عشق ناخواسته Part. 3

هوسوک ـ امیدوارم اینطور که شما میگید باشه وگرنه به جزء اینکه کمکم نمی کنه ممکنه باعث خراب شدن نقشه مون بشه

پدر هوسوک ـ راستی فردا خونه ی اقای پارک مهمون هستیم و قراره در باره ی نقشه تصمیم بگیریم

هوسوک ـ باشه ولی من فعلا باید برم پیش لی ها.

پدر هوسوک ـ باشه برو مراقب خودت هم باش

هوسوک ـ باشه بابا من دیگه میرم

و هوسوک رفت و یه لباسش رو با یه لباس بیرونی عوض کرد و با ماشینش به سمت خونه ی لی ها حرکت کرد

بعد چند مین رسیدم و به گوش لی ها زنگ زدم
و. بعد چند بوق برداشت

لی ها. الو. سلام عشقم

هوسوک ـ الو سلام چاگیا من دم خونتونم بیا پایین

لی ها ـ اومدم


بعد چند مین سر و کله ی لی ها پیدا شد

لی ها ـ ببخشید یکم طول کشید

هوسوک ـ اشکال نداره بیا بریم

لی ها ـ. می گم نظرت چیه امروز بریم یه رستوران و اونجا غذا بخـوریم

هوسوک ـ باشه راستی منم باید یه چیزی رو بهت بگم

(بازم یه نکته ی دیگه لیا هنوز نمی دونه که هوسوک یه مافیا هست)

بعد چند مین رسیدن به رستوران و غذا رو سفارش دادن و باهم مشغول خوردن بودن

هوسوک ـ راستی من فکر کنم چند هفته ای اینجا نباشم

لی ها ـ چرا مگه چی شده

هوسوک ـ یه چند وقت باید برم سفر کاری
خیلی مهم هست


لی ها. ـ باشه مشکلی