مرا باور کن
مرا باور کن
پارت66
ریاء
دلبر+ریاء عزیزم نمی خواد اشکاتو بخاطر یه آدم عوضی هدر بدی.....
برگشتم به دلبر نگاه کردم و از بغلش بیرون اومدم و یه پس کله بهش زدم که با تعجب
+چرا میزنییی؟
_منگولللل کی گفته بخاطرش گریه می کنم من دارم به حال خودم گریه می کنم چون باید از خیلی وقت بدونم اون دوتا سر من شرط بستن
دلبر یه چشم غره ای به من رفت و گفت
+ببین من فکر کردم دوباره شکسته عشقی.......
_نه کووور خونده آقا دانیال......... من فقط یه بار شکسته عشقی خوردم نه دوبار و دلیل فکر کردن بهش اینه که می خوام انتقام منو ازش بگیرم.........
+یعنی چییی؟
_تو منگوللللی من فقط بخاطره اینکه بزارم عاشقم بشه و منو بخواد و ولش کنم بهش زیاد نزدیک شدم و الا اولین بار کافی بود که بفهمم دانیال چه خریههههه
+واقعا که دوستمی
_بزن قدش رفیق
******************
دوماه میشه که به این روستا اومدیم و قرار شد که یه هفته دیگه آقا دانیال و تیاء باهم ازدواج کنن......... جالب اینجاست که دانیال........ گفت من ریاء رو مثل خواهرم می دونم و می خوام خودش شاهد عقدمون بشه....... من که تو این لحظه کلی خندیدم............
دلبر_داری چکار میکنی؟
_هیچی....... ولی دلبر میشه یکی یه دوروز بریم تهران
+چرااا؟
_دلم واسه سیرین و بیمارستان تنگ شده
+باشه من مشکلی ندارم ولی.........
-ولی چی.....
+بنطرت آرین میزاره بریم
_صد درصد بعدا خودش مارو میرسونه و با برمیگرده روستا
+ولا این از خدامه رفتم بهش بگم
........... ادامه دارد.......
پارت66
ریاء
دلبر+ریاء عزیزم نمی خواد اشکاتو بخاطر یه آدم عوضی هدر بدی.....
برگشتم به دلبر نگاه کردم و از بغلش بیرون اومدم و یه پس کله بهش زدم که با تعجب
+چرا میزنییی؟
_منگولللل کی گفته بخاطرش گریه می کنم من دارم به حال خودم گریه می کنم چون باید از خیلی وقت بدونم اون دوتا سر من شرط بستن
دلبر یه چشم غره ای به من رفت و گفت
+ببین من فکر کردم دوباره شکسته عشقی.......
_نه کووور خونده آقا دانیال......... من فقط یه بار شکسته عشقی خوردم نه دوبار و دلیل فکر کردن بهش اینه که می خوام انتقام منو ازش بگیرم.........
+یعنی چییی؟
_تو منگوللللی من فقط بخاطره اینکه بزارم عاشقم بشه و منو بخواد و ولش کنم بهش زیاد نزدیک شدم و الا اولین بار کافی بود که بفهمم دانیال چه خریههههه
+واقعا که دوستمی
_بزن قدش رفیق
******************
دوماه میشه که به این روستا اومدیم و قرار شد که یه هفته دیگه آقا دانیال و تیاء باهم ازدواج کنن......... جالب اینجاست که دانیال........ گفت من ریاء رو مثل خواهرم می دونم و می خوام خودش شاهد عقدمون بشه....... من که تو این لحظه کلی خندیدم............
دلبر_داری چکار میکنی؟
_هیچی....... ولی دلبر میشه یکی یه دوروز بریم تهران
+چرااا؟
_دلم واسه سیرین و بیمارستان تنگ شده
+باشه من مشکلی ندارم ولی.........
-ولی چی.....
+بنطرت آرین میزاره بریم
_صد درصد بعدا خودش مارو میرسونه و با برمیگرده روستا
+ولا این از خدامه رفتم بهش بگم
........... ادامه دارد.......
۴.۴k
۰۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.