فن فیک bungo stray cats ( پارت ۲۲ )
( فصل ۳ : تربیت )
کیوکا سرش را به علامت تاید تکان داد . آتسوشی رفت کنار ظرف شویی و یک لیوان برداشت و توش آب ریخت و بعد به سمت یخچال رفت و چند تا یخ در لیوان انداخت و از آشپز خانه بیرون رفت تا لیوان آب را به کونیکیدا بده . دم در آشپز خانه وقتی داشت از آشپز خانه خارج میشد یک دفعه پاش روی یک چیزی لیز خورد و محکم افتاد رو زمین و لیوان از دستش افتاد رو زمین و خورد شد و تبدیل شد به هزاران خورده شیشه کوچک . کیوکا از آشپز خانه خارج شد و با تعجب گفت :( چی شد ؟ ) آتسوشی همینجوری که داشت دنبال چیزی که روش خورد زمین میگشت به کیوکا جواب داد :( نمیدونم چی شد ؛ یهو پام رفت رو یه چیزی و لیز خوردم ) کیوکا خیلی سریع برگشت به آشپز خانه تا جارو بیاره و خورده شیشه هارو جمع کنه قبل اینکه یک نفر با پا بره روشون . آتسوشی داشت اطرافش رو نگاه میکرد و یک دفعه به یک نقطه خیره شد و بعدش بلند داد زد :( آراتا ! میدونم کار تو بوده همین الان بیا اینجا ) آراتا با نیش خند ترسناک از راه پله ها پایین آمد و جلوی و اتسوشی ایستاد ، همون جور که دست هاش رو پستش گرفته بود خم شد به سمت آتسوشی و گفت :( خوبی بابا ؟ ) آتسوشی آروم از روی زمین بلند شد و با عصبانیت به آراتا گفت :( من میدونم که تو چسب رو از عمد اینجا زدی ) بعد یک نفس عمیق کشید و ادامه داد ( میخوام به خاطر این کارت ببخشمت چون الان مهمان داریم ولی باید قول بدی دیگه این کار را انجام ندی ، باشه ؟ ) آراتا دست به سینه ایستاد و با خنده گفت :( نه ) دازای همونطور که روی مبل نشته بود و داشت شیرینی میخورد سعی کرد جلوی خندش را بگیره . آتسوشی یک نفس عمیق دیگه کشید و سعی کرد با آرامش با آراتا حرف بزنه ( اراتا تو هنوز به مهمان هامون سلام نکردی عزیزم ) آراتا سرش را چرخاند و یه نگاهی به دازای و کونیکیدا انداخت و بعد اَبروش را داد بالا و گفت :( چرا باید بهشون سلام کنم ؟ )
کیوکا سرش را به علامت تاید تکان داد . آتسوشی رفت کنار ظرف شویی و یک لیوان برداشت و توش آب ریخت و بعد به سمت یخچال رفت و چند تا یخ در لیوان انداخت و از آشپز خانه بیرون رفت تا لیوان آب را به کونیکیدا بده . دم در آشپز خانه وقتی داشت از آشپز خانه خارج میشد یک دفعه پاش روی یک چیزی لیز خورد و محکم افتاد رو زمین و لیوان از دستش افتاد رو زمین و خورد شد و تبدیل شد به هزاران خورده شیشه کوچک . کیوکا از آشپز خانه خارج شد و با تعجب گفت :( چی شد ؟ ) آتسوشی همینجوری که داشت دنبال چیزی که روش خورد زمین میگشت به کیوکا جواب داد :( نمیدونم چی شد ؛ یهو پام رفت رو یه چیزی و لیز خوردم ) کیوکا خیلی سریع برگشت به آشپز خانه تا جارو بیاره و خورده شیشه هارو جمع کنه قبل اینکه یک نفر با پا بره روشون . آتسوشی داشت اطرافش رو نگاه میکرد و یک دفعه به یک نقطه خیره شد و بعدش بلند داد زد :( آراتا ! میدونم کار تو بوده همین الان بیا اینجا ) آراتا با نیش خند ترسناک از راه پله ها پایین آمد و جلوی و اتسوشی ایستاد ، همون جور که دست هاش رو پستش گرفته بود خم شد به سمت آتسوشی و گفت :( خوبی بابا ؟ ) آتسوشی آروم از روی زمین بلند شد و با عصبانیت به آراتا گفت :( من میدونم که تو چسب رو از عمد اینجا زدی ) بعد یک نفس عمیق کشید و ادامه داد ( میخوام به خاطر این کارت ببخشمت چون الان مهمان داریم ولی باید قول بدی دیگه این کار را انجام ندی ، باشه ؟ ) آراتا دست به سینه ایستاد و با خنده گفت :( نه ) دازای همونطور که روی مبل نشته بود و داشت شیرینی میخورد سعی کرد جلوی خندش را بگیره . آتسوشی یک نفس عمیق دیگه کشید و سعی کرد با آرامش با آراتا حرف بزنه ( اراتا تو هنوز به مهمان هامون سلام نکردی عزیزم ) آراتا سرش را چرخاند و یه نگاهی به دازای و کونیکیدا انداخت و بعد اَبروش را داد بالا و گفت :( چرا باید بهشون سلام کنم ؟ )
۴۱.۹k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲