part 6
جونگکوک چشماشو از اون چشمای نافذ گرفت و به جیمین نگاه کرد_یه سوال بپرسم؟
جیمین نگاه اجمالی بهش انداخت و سر تکون داد. _رییسمون..یعنی کیم تهیونگ،چیزی در مورد من نگفته؟...اخه خیلی بد نگام میکنه
جیمین ابرویی بالا انداخت_نه چیزی نگفته،نگران نباش اگه به حرفاش گوش کنی چیزیت نمیشه.ولی اگه نکنی...اون موقع کیمتهیونگ واقعی رو میبینی
_و...یه سوال دیگه،نمیتونیم بریم حموم؟من واقعا کثیف شدم
جیمین تکخندی زد_فکر کردی اینجا خونه باباته بچه؟ما فقط دو روز در هفته حموم میریم اونم توی روزا و ساعتهای مشخص
جونگکوک لبهاش رو روی هم فشرد و با لبخند کمرنگی سر تکون داد.صدای قفل در اومد و مامور از پشت دریچه بلند گفت_وقت هواخوریه،همه پاشین برین حیاط
همگی سریعا به سمت در حرکت کردن.جونگکوک توی صفی درحال خروج از در آهنیِ نیمه باز بود که بخاطر "یالا" یا "سریعتر" گفتنهای مامور،از پشت فشارها بیشتر شد و همگی فشردهتر شدن.ناگهان دستی رو درحال مالش روی باسنش احساس کرد.با چشمای گرد شده به عقب نگاه کرد و لبخند زشت اون پیرمرد خرفت رو دید؛همون جونگهی.
لبهاش که به زشتی لبخند میزدن و چشمای هورنیش،جونگکوکو میترسوند_چ..چی..چیکار میکنی؟
به خاطر فشار پشت سریها و دادهایی که مامور میزد،جونگکوک به بیرون کشیده شد.
بعد از ورود به حیاط،جونگکوک نفس بریدهای کشید که جونگهی روبهروش قرار گرفت.قدش فقط کمی از جونگکوک بلندتر بود_خیلی جیگری
جونگکوک قدمی عقب رفت که جونگهی کمرشو گرفت_مطمئنم خوب میتونی بهم حال بدی
جونگکوک با گذاشتن کف دستاش روی سینه مرد،اونو هل داد_برو اونور
...
چه چیزی رو میشد از عمق چشماش خوند؟حسادت و یا بیاعتنایی؟!اون همزمان توی نگاهش هردو مورد رو داشت.خب آدم کدوم رو باور میکرد؟ _برو جونگهی رو ازش جدا کن
بدون برداشتن نگاهش لب زد.اون حتی لحنش هم قابل تحلیل نبود.برای جلوگیری از دردسر اینو گفت یا نگران اون پسر شده بود؟اما جیمین بود که تهیونگو از بر بود... _مطمئنی؟
با چشمایی که حتی آهن رو ذوب میکرد به جونگهی چشم دوخته بود_آره..بدو
جیمین چشماشو از نیمرخ تهیونگ گرفت و به سمت جونگهی رفت_هیهیهی...چه غلطی میکنی؟
جونگهی بدون اینکه دست جونگکوک رو از بین دستاش آزاد کنه به جیمین نگاه کرد_چیه مگه؟
جیمین دست به جیب با اخمی گفت_اگه میخوای میتونم گورتو برات بِکَنم...تهیونگ کارای کُشتنتو انجام میده
جیمین نگاه اجمالی بهش انداخت و سر تکون داد. _رییسمون..یعنی کیم تهیونگ،چیزی در مورد من نگفته؟...اخه خیلی بد نگام میکنه
جیمین ابرویی بالا انداخت_نه چیزی نگفته،نگران نباش اگه به حرفاش گوش کنی چیزیت نمیشه.ولی اگه نکنی...اون موقع کیمتهیونگ واقعی رو میبینی
_و...یه سوال دیگه،نمیتونیم بریم حموم؟من واقعا کثیف شدم
جیمین تکخندی زد_فکر کردی اینجا خونه باباته بچه؟ما فقط دو روز در هفته حموم میریم اونم توی روزا و ساعتهای مشخص
جونگکوک لبهاش رو روی هم فشرد و با لبخند کمرنگی سر تکون داد.صدای قفل در اومد و مامور از پشت دریچه بلند گفت_وقت هواخوریه،همه پاشین برین حیاط
همگی سریعا به سمت در حرکت کردن.جونگکوک توی صفی درحال خروج از در آهنیِ نیمه باز بود که بخاطر "یالا" یا "سریعتر" گفتنهای مامور،از پشت فشارها بیشتر شد و همگی فشردهتر شدن.ناگهان دستی رو درحال مالش روی باسنش احساس کرد.با چشمای گرد شده به عقب نگاه کرد و لبخند زشت اون پیرمرد خرفت رو دید؛همون جونگهی.
لبهاش که به زشتی لبخند میزدن و چشمای هورنیش،جونگکوکو میترسوند_چ..چی..چیکار میکنی؟
به خاطر فشار پشت سریها و دادهایی که مامور میزد،جونگکوک به بیرون کشیده شد.
بعد از ورود به حیاط،جونگکوک نفس بریدهای کشید که جونگهی روبهروش قرار گرفت.قدش فقط کمی از جونگکوک بلندتر بود_خیلی جیگری
جونگکوک قدمی عقب رفت که جونگهی کمرشو گرفت_مطمئنم خوب میتونی بهم حال بدی
جونگکوک با گذاشتن کف دستاش روی سینه مرد،اونو هل داد_برو اونور
...
چه چیزی رو میشد از عمق چشماش خوند؟حسادت و یا بیاعتنایی؟!اون همزمان توی نگاهش هردو مورد رو داشت.خب آدم کدوم رو باور میکرد؟ _برو جونگهی رو ازش جدا کن
بدون برداشتن نگاهش لب زد.اون حتی لحنش هم قابل تحلیل نبود.برای جلوگیری از دردسر اینو گفت یا نگران اون پسر شده بود؟اما جیمین بود که تهیونگو از بر بود... _مطمئنی؟
با چشمایی که حتی آهن رو ذوب میکرد به جونگهی چشم دوخته بود_آره..بدو
جیمین چشماشو از نیمرخ تهیونگ گرفت و به سمت جونگهی رفت_هیهیهی...چه غلطی میکنی؟
جونگهی بدون اینکه دست جونگکوک رو از بین دستاش آزاد کنه به جیمین نگاه کرد_چیه مگه؟
جیمین دست به جیب با اخمی گفت_اگه میخوای میتونم گورتو برات بِکَنم...تهیونگ کارای کُشتنتو انجام میده
۹۳۸
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.