قوّت قلب اباعبدالله علیه السلام
قوّت قلب اباعبدالله علیه السلام
شجاعت و قوّت قلبی که اباعبدالله در روز عاشورا از خود نشان داد، همه [شجاعان[ را فراموشاند. این، سخن راویان دشمن است. راوی گفت: «وَاللهِ ما رَایتُ مَکثوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ اهْلُ بَیتِهِ وَ وُلْدُهُ وَ اصْحابُهُ ارْبَطَ جَأْشاً مِنْهُ» به خدا قسم در شگفت بودم که این چه دلی بود، چه قوّت قلبی بود؟! یک آدمی که اینچنین دل شکسته باشد که در جلوی چشمش تمام اصحاب و اهل بیت و فرزندانش را قلم قلم کرده باشند و اینچنین قوی القلب باشد! من که نظیری برایش سراغ ندارم.
در روز عاشورا اباعبدالله نقطهای را به عنوان مرکز انتخاب کرده بود، یعنی وجود مقدس اباعبدالله ابتدا آنجا میآیستاد و بعد حمله میکرد. به طور قطع و مسلّم و بر طبق همه تواریخ، کسی جرأت نکرد تن به تن با اباعبدالله بجنگد. البته ابتدا چند نفر آمدند، جنگیدند، ولی آمدن همان و از بین رفتن همان. پسر سعد فریاد کرد: چه میکنید؟! «انَّ نَفْسَ ابیهِ بَینَ جَنْبَیهِ» (یا «انَّ نَفْساً ابِیةً بَینَ جَنْبَیهِ») این، پسر علی است، روح علی در پیکر اوست، شما با چه کسی دارید میجنگید؟! با او تن به تن نجنگید. دیگر جنگ تن به تن تمام شد.
آن وقت جنگی که از طرف آنها نامردی بود شروع شد؛ سنگ پرانی، تیراندازی.
جمعیتی در حدود سی هزار نفر میخواهند یک نفر را بکشند. از دور ایستادهاند، تیراندازی میکنند یا سنگ میپرانند. همینها وقتی که اباعبدالله حمله میکرد، درست مثل یک گلّه روباه که از جلوی شیر فرار میکند، فرار میکردند. ولی حضرت حمله را خیلی ادامه نمیداد یعنی نمیخواست فاصلهاش با خیام حرمش زیاد شود. غیرت حسین اجازه نمیداد که تا زنده است کسی به اهل بیتش اهانت کند.
استاد مطهری، حماسه حسینی، ج 1، ص177
شجاعت و قوّت قلبی که اباعبدالله در روز عاشورا از خود نشان داد، همه [شجاعان[ را فراموشاند. این، سخن راویان دشمن است. راوی گفت: «وَاللهِ ما رَایتُ مَکثوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ اهْلُ بَیتِهِ وَ وُلْدُهُ وَ اصْحابُهُ ارْبَطَ جَأْشاً مِنْهُ» به خدا قسم در شگفت بودم که این چه دلی بود، چه قوّت قلبی بود؟! یک آدمی که اینچنین دل شکسته باشد که در جلوی چشمش تمام اصحاب و اهل بیت و فرزندانش را قلم قلم کرده باشند و اینچنین قوی القلب باشد! من که نظیری برایش سراغ ندارم.
در روز عاشورا اباعبدالله نقطهای را به عنوان مرکز انتخاب کرده بود، یعنی وجود مقدس اباعبدالله ابتدا آنجا میآیستاد و بعد حمله میکرد. به طور قطع و مسلّم و بر طبق همه تواریخ، کسی جرأت نکرد تن به تن با اباعبدالله بجنگد. البته ابتدا چند نفر آمدند، جنگیدند، ولی آمدن همان و از بین رفتن همان. پسر سعد فریاد کرد: چه میکنید؟! «انَّ نَفْسَ ابیهِ بَینَ جَنْبَیهِ» (یا «انَّ نَفْساً ابِیةً بَینَ جَنْبَیهِ») این، پسر علی است، روح علی در پیکر اوست، شما با چه کسی دارید میجنگید؟! با او تن به تن نجنگید. دیگر جنگ تن به تن تمام شد.
آن وقت جنگی که از طرف آنها نامردی بود شروع شد؛ سنگ پرانی، تیراندازی.
جمعیتی در حدود سی هزار نفر میخواهند یک نفر را بکشند. از دور ایستادهاند، تیراندازی میکنند یا سنگ میپرانند. همینها وقتی که اباعبدالله حمله میکرد، درست مثل یک گلّه روباه که از جلوی شیر فرار میکند، فرار میکردند. ولی حضرت حمله را خیلی ادامه نمیداد یعنی نمیخواست فاصلهاش با خیام حرمش زیاد شود. غیرت حسین اجازه نمیداد که تا زنده است کسی به اهل بیتش اهانت کند.
استاد مطهری، حماسه حسینی، ج 1، ص177
۴.۸k
۰۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.