عاشق خدمتکارم شدم پارت ۹
یهو کمرم و گرفت و منو نشوند رو پاش
بهت زده نگاش کردم که گفت
کوک : اینجا بهتره حالا بیا این لقمه رو بخور
ا/ت : وَ....ولی...
کوک : ولی بی ولی زود باش دستم افتاد
ا/ت : میخواستم لقمه رو از دستش بگیرم که دوباره گفت
کوک : دهنتو باز کن
ا/ت : جاننننن (با صدای بلند)
کوک : زودباش
ا/ت : دهنمو باز کردم که لقمه رو گذاشت توی دهنم
کوک : آفرین حالا شدی یه دختر خوب و یه بوسه روی پیشونیم زد
نمیدونم چرا یهو ضربان قلبم رفت بالا...حجوم خون رو زیر پوستم احساس کردم مطمئن بودم که الان مثل یه گوجه شدم
یهو صدای خنده ی کوک بلند شد با تعجب بهش نگاه کردم که گفت
کوک : عجب بیبی خجالتیی
چی....او....اون الان چی گفت....گفت بیبی مگه من بیبیه اونم... حتما اشتباه شنیدم ولی چرا دلم میخواد راست باشه و من واقعا بیبی اون باشم...... هی ا/ت خودتو جمو جور کن باز چرت و پرت گفتی سریع از روپاش بلند شدمو یه تعظیم کردمو رفتم تا به بقیه ی کارام برسم
باورم نمیشد....یع....یعنی اون همون جونگ کوکه امکان نداره..... همینطور که توی این فکرا بودم همزمان داشتم غذا درست میکردم که دستی دور کمرم حلقه شد.....به خاطر حرکت ناگهانیش جیغه خفه ای کشیدمو سریع سرمو برگردوندم تا ببینم کیه که که با کوک مواجه شدم همینطور توی بهت بودم که گفت.......
کوک : خسته نشدی که اینهمه کار کردی به نظرت بهتر نیست که یکم استراحت کنی
ا/ت : ........
کوک : ا/ت....ا/ت
ا/ت : بَ....بله ب....ببخشید حواسم نبود میشه.....میشه برین اونور
کوک : نه نمیشه
ا/ت : ........
کوک : متاسفم
ا/ت : جاننمم...به خاطر چیی؟؟؟
کوک: به خاطر کاری که میخوام الان انجام بدم
ا/ت: چیک.....
که.........
بهت زده نگاش کردم که گفت
کوک : اینجا بهتره حالا بیا این لقمه رو بخور
ا/ت : وَ....ولی...
کوک : ولی بی ولی زود باش دستم افتاد
ا/ت : میخواستم لقمه رو از دستش بگیرم که دوباره گفت
کوک : دهنتو باز کن
ا/ت : جاننننن (با صدای بلند)
کوک : زودباش
ا/ت : دهنمو باز کردم که لقمه رو گذاشت توی دهنم
کوک : آفرین حالا شدی یه دختر خوب و یه بوسه روی پیشونیم زد
نمیدونم چرا یهو ضربان قلبم رفت بالا...حجوم خون رو زیر پوستم احساس کردم مطمئن بودم که الان مثل یه گوجه شدم
یهو صدای خنده ی کوک بلند شد با تعجب بهش نگاه کردم که گفت
کوک : عجب بیبی خجالتیی
چی....او....اون الان چی گفت....گفت بیبی مگه من بیبیه اونم... حتما اشتباه شنیدم ولی چرا دلم میخواد راست باشه و من واقعا بیبی اون باشم...... هی ا/ت خودتو جمو جور کن باز چرت و پرت گفتی سریع از روپاش بلند شدمو یه تعظیم کردمو رفتم تا به بقیه ی کارام برسم
باورم نمیشد....یع....یعنی اون همون جونگ کوکه امکان نداره..... همینطور که توی این فکرا بودم همزمان داشتم غذا درست میکردم که دستی دور کمرم حلقه شد.....به خاطر حرکت ناگهانیش جیغه خفه ای کشیدمو سریع سرمو برگردوندم تا ببینم کیه که که با کوک مواجه شدم همینطور توی بهت بودم که گفت.......
کوک : خسته نشدی که اینهمه کار کردی به نظرت بهتر نیست که یکم استراحت کنی
ا/ت : ........
کوک : ا/ت....ا/ت
ا/ت : بَ....بله ب....ببخشید حواسم نبود میشه.....میشه برین اونور
کوک : نه نمیشه
ا/ت : ........
کوک : متاسفم
ا/ت : جاننمم...به خاطر چیی؟؟؟
کوک: به خاطر کاری که میخوام الان انجام بدم
ا/ت: چیک.....
که.........
۳۷۶.۲k
۳۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.