𝙿𝚊𝚛𝚝 🪶¹⁶
𝒪𝓋ℯ𝓇 𝓉𝒽ℯ 𝒽ℴ𝓇𝒾𝓏ℴ𝓃 💫
یونگی: قسم میخورم اگه ترکم کنی میمیرم ، تو مثل اکسیژنی هستی که برای زنده موندن بهش نیاز دارم....رُکه و راست میگم عشقت باعث میشه حالم خوب شه ، من وابستت شدم....حتی شده هرکاری میکنم تا تورو پیش خودم نگه دارم....
ا/ت:...
یونگی: نمیخوای چیزی بگی؟
ا/ت: من فقط...یکم هول شدم ، میدونی آخه تاحالا کسی بهم نگفته بود دوست دارم.
یونگی: ا/ت من دوست دارم ، اینو از صمیم قلبم میگم
ا/ت:....
یونگی: نظرت چیه؟
ا/ت: یونگیا
یونگی: هووم؟
ا/ت: منم دوست دارم
راوی: یونگی نزدیک ا/ت شد تا ببوستش که یهو در باز شد و از هم جدا شدن...
هوسوک: مبارکه هیونگ....بالاخره دلو زدی به دریا و اعتراف کردی. ، البته به شما ام تبریک میگم زن داداش. (میشه یکی هوسوکو برام خواستگاری کنه)
یونگی: داشتی حرفای مارو گوش میکردی
هوسوک: اتفاقی شنیدم
یونگی: اوه گاااد
هوسوک: راستی ا/ت حواست به این داداش ما باشه آخه یکم کله شقه.
یونگی: احیانا نمیخوای بری بیرون؟
هوسوک: آخ ببخشید هواسم نبود موقع کیستون مزاحم شدم....من میرم شما ادامشو برید ولی لطفا از کیس جلوتر نرید
یونگی: هوسوک برو بیرون
هوسوک: رفتم ، رفتم.
◆◇◇◇◇◇◆
یونگی: ممنونم که قبول کردی
ا/ت: ولی من میترسم یونگی
یونگی: چرا؟
ا/ت: میترسم یه وقت آدمای کیم بلایی سرت بیارن ، واقعا همین الان که پیشمی هر دقیقه هزار بار خدا رو شکر میکنم.
یونگی اگه اونا میکشتنت من دیوونه میشدم
یونگی: فعلا که جلوت وایسادم
ا/ت: یونگی من میتونم بفهمم که الان چقد درد داری ، ضربه هایی که به بدنت خورده ضربه های معمولی ای نیستن
یونگی: اینکه نگرانمی حس خوبی بهم میده.
ا/ت: (آروم به شونه یونگی میزنه) دیوونه.
یونگی: خیلی دوست دارم.
ا/ت: منم همین طور
یونگی: راستی ا/ت فک نکنم اینجا ام جات امن باشه باید بریم یه جا دیگه.
ا/ت: ولی کجا بریم؟
یونگی: (یکم فک میکنه) پدر مادر جیمین تو روستا یه خونه دارن که بعضی موقعه ها بهش سر میزنن اکثرا خالیه میتونیم ازشون اجازه بگیریم که اونجا بمونیم.
ا/ت: توام بامن میای دیگه؟
یونگی:...
ا/ت: نگو که میخوای باز تنهام بزاری.
یونگی: (بغلش میکنه) نه این طوری نیست ، دیگه هیچ وقت تنهات نمیزارم... هیچوقت..!!
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
یونگی: قسم میخورم اگه ترکم کنی میمیرم ، تو مثل اکسیژنی هستی که برای زنده موندن بهش نیاز دارم....رُکه و راست میگم عشقت باعث میشه حالم خوب شه ، من وابستت شدم....حتی شده هرکاری میکنم تا تورو پیش خودم نگه دارم....
ا/ت:...
یونگی: نمیخوای چیزی بگی؟
ا/ت: من فقط...یکم هول شدم ، میدونی آخه تاحالا کسی بهم نگفته بود دوست دارم.
یونگی: ا/ت من دوست دارم ، اینو از صمیم قلبم میگم
ا/ت:....
یونگی: نظرت چیه؟
ا/ت: یونگیا
یونگی: هووم؟
ا/ت: منم دوست دارم
راوی: یونگی نزدیک ا/ت شد تا ببوستش که یهو در باز شد و از هم جدا شدن...
هوسوک: مبارکه هیونگ....بالاخره دلو زدی به دریا و اعتراف کردی. ، البته به شما ام تبریک میگم زن داداش. (میشه یکی هوسوکو برام خواستگاری کنه)
یونگی: داشتی حرفای مارو گوش میکردی
هوسوک: اتفاقی شنیدم
یونگی: اوه گاااد
هوسوک: راستی ا/ت حواست به این داداش ما باشه آخه یکم کله شقه.
یونگی: احیانا نمیخوای بری بیرون؟
هوسوک: آخ ببخشید هواسم نبود موقع کیستون مزاحم شدم....من میرم شما ادامشو برید ولی لطفا از کیس جلوتر نرید
یونگی: هوسوک برو بیرون
هوسوک: رفتم ، رفتم.
◆◇◇◇◇◇◆
یونگی: ممنونم که قبول کردی
ا/ت: ولی من میترسم یونگی
یونگی: چرا؟
ا/ت: میترسم یه وقت آدمای کیم بلایی سرت بیارن ، واقعا همین الان که پیشمی هر دقیقه هزار بار خدا رو شکر میکنم.
یونگی اگه اونا میکشتنت من دیوونه میشدم
یونگی: فعلا که جلوت وایسادم
ا/ت: یونگی من میتونم بفهمم که الان چقد درد داری ، ضربه هایی که به بدنت خورده ضربه های معمولی ای نیستن
یونگی: اینکه نگرانمی حس خوبی بهم میده.
ا/ت: (آروم به شونه یونگی میزنه) دیوونه.
یونگی: خیلی دوست دارم.
ا/ت: منم همین طور
یونگی: راستی ا/ت فک نکنم اینجا ام جات امن باشه باید بریم یه جا دیگه.
ا/ت: ولی کجا بریم؟
یونگی: (یکم فک میکنه) پدر مادر جیمین تو روستا یه خونه دارن که بعضی موقعه ها بهش سر میزنن اکثرا خالیه میتونیم ازشون اجازه بگیریم که اونجا بمونیم.
ا/ت: توام بامن میای دیگه؟
یونگی:...
ا/ت: نگو که میخوای باز تنهام بزاری.
یونگی: (بغلش میکنه) نه این طوری نیست ، دیگه هیچ وقت تنهات نمیزارم... هیچوقت..!!
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
۲۱.۸k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.