عمارت خونین (8)🖤
جونگوک:جین این دخترا بنداز توی اتاقش تا ببینم بعدش باهاش چیکار کنم
جین:چشم
ا٫ت:
باز یک پسری اومد ومنا انداخت توی اون اتاق دیگه خسته شده بودم بهش گفتم:ولم کنید برمممم من کار وزندگی دارم
حتما انا نگرانم شده
هیش باز درا روم قفل کرد اینا با من چه دشمنی ای دارند ای خداااا
ولی من نباید به هیچ عنوان قبول کنم وکیلشون شم حالم خیلی بده
چند روزه غذا نخوردم زیر چشماش سیاهی داشت میرفت
جون دیگه نداشتم
یک لبخند غمگین زدم
پس این بود سرنوشت من این بود که از گشنگی بمیرم
خیلی جالبه با همون جونی که داشتم داد زدم تورا خدا یکی منا بیاره بیروننننن😭
جونگوک:کای خوب حالا که اومدی خیلی بهتر شد
میدونی تهیونگ به خاطر این وکیل عوضی افتاده زندان باید فراریش بدیم ۱۰ سال حبش خورده
کای:مشکلی نیست این کارا میکنیم
جونگکوک:باید بفهمیم کدوم عوضییییییییی سوجونا کشته
کای:اونم انجام میدیم حالا بیخیال از اینا میخوای با این دختره چیکار کنی؟
جونگکوک: بکشمش
جین:چی؟؟نه نه این کارا نکن گناه داره خیلی ضعیفه
جونگکوک:همین که میگی گناه داره رفیقتون را انداخت گوشه زندان
جین:باشه ولی نکشش حداقل
جونگکوک:خوب اگه زنده باشه وتوی این عمارت که قراره تا اخر عمرش زجر بکشه😏صدرصد به مرگ راضی میشه
کای:کاری کن راضی شه وکیلت شه
جونگکوک:راضی نمیشه
کای:خوب تو که ارباب خوب بلدی ادما را راضی کنی
جونگکوک:خوب دیگه بسه کای تو برو استراحت کن
جیمن تو هم برو وضعیت امینیتی زندانی که تهیونگ توشه را برسی کن تا وثتی میریم به مشکل نخوریم
جیمین:چشم ارباب
جونگکوک:خسته شده بود یک کت بلند پوشیده بودم وبا کفش های ساق دار
دستام هنوز پر خون بود ولی برای همه عادی بود این چیزا
رفتم دستاما شستم وبعدش رفتم سمت اتاق خوابم وکتما در اوردم زیرش یک یقه اسکی مشکی پوشیده بودم روی مبل نشستم وپاهاما باز کردم
به اتفاقاتی که این چند روز افتاد فکر کردم
همه چی خیلی سریع شد واین منا ناراحت میکرد
داشتم به این فکر میکردم چطور شدم انقدر بی رحم منی که توی کودکی دلم نمیومد مورچهای را بکشم
حرفای کای اومد توی ذهنم
ا٫ت را راضی کن
بلند شدم ورفتم سمت اتاقش با قدمای محکم حرکت کردم
کلیدا برداشتم ودرا باز کردم
دیدم افتاده وصورتش سفید شده
رفتم بالا سرش تکونش دادم بیدار نشد
بدنش یخ کرده بود
دیدم سینی غذا اون کناره اصلا بهش لب نزده بود
اتاق هم خیلی سرد بود
لباس گرمم نداشت
حالم ازش بهم میخورد نمیخواستم زندش بزارم ولی چون وکیل خوبی بود بهش نیاز داشتم
به بادیگارد دم در گفتم بیاد بغلش کنه بیارتش توی یکی از اتاقایی که تخت وسیستم گرمکن داره
دنبال من اوردش گذاشتش روی تخت
هیچ برام مهم نبود چه اتفاقی براش میفته با خونسردی تلفنم را برداشتم وزنگ زدم به دکتر شخصیم
دکتر:سلام جناب جئون
کاریم داشتی
جونگکوک:دکتر خودتا برسون عمارت یکی هست که داره میمیره
دکتر:حتما الان میام
جونگکوک:تلفونا قطع کردم وگذاشتم توی جیبم
یک مبل کنار تخت بود روش نشستم وسرما تکیه دادم به سقف نگاخ کردم
بعد از چند دقیقه نگاهم افتاد به این وکیل
صورت خیلی خوشگلی داشت موهای بلند وحالت دار البته که با مشت های من صورتش نابود شده بود
با زدن در به خودم اومدم یکی درا میزد
گفتم :بیا تو(با لحن سرد)
دکتر اومد داخل با دیدن ا٫ت روی تخت تعجب کرد چون من هیچوقت با دخترا سر وکار نداشتم
با خونسردی نشستم روی مبل ویکی از پاهاما انداختم روی اون پام وگفتم: دکتر، چند روزه غذا نخورده توی اتاق سردی هم بوده
زندش کن چون اگه بمیره دیکه برام فایده نداره
دکتر معاینش کرد وگفت:اقای جئون خیلی ضعیف شده اگه دیر تر میرسیدم شاید میمرد
جونگکوک:حالا نمرده پس کارتا درست انجام بده راستی بعضی از قسمتای بدنش بدجور زخمی شدند
اونا هم پانسمان کن
دکتر:چشم
دیدم داشت لباسشا در میورد که زخماشا پانسمان کنه
زودی چشماما اونطورف کرد وبلند شدم ورفتم سمت در دستگیره را گرفتم و همینطور که صورتم رو به در بود گفتم:من میرم بیرون
وقتی کارت تموم شد بیا
دکتر: چشم
رفتم بیرون توی راهرو قدم میزاشتم
خیلی مردن سوجون ناراحت کرد واقعا یکی از دوستای خوبم بود شوگا ونامجونا دیدم
گفتند:ارباب همه چی به درستی انجام شد
گفتک:هوم خوبه میتونید برید استراحت کنید
دکتر اومد بیرون:گفت همه چی تموم شد یک سرم هم بهش وصل کردم
بعد که بیدار شد حتما باید غذا بخوره وگرنه تضمین نمیکنم زنده بمونه زدنش خیلی ضعیفه به مراقل احتیاج داره
با این حرفش گفتم:از لحاظ مراقبت قول نمیدم انجام بدم چون شخصی نیست که برام مهم باشه
بیخیال
میتونی بری
به سمت در اتاق رفتم ووارد اتاق شدم
دیدم خیلی معصوم خوابیده بود
معصوم؟هع این چه حرفیه من میزنم این کلمات در دایره لغات من نبود
خیلی خسته بودم پس نشستم روی مبل ونشسته سرما گذاشتم روی مبل کم کم داشت خوابم مبرد که
جین:چشم
ا٫ت:
باز یک پسری اومد ومنا انداخت توی اون اتاق دیگه خسته شده بودم بهش گفتم:ولم کنید برمممم من کار وزندگی دارم
حتما انا نگرانم شده
هیش باز درا روم قفل کرد اینا با من چه دشمنی ای دارند ای خداااا
ولی من نباید به هیچ عنوان قبول کنم وکیلشون شم حالم خیلی بده
چند روزه غذا نخوردم زیر چشماش سیاهی داشت میرفت
جون دیگه نداشتم
یک لبخند غمگین زدم
پس این بود سرنوشت من این بود که از گشنگی بمیرم
خیلی جالبه با همون جونی که داشتم داد زدم تورا خدا یکی منا بیاره بیروننننن😭
جونگوک:کای خوب حالا که اومدی خیلی بهتر شد
میدونی تهیونگ به خاطر این وکیل عوضی افتاده زندان باید فراریش بدیم ۱۰ سال حبش خورده
کای:مشکلی نیست این کارا میکنیم
جونگکوک:باید بفهمیم کدوم عوضییییییییی سوجونا کشته
کای:اونم انجام میدیم حالا بیخیال از اینا میخوای با این دختره چیکار کنی؟
جونگکوک: بکشمش
جین:چی؟؟نه نه این کارا نکن گناه داره خیلی ضعیفه
جونگکوک:همین که میگی گناه داره رفیقتون را انداخت گوشه زندان
جین:باشه ولی نکشش حداقل
جونگکوک:خوب اگه زنده باشه وتوی این عمارت که قراره تا اخر عمرش زجر بکشه😏صدرصد به مرگ راضی میشه
کای:کاری کن راضی شه وکیلت شه
جونگکوک:راضی نمیشه
کای:خوب تو که ارباب خوب بلدی ادما را راضی کنی
جونگکوک:خوب دیگه بسه کای تو برو استراحت کن
جیمن تو هم برو وضعیت امینیتی زندانی که تهیونگ توشه را برسی کن تا وثتی میریم به مشکل نخوریم
جیمین:چشم ارباب
جونگکوک:خسته شده بود یک کت بلند پوشیده بودم وبا کفش های ساق دار
دستام هنوز پر خون بود ولی برای همه عادی بود این چیزا
رفتم دستاما شستم وبعدش رفتم سمت اتاق خوابم وکتما در اوردم زیرش یک یقه اسکی مشکی پوشیده بودم روی مبل نشستم وپاهاما باز کردم
به اتفاقاتی که این چند روز افتاد فکر کردم
همه چی خیلی سریع شد واین منا ناراحت میکرد
داشتم به این فکر میکردم چطور شدم انقدر بی رحم منی که توی کودکی دلم نمیومد مورچهای را بکشم
حرفای کای اومد توی ذهنم
ا٫ت را راضی کن
بلند شدم ورفتم سمت اتاقش با قدمای محکم حرکت کردم
کلیدا برداشتم ودرا باز کردم
دیدم افتاده وصورتش سفید شده
رفتم بالا سرش تکونش دادم بیدار نشد
بدنش یخ کرده بود
دیدم سینی غذا اون کناره اصلا بهش لب نزده بود
اتاق هم خیلی سرد بود
لباس گرمم نداشت
حالم ازش بهم میخورد نمیخواستم زندش بزارم ولی چون وکیل خوبی بود بهش نیاز داشتم
به بادیگارد دم در گفتم بیاد بغلش کنه بیارتش توی یکی از اتاقایی که تخت وسیستم گرمکن داره
دنبال من اوردش گذاشتش روی تخت
هیچ برام مهم نبود چه اتفاقی براش میفته با خونسردی تلفنم را برداشتم وزنگ زدم به دکتر شخصیم
دکتر:سلام جناب جئون
کاریم داشتی
جونگکوک:دکتر خودتا برسون عمارت یکی هست که داره میمیره
دکتر:حتما الان میام
جونگکوک:تلفونا قطع کردم وگذاشتم توی جیبم
یک مبل کنار تخت بود روش نشستم وسرما تکیه دادم به سقف نگاخ کردم
بعد از چند دقیقه نگاهم افتاد به این وکیل
صورت خیلی خوشگلی داشت موهای بلند وحالت دار البته که با مشت های من صورتش نابود شده بود
با زدن در به خودم اومدم یکی درا میزد
گفتم :بیا تو(با لحن سرد)
دکتر اومد داخل با دیدن ا٫ت روی تخت تعجب کرد چون من هیچوقت با دخترا سر وکار نداشتم
با خونسردی نشستم روی مبل ویکی از پاهاما انداختم روی اون پام وگفتم: دکتر، چند روزه غذا نخورده توی اتاق سردی هم بوده
زندش کن چون اگه بمیره دیکه برام فایده نداره
دکتر معاینش کرد وگفت:اقای جئون خیلی ضعیف شده اگه دیر تر میرسیدم شاید میمرد
جونگکوک:حالا نمرده پس کارتا درست انجام بده راستی بعضی از قسمتای بدنش بدجور زخمی شدند
اونا هم پانسمان کن
دکتر:چشم
دیدم داشت لباسشا در میورد که زخماشا پانسمان کنه
زودی چشماما اونطورف کرد وبلند شدم ورفتم سمت در دستگیره را گرفتم و همینطور که صورتم رو به در بود گفتم:من میرم بیرون
وقتی کارت تموم شد بیا
دکتر: چشم
رفتم بیرون توی راهرو قدم میزاشتم
خیلی مردن سوجون ناراحت کرد واقعا یکی از دوستای خوبم بود شوگا ونامجونا دیدم
گفتند:ارباب همه چی به درستی انجام شد
گفتک:هوم خوبه میتونید برید استراحت کنید
دکتر اومد بیرون:گفت همه چی تموم شد یک سرم هم بهش وصل کردم
بعد که بیدار شد حتما باید غذا بخوره وگرنه تضمین نمیکنم زنده بمونه زدنش خیلی ضعیفه به مراقل احتیاج داره
با این حرفش گفتم:از لحاظ مراقبت قول نمیدم انجام بدم چون شخصی نیست که برام مهم باشه
بیخیال
میتونی بری
به سمت در اتاق رفتم ووارد اتاق شدم
دیدم خیلی معصوم خوابیده بود
معصوم؟هع این چه حرفیه من میزنم این کلمات در دایره لغات من نبود
خیلی خسته بودم پس نشستم روی مبل ونشسته سرما گذاشتم روی مبل کم کم داشت خوابم مبرد که
۷.۶k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.