تک پارتی جونگکوکـــ
این درمورد پست قبلیه ولی ی قسمت دیگه از زندگیشونه یعنی ادامه ی پارت قبلش نیست...
دنبالم نیا...
+معنی دنبالم نیا میدونی چیه؟
_یااا میخوای من همینجا تنهایی بمونم؟
+*یک دفعه میگرنش شروع شد...چشماشو روی هم فشار داد و با زور نفس عمیقی کشید*
+فقط بگو چی میخای، بعد بزار برو
_من چی میخوام؟ هنوز نفهمیدی تورو میخوام؟
+عشق زوری نیست
_وقتی میدونم تو عم عاشقمی؟
+عاشقت بودم کوک، چرا نمیخای باور کنی
_*یک دفعه صداش بالا رفت. از اونجایی ک کم خونی داشت زود عصبانی میشد. البته بانی کوک هیچوقت عصبانی نمیشه، ولی جعون چرا...*
_تو چشمام نگاه کن و بگو عاشقم نیستی...زودباش
ملکه*همه ی ادمای توی پاساژ بهشون زل زدن...ات خیلی وقت بود عصبانیت کوک و ندیده بود...شاید بخاطر همین بود ک تیله های مشکیش درشت شدن...*
+*غرورش جلوی اون همه ادم شکست...سرش داد زد؟ میگرنشم تو مخش بود...یهو اتم شروع ب داد زدن کرد*
+اره عاشقتم، کــ
ملکه*کوک بعد از گرفتن تایید از ات، دیگ ب هیچیش فک نکرد...فقط شروع کرد ب چشیدن لبایی ک خیلی وقت بود میخاستتشون*
_خانم جئون اعتراف شما همراه با داشتن بار سنگینی بر روی دوش شما، قبول خواهد شد
ات خیلی سعی کرد جدی باشه و نخنده، ولی مگ میشه یکی قیافه کیوت و همچنین هاتشو و ببینه و هیچ ری اکشنی نشون نده؟
_برای اخرین بار ازت این سوارو میپرسم...
_واقعا واقعا عاشقمی؟
+...تاحالا انقد بهش فک نکرده بودم، ولی...معلومه ک دوست دارم...این مریضیه ک ادمایی ک مبتلا بهشت عاشق ادمای دیوونه ای مث تو میشن...
_پس ینی الان میتونم بهت بگم ک...
یک دفعه کوک توی همون پاساژی ک همه بهشون نگاه میکردن زانو میزنه و حلقه ای ک روش اینه کوچیکی بود و از جیبش درمیاره
_برای اینکه مطمعن شم دوباره مث دیوونه ها نمیزنه ب سرت ک ولم کنی...حاضری بقیه عمرت و از پسری ک جونشو واست میده مراقبت کنی و هیچوقت ترکش نکنی؟...
+...معلومه ک بلهههه *ترجمه:خیلی وقته منتظرم بیای بگیریم مگ کصخلم بگم ن🗿*
*ات مث دیوونه ها میپره تو بغل کوک💔🗿*
کل پاساژ از تغییر ناگهانیشون تعجب کردن و با داد زدن از سر خوشحالی، توی شادیشون شریک شدن...البته خیلی عادیه چون جفتشون ب نظر میرسه دیوونن...حالا هرچی، مهم اینه ک بقیه داستانشون چی میشه...
کوک اروم حلقه و تو دست ات گذاشت...
_میدونی چرا حلقت ب جای الماس اینه داره؟...
+...خب...نمیدونم *ترجمه:چون خسیسی نمیری الماس بخری*
_میخوام هروقت ک ب حلقت نگاه کردی خودتو ببینی...چون تو الماس زندگی منی...:)))
لیلیلیلیییییی میدونین چرا رفتار کوک تو این پارت گوگولی نبود؟ چون اینجا مثلا دو قطبیه🗿
واییی چقد ریدممم
کاش ادامش نمیدادممم
بعد این ادامه ی اون یکی پارت نیس. از اونجایی ک کوک همه جا دنبال اته اینجاهم تو پاساژ یهو دنبالش کرده
دنبالم نیا...
+معنی دنبالم نیا میدونی چیه؟
_یااا میخوای من همینجا تنهایی بمونم؟
+*یک دفعه میگرنش شروع شد...چشماشو روی هم فشار داد و با زور نفس عمیقی کشید*
+فقط بگو چی میخای، بعد بزار برو
_من چی میخوام؟ هنوز نفهمیدی تورو میخوام؟
+عشق زوری نیست
_وقتی میدونم تو عم عاشقمی؟
+عاشقت بودم کوک، چرا نمیخای باور کنی
_*یک دفعه صداش بالا رفت. از اونجایی ک کم خونی داشت زود عصبانی میشد. البته بانی کوک هیچوقت عصبانی نمیشه، ولی جعون چرا...*
_تو چشمام نگاه کن و بگو عاشقم نیستی...زودباش
ملکه*همه ی ادمای توی پاساژ بهشون زل زدن...ات خیلی وقت بود عصبانیت کوک و ندیده بود...شاید بخاطر همین بود ک تیله های مشکیش درشت شدن...*
+*غرورش جلوی اون همه ادم شکست...سرش داد زد؟ میگرنشم تو مخش بود...یهو اتم شروع ب داد زدن کرد*
+اره عاشقتم، کــ
ملکه*کوک بعد از گرفتن تایید از ات، دیگ ب هیچیش فک نکرد...فقط شروع کرد ب چشیدن لبایی ک خیلی وقت بود میخاستتشون*
_خانم جئون اعتراف شما همراه با داشتن بار سنگینی بر روی دوش شما، قبول خواهد شد
ات خیلی سعی کرد جدی باشه و نخنده، ولی مگ میشه یکی قیافه کیوت و همچنین هاتشو و ببینه و هیچ ری اکشنی نشون نده؟
_برای اخرین بار ازت این سوارو میپرسم...
_واقعا واقعا عاشقمی؟
+...تاحالا انقد بهش فک نکرده بودم، ولی...معلومه ک دوست دارم...این مریضیه ک ادمایی ک مبتلا بهشت عاشق ادمای دیوونه ای مث تو میشن...
_پس ینی الان میتونم بهت بگم ک...
یک دفعه کوک توی همون پاساژی ک همه بهشون نگاه میکردن زانو میزنه و حلقه ای ک روش اینه کوچیکی بود و از جیبش درمیاره
_برای اینکه مطمعن شم دوباره مث دیوونه ها نمیزنه ب سرت ک ولم کنی...حاضری بقیه عمرت و از پسری ک جونشو واست میده مراقبت کنی و هیچوقت ترکش نکنی؟...
+...معلومه ک بلهههه *ترجمه:خیلی وقته منتظرم بیای بگیریم مگ کصخلم بگم ن🗿*
*ات مث دیوونه ها میپره تو بغل کوک💔🗿*
کل پاساژ از تغییر ناگهانیشون تعجب کردن و با داد زدن از سر خوشحالی، توی شادیشون شریک شدن...البته خیلی عادیه چون جفتشون ب نظر میرسه دیوونن...حالا هرچی، مهم اینه ک بقیه داستانشون چی میشه...
کوک اروم حلقه و تو دست ات گذاشت...
_میدونی چرا حلقت ب جای الماس اینه داره؟...
+...خب...نمیدونم *ترجمه:چون خسیسی نمیری الماس بخری*
_میخوام هروقت ک ب حلقت نگاه کردی خودتو ببینی...چون تو الماس زندگی منی...:)))
لیلیلیلیییییی میدونین چرا رفتار کوک تو این پارت گوگولی نبود؟ چون اینجا مثلا دو قطبیه🗿
واییی چقد ریدممم
کاش ادامش نمیدادممم
بعد این ادامه ی اون یکی پارت نیس. از اونجایی ک کوک همه جا دنبال اته اینجاهم تو پاساژ یهو دنبالش کرده
۱۵.۴k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.