My king
Part24
یونگی :ملکه؟
ا/ت :بله سرورم؟!
یونگی :یادته چند ماه پیش ازت خواستم یه روز، چهره منو بکشی؟؟
ا/ت :یادمه عالیجناب..
یونگی :ازت میخوام امروز، اینکارو کنی..برای چند ساعت دیگه، همراه وسایلت، آماده باش..
ا/ت :قراره بیرون از قصر بریم؟؟
یونگی : بله ، یه جایی هست که دلم میخواد هم بهت، نشونش بدم و هم، اونجا نقاشی کنی..
ا/ت :پس اگه اجازه بدید، برم و وسایل مورد نیازم رو آماده کنم...
دستش از دور کمرم، باز شد و با گفتن "مراقب خودت باش " بدرقم کرد...
⚜چند ساعت بعد⚜
هیجان زده، به اطراف نگاه میکردم..کوه های سر به فلک کشیده، درختای بلند و پاییزی، رودخونه ی بزرگی که به یه آبشار، ختم میشد...اینجا، تیکه ای از بهشته...
ا/ت :اینجا خیلی قشنگه عالیجناب..
یونگی :وقتی بچه بودم، همراه مادرم، اینجا میومدم و ساعت ها، بازی میکردم..سال های سال بود که نیومده بودم...
لبخند تلخی بخاطر غم تو صداش، روی لبم نشست..به طرفش رفتم و بعد از گرفتن دستش، گفتم:
ا/ت :بریم روی اون صخره بشینیم، منظره اونجا برای نقاشی عالیه..
به طرف صخره رفتیم و هرکس، سر جای خودش نشست کاغذ سفید ابریشمیم رو برداشتم و بعد از زدن قلموی
مخصوص تو رنگ سیاه، مشغول کشیدن تصویر بی نقصش شدم
با تمام شدن طرح اصلی، کش و قوسی به بدنم دادم...
یونگی : تمام شد؟؟
ا/ت :بله سرورم...رنگ آمیزیش رو هم تو قصر انجام میدم...
یونگی :خوبه...راستش...منم..میتونم طرح زدن رو، امتحان کنم؟؟
ا/ت :البته عالیجناب..
به سمتم اومد و کنارم نشست..کاغذ تمیزی برداشتم و قلمو رو بهش دادم...
ا/ت :برای کشیدن طرح چیزی، باید فکرتونو خالی از هر مسئله ای کنین و از صمیم قلب، طرح بزنید..اینجوری حتی اگه
نخواید هم، طرحتون قشنگ و روح دار میشه...
دستمو روی دستش گذاشتم و همراهش،شروع به تکون دادن
قلمو کردم...
یونگی :دلم میخواد بچمونم مثل تو، هنرمند ماهری بشه
ا/ت :نقاشی کشیدن، باید با علاقه باشه..اگه بچمون به این کار علاقه مند بود، با کمال میل حاضرم کمکش کنم که بتونه چیزای قشنگ بکشه
یونگی :آه...قلبم...حتی فکر بهشم میتونه هیجان زدم کنه..
لبخندم بخاطر ذوقش، با پیچیدن دردی زیر شکمم و به دنبالش، احساس شدید تهوع، از بین رفت..فورا بلند شدم و خودمو به رودخونه رسوندم و شروع کردم به بالا آوردن
یونگی :ملکه؟؟چت شد یه..
با دیدن خون، حرفش قطع شد و دستای لرزونش رو روی کمرم گذاشت....
ادامه پارت بعد
لایک و کامنت و فالو فراموش نشه لاوم♡︎
یونگی :ملکه؟
ا/ت :بله سرورم؟!
یونگی :یادته چند ماه پیش ازت خواستم یه روز، چهره منو بکشی؟؟
ا/ت :یادمه عالیجناب..
یونگی :ازت میخوام امروز، اینکارو کنی..برای چند ساعت دیگه، همراه وسایلت، آماده باش..
ا/ت :قراره بیرون از قصر بریم؟؟
یونگی : بله ، یه جایی هست که دلم میخواد هم بهت، نشونش بدم و هم، اونجا نقاشی کنی..
ا/ت :پس اگه اجازه بدید، برم و وسایل مورد نیازم رو آماده کنم...
دستش از دور کمرم، باز شد و با گفتن "مراقب خودت باش " بدرقم کرد...
⚜چند ساعت بعد⚜
هیجان زده، به اطراف نگاه میکردم..کوه های سر به فلک کشیده، درختای بلند و پاییزی، رودخونه ی بزرگی که به یه آبشار، ختم میشد...اینجا، تیکه ای از بهشته...
ا/ت :اینجا خیلی قشنگه عالیجناب..
یونگی :وقتی بچه بودم، همراه مادرم، اینجا میومدم و ساعت ها، بازی میکردم..سال های سال بود که نیومده بودم...
لبخند تلخی بخاطر غم تو صداش، روی لبم نشست..به طرفش رفتم و بعد از گرفتن دستش، گفتم:
ا/ت :بریم روی اون صخره بشینیم، منظره اونجا برای نقاشی عالیه..
به طرف صخره رفتیم و هرکس، سر جای خودش نشست کاغذ سفید ابریشمیم رو برداشتم و بعد از زدن قلموی
مخصوص تو رنگ سیاه، مشغول کشیدن تصویر بی نقصش شدم
با تمام شدن طرح اصلی، کش و قوسی به بدنم دادم...
یونگی : تمام شد؟؟
ا/ت :بله سرورم...رنگ آمیزیش رو هم تو قصر انجام میدم...
یونگی :خوبه...راستش...منم..میتونم طرح زدن رو، امتحان کنم؟؟
ا/ت :البته عالیجناب..
به سمتم اومد و کنارم نشست..کاغذ تمیزی برداشتم و قلمو رو بهش دادم...
ا/ت :برای کشیدن طرح چیزی، باید فکرتونو خالی از هر مسئله ای کنین و از صمیم قلب، طرح بزنید..اینجوری حتی اگه
نخواید هم، طرحتون قشنگ و روح دار میشه...
دستمو روی دستش گذاشتم و همراهش،شروع به تکون دادن
قلمو کردم...
یونگی :دلم میخواد بچمونم مثل تو، هنرمند ماهری بشه
ا/ت :نقاشی کشیدن، باید با علاقه باشه..اگه بچمون به این کار علاقه مند بود، با کمال میل حاضرم کمکش کنم که بتونه چیزای قشنگ بکشه
یونگی :آه...قلبم...حتی فکر بهشم میتونه هیجان زدم کنه..
لبخندم بخاطر ذوقش، با پیچیدن دردی زیر شکمم و به دنبالش، احساس شدید تهوع، از بین رفت..فورا بلند شدم و خودمو به رودخونه رسوندم و شروع کردم به بالا آوردن
یونگی :ملکه؟؟چت شد یه..
با دیدن خون، حرفش قطع شد و دستای لرزونش رو روی کمرم گذاشت....
ادامه پارت بعد
لایک و کامنت و فالو فراموش نشه لاوم♡︎
۵۳.۵k
۰۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.