پارت = ۲۸
تقاص دوستی
مگه این خونه چقدره !!!در خروج نداره یعنی .
دم پله هایی که به طبقه های بالا میرسید نشستم ، سرمو بردم عقب و به حالت خوابیدن باهامو باز کردم . صدای قدمای چند نفرو حس کردم ، نیم نگاهی کردم دو تا از خدمتکارای عمارت بودن توی دستشون دوتا لگن بزرگ پر لباس بود .
*این دیگه کیه ؟
*ارباب اوردتش . نمیدونیم کیه .
*دو روز دیگه از عمارت بیرون میشه مثل قبلیا .همشون یه جورن .
صداشونو میشنیدم ، من از اون دخترا نیستم چرا اینجا همرو یه جور قضاوت میکننن . به حالت چهار زانو نشستم و بهشون با چشم غره نگاه کردم برگشتن و منو دیدن .
*ای وای بهتره بریم اگه ارباب بفهمه دربارش اینجوری گفتیم چی ؟
*بدو .
از سر جام بلند شدم ، خب یه نقشه دارم اینطوری میتونم از این قبرستون دره برم .
+یه لحظه خانوما .
با لبخند فیک رفتم سمتشون .
+من میتونم کمکتون بکنم فکنم خیلی سنگینه ، منم فعلا بیکارم میتونم کمک کنم .
همون حالت مظلوم همیشگیمو گرفتم ، همیشه جلوی ادمای غریبه جواب میداد .
*نه نیازی نیست خودمون میتونیم ببریم ، اخه ممکنه ارباب بفهمه و عصبانی بشه .
+نه خودش میدونه ، مشکلی پیش نمیاد .
رفتم سمت لگن و یه طرفشو گرفتم .
*ممنون خانم لطف کردین .
+اینجوری صدام نکنین .
*پس چجوری صداتون بکنیم ؟
+منو اولین صدا کنین ، اسم شماها چیه ؟
اسم واقعیمو گفتم چون اوا مخفف اولین بود دوستای صمیمیم منو اونجوری صدا میکردن .
*من جینام
*منم لیا
از تراس رد شدیم و رسیدیم به حیاط ، اونجا خیلی بزرگه واقعا ادم گم میشه توی این عمارت . تو پهن کردن لباسا کمک کردم وقتی اخرین لباسو اویزون کردیم ، جینا و لیا لگنارو برداشتن که برن تو عمارت .جینا برگشت سمتم و پرسید .
*شما نمیاین .
+نه شما برین من یه نگاهی میندازم برمیگردم .
*مراقب خودتون باشین .😊
با لبخند بهم گفت مراقب خودت باش یعنی نظرش راجب من تغییر کرده ؟ امیدوارم من دلم نمیخواد دشمن داشته باشن . منم بهش لبخند زدم و منتظر موندم تا از در تراس برن تو و درو ببندن تا منو نبینن .
وقتی کاملا رفتن برگشتم و دور اطرافمو نگاه کردم دروازه خروجو پیدا کردم به سمتش دوییدم میتونستم نگهبانای دم درو ببینم ،باید چیکار میکردم که بتونم ازشون بگذرم . رسیده بودم به دروازه باید یه حرفی میزدم . رفتم سمت دروازه تا بازش کنم و برم بیرون .
*کجا ؟ تو کی اینجا چی کار میکنی ؟
+من یکی از خدمتکارای اینجا بودم ارباب منو بیرون کرد .(اشک تمساح )
ادامه دارد.......
مگه این خونه چقدره !!!در خروج نداره یعنی .
دم پله هایی که به طبقه های بالا میرسید نشستم ، سرمو بردم عقب و به حالت خوابیدن باهامو باز کردم . صدای قدمای چند نفرو حس کردم ، نیم نگاهی کردم دو تا از خدمتکارای عمارت بودن توی دستشون دوتا لگن بزرگ پر لباس بود .
*این دیگه کیه ؟
*ارباب اوردتش . نمیدونیم کیه .
*دو روز دیگه از عمارت بیرون میشه مثل قبلیا .همشون یه جورن .
صداشونو میشنیدم ، من از اون دخترا نیستم چرا اینجا همرو یه جور قضاوت میکننن . به حالت چهار زانو نشستم و بهشون با چشم غره نگاه کردم برگشتن و منو دیدن .
*ای وای بهتره بریم اگه ارباب بفهمه دربارش اینجوری گفتیم چی ؟
*بدو .
از سر جام بلند شدم ، خب یه نقشه دارم اینطوری میتونم از این قبرستون دره برم .
+یه لحظه خانوما .
با لبخند فیک رفتم سمتشون .
+من میتونم کمکتون بکنم فکنم خیلی سنگینه ، منم فعلا بیکارم میتونم کمک کنم .
همون حالت مظلوم همیشگیمو گرفتم ، همیشه جلوی ادمای غریبه جواب میداد .
*نه نیازی نیست خودمون میتونیم ببریم ، اخه ممکنه ارباب بفهمه و عصبانی بشه .
+نه خودش میدونه ، مشکلی پیش نمیاد .
رفتم سمت لگن و یه طرفشو گرفتم .
*ممنون خانم لطف کردین .
+اینجوری صدام نکنین .
*پس چجوری صداتون بکنیم ؟
+منو اولین صدا کنین ، اسم شماها چیه ؟
اسم واقعیمو گفتم چون اوا مخفف اولین بود دوستای صمیمیم منو اونجوری صدا میکردن .
*من جینام
*منم لیا
از تراس رد شدیم و رسیدیم به حیاط ، اونجا خیلی بزرگه واقعا ادم گم میشه توی این عمارت . تو پهن کردن لباسا کمک کردم وقتی اخرین لباسو اویزون کردیم ، جینا و لیا لگنارو برداشتن که برن تو عمارت .جینا برگشت سمتم و پرسید .
*شما نمیاین .
+نه شما برین من یه نگاهی میندازم برمیگردم .
*مراقب خودتون باشین .😊
با لبخند بهم گفت مراقب خودت باش یعنی نظرش راجب من تغییر کرده ؟ امیدوارم من دلم نمیخواد دشمن داشته باشن . منم بهش لبخند زدم و منتظر موندم تا از در تراس برن تو و درو ببندن تا منو نبینن .
وقتی کاملا رفتن برگشتم و دور اطرافمو نگاه کردم دروازه خروجو پیدا کردم به سمتش دوییدم میتونستم نگهبانای دم درو ببینم ،باید چیکار میکردم که بتونم ازشون بگذرم . رسیده بودم به دروازه باید یه حرفی میزدم . رفتم سمت دروازه تا بازش کنم و برم بیرون .
*کجا ؟ تو کی اینجا چی کار میکنی ؟
+من یکی از خدمتکارای اینجا بودم ارباب منو بیرون کرد .(اشک تمساح )
ادامه دارد.......
۳.۵k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.