بچه فیک جدید نوشتم اسمش گوزه گر من هست نظر بدید❤️
خاطر جرمی که انجام نداده بودم به زندان افتادم به نظر شما انسان بخاطر اینکه جان یکی را نجات دهم به زندان می رود آیا منطقی است؟؟خیر اینجا مثل یه جهنمی که شعله ندارد هیچ کس نه حسی دارد نه حرفی برای گفتن بعد از آمدن به اینجا می فهمم که زندگی کردن در دنیا با اکسیژن و نور خورشیدی که می تابد چقدر لذت بخش است ولی من هیچ وقت این را ندیدم که زندگی در همین لحظه های است که در کنار خانواده هستیم وبا آنها می گوییم ومی خندیم بعضی مواقع پیش می آید که درگیری در خانواده ها باشد حالا موضوع را زیاد باز نکنم ما را از زندان به کلاس کوزه گری می برند آنجا یک مرد هست که عاشقش شده ام اما من در زندانی واو یه انسان عادی اما چه کنم در است🖤 وقت شروع کلاس بود بعد از تمام سدن
استاد با لونا خداحافظی کرد و گونهٔ مرا بوسید و گفت «به مغازه ی ما خوش اومدی، امیدوارم جلسهٔ بعد هم بیای.» بوی آبجو میداد. جای بوسهاش را با آستین لباسم پاک نکردم. با لونا که بهآهستگی به طرف اتاق هایمان رفتیم اتاق هم نمیشه گفت اگه دقیق بگم طویله هست رطوبت آب دهان مرد هنوز روی صورتم بود. حتا تا ساعتها بعد آن قسمت از گونهام را احساس میکردم، انگار علامتی روی من گذاشته بود. بوسهٔ یک مرد در زندان زنان بهترین هدیهای بود که میشد بگیری، حتا بهتر از هدیهٔ تولد یا کریسمس، بهتر از یک دسته گلِ سرخ یا یک دوش آب داغ. میتوانستم سالها ماندن در این زندان را به خاطر رفتن به آن مغازه ی گوزه گری و آن بوسهٔ مردانه روی گونهام تصور کنم. آن بوسه باران بود، آفتاب بود و هوای مطبوع بیرون از زندان. بله، میدانستم حتا حاضرم در آن کلاس بنشینم و چیزهای احمقانه ای با خاک درست کنم تا آن بوسه دوباره نصیبم شود🖤
استاد با لونا خداحافظی کرد و گونهٔ مرا بوسید و گفت «به مغازه ی ما خوش اومدی، امیدوارم جلسهٔ بعد هم بیای.» بوی آبجو میداد. جای بوسهاش را با آستین لباسم پاک نکردم. با لونا که بهآهستگی به طرف اتاق هایمان رفتیم اتاق هم نمیشه گفت اگه دقیق بگم طویله هست رطوبت آب دهان مرد هنوز روی صورتم بود. حتا تا ساعتها بعد آن قسمت از گونهام را احساس میکردم، انگار علامتی روی من گذاشته بود. بوسهٔ یک مرد در زندان زنان بهترین هدیهای بود که میشد بگیری، حتا بهتر از هدیهٔ تولد یا کریسمس، بهتر از یک دسته گلِ سرخ یا یک دوش آب داغ. میتوانستم سالها ماندن در این زندان را به خاطر رفتن به آن مغازه ی گوزه گری و آن بوسهٔ مردانه روی گونهام تصور کنم. آن بوسه باران بود، آفتاب بود و هوای مطبوع بیرون از زندان. بله، میدانستم حتا حاضرم در آن کلاس بنشینم و چیزهای احمقانه ای با خاک درست کنم تا آن بوسه دوباره نصیبم شود🖤
۱.۴k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.