پارت ۲ چندپارتی تهیونگ...
چشمانم را باز کردم و به پنجره ی اتاق نگاه کردم چیزی به غروب خورشید نمانده بود!
از جایم برخاستم و کم کم آماده رفتن به آن جشنی که پادشاه برپا کرده بود شدم
و آماده شدن من به اتمام رسید
"تهیونگ"
امروز به گلفروشی معشوقم رفتم با اینحال که اون نمیدانست که من فقط به خاطر او به آن گلفروشی میروم
وقتی وارد شدم زنگوله بالای در به صدا در اومد
اول که مرا دید تعجب کرد و لحظه ای در فکر فرو رفت نگاه گذرایی به آن صورت زیبا و چشمانش انداختم و نگاهم را بین تمام گلهایی که آنجا بود ولی هیچ کدام به اندازه او زیبا نبود چرخاندم و گلی که رنگش همرنگ چشمانش بود چشمم را گرفت به سمت آن گلها رفتم و از او خواستم هفت شاخه اش را برایم بگذارد وقتی داشت دسته گلی را آماده میکرد از فرصت استفاده کردم و به صورت زیبایش چشم دوختم
کسانی ک به او خیلی نزدیک بودند میگفتند او بوی گل رز یا وانیل میدهد و درست میگفتند! اولین بار بود که حرف مردم درست از آب در می آمد!
بعد از اتمام کارش دست گل را به طرفم دراز کرد، دسته گل را از او گرفتم و با گفتن ممنون آنجا را ترک کردم
وقتی از گلفروشی اش بیرون رفتم بازم آن زنگوله بالای در به صدا در امد
از جایم برخاستم و کم کم آماده رفتن به آن جشنی که پادشاه برپا کرده بود شدم
و آماده شدن من به اتمام رسید
"تهیونگ"
امروز به گلفروشی معشوقم رفتم با اینحال که اون نمیدانست که من فقط به خاطر او به آن گلفروشی میروم
وقتی وارد شدم زنگوله بالای در به صدا در اومد
اول که مرا دید تعجب کرد و لحظه ای در فکر فرو رفت نگاه گذرایی به آن صورت زیبا و چشمانش انداختم و نگاهم را بین تمام گلهایی که آنجا بود ولی هیچ کدام به اندازه او زیبا نبود چرخاندم و گلی که رنگش همرنگ چشمانش بود چشمم را گرفت به سمت آن گلها رفتم و از او خواستم هفت شاخه اش را برایم بگذارد وقتی داشت دسته گلی را آماده میکرد از فرصت استفاده کردم و به صورت زیبایش چشم دوختم
کسانی ک به او خیلی نزدیک بودند میگفتند او بوی گل رز یا وانیل میدهد و درست میگفتند! اولین بار بود که حرف مردم درست از آب در می آمد!
بعد از اتمام کارش دست گل را به طرفم دراز کرد، دسته گل را از او گرفتم و با گفتن ممنون آنجا را ترک کردم
وقتی از گلفروشی اش بیرون رفتم بازم آن زنگوله بالای در به صدا در امد
۸.۰k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.