یه پسر بچه ۴-۵ ساله رو EMS آورد که از طبقه پنجم افتاده بو
یه پسر بچه ۴-۵ ساله رو EMS آورد که از طبقه پنجم افتاده بود پایین.
بردیمش اتاق احیا و هوشیاریش که برگشت خیلی ترسیده بود؛ مدام هر ثانیهای که مریض نداشتم میرفتم فیکس بالا سرش میموندم و دستشو میگرفتم و باهاش حرف میزدم که آروم باشه.
رفتم بیرون گفتن این بچه با مامانش و خواهر ۸-۹ سالهش افتادن پایین. در واقع نیفتادن.
مامانه دست بچههارو میگیره میبره تو بالکن. اول پسره رو پرت میکنه پایین، بعد دختره رو، آخرم خودش میپره…
مامان و خواهرش همونجا میمیرن اما این بچه زنده میمونه.
همینجوری که بالا سرش بودم و حرف میردم باهاش پرسیدم مدرسه میری خاله؟ گفت نه ولی آبجیم بزرگ شده اون میره، الان مامان و بابام که میان اونم میاد میبینیش…
با اختلاف غمانگیزترین لحظهای که تو پزشکی تجربه کردم بود.
کپی🚫
@chelipa
بردیمش اتاق احیا و هوشیاریش که برگشت خیلی ترسیده بود؛ مدام هر ثانیهای که مریض نداشتم میرفتم فیکس بالا سرش میموندم و دستشو میگرفتم و باهاش حرف میزدم که آروم باشه.
رفتم بیرون گفتن این بچه با مامانش و خواهر ۸-۹ سالهش افتادن پایین. در واقع نیفتادن.
مامانه دست بچههارو میگیره میبره تو بالکن. اول پسره رو پرت میکنه پایین، بعد دختره رو، آخرم خودش میپره…
مامان و خواهرش همونجا میمیرن اما این بچه زنده میمونه.
همینجوری که بالا سرش بودم و حرف میردم باهاش پرسیدم مدرسه میری خاله؟ گفت نه ولی آبجیم بزرگ شده اون میره، الان مامان و بابام که میان اونم میاد میبینیش…
با اختلاف غمانگیزترین لحظهای که تو پزشکی تجربه کردم بود.
کپی🚫
@chelipa
۱۰.۹k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.