم الان باید دقیقا چیکار کنم؟چجوری با این مرد که در به تق تقافتاد۰از جام پاشدم که صداش رو شنیدم،
جانگوک:آدرس رو واسم بفرست اگه شمارم رو حذف نکردی۰
فک کردم رفته که دوباره گفت:ولی به زودی برمیگردیم به زندگی قبل۰
با این حرفش بهم شوک وارد شد اومید وارم اتفاقی نیوفته
(پایان فصل۱)
۳۲۶
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.