من امدوم
من امدوم
𝒑𝒂𝒓𝒕۷:دفتر مدیر
چویا:آخيش بالاخره از اون اتاق بیرون امدوم
کویو:خداروشکر
چویا:میسا
میسا:بله؟
چویا:تو از کجا فهمیدی کمد رو اون یکی در نیفتاده؟
میسا:من از زیر در ی نگاه کردم
چویا آروم لپ میسا رو بوسید
چویا:ممنونم فرشته نجات من
میسا*سرخ
دازای:چویا از کی تاحالا میسا شده فرشته نجاتت شیطون 😜؟
چویا:خفه شو تمههههههه💢
کویو: بس کنین
فوکوزاوا زاهر میشود (فوکوزاوا=مدیر)
فوکوزاوا:اینجا چه خبره؟
اکوتاگاوا:(توضیح دادن قضیه)
فوکوزاوا :سوکا کویو سان
کویو:بله؟
فوکوزاوا:همه بچه هارو تو حیاط جمع کن
کویو:های
کویو و موری سان میرن
میسا:چیزی شده فوکوزاوا سان؟
فوکوزاوا:میسا بیا دفتر
میسا در ذهن خود:باز چه غلطی کردم
میسا: های
میسا و فوکوزاوا رفتن دفتر
چویا و دازای هم رفتن حیاط مدرسه
(در دفتر مدیر )
فوکوزاوا:میسا ازت دوتا سوال دارم
میسا:بله فوکوزاوا سان
فوکوزاوا:تو چویا رو بوس کردی؟
قیافه میسا تو ذهنش👈🏻:🤯😱(یاد یاتو افتادم😂)
میسا:آ.....اِ...اِم ......اون اینکارو کرد
فوکوزاوا:سوکا و اینکه ب پدر مادراتون گفتین؟
میسا:ام.....................................
فوکوزاوا:فهمیدم مهم نیست میتونی بری ولی بهتره این قضیه رو ب خوانواده هاتون بگین
میسا:های
فوکوزاوا:راستی فردا میخوایم بریم اردو فردا آماده باشین حالا برو
میسا:های
*بستن در
که یکدفعه نائومی و الیس پریدن تو بغل میسا
نائومی و الیس:یوهوووووو قرار بریم اردو
میسا :میدونم
چویا و دازای و تانیزاکی هم داشتن مارو نگاه میکردن
تانیزاکی:ببخشید خواهرم خیلی خوشحاله
میسا:نه ایبی نداره
یوسانو :خیلی خوب همه برن خونه هاشون ساعت تقریبا ۵:۰۰ظهر
همه :های
همه از مدرسه داشتن میرفتن که میسا درحال رفتن بود که چویا دست میسا رو گرفت
چویا:میسا میشه باهم بریم
میسا:باشه
دازای و نائومی*لبخند آنیا :حیحی
(یکم بعد)
چویا:میسا
میسا:ام بله ؟
چویا:وقتی رفتی دفتر چیزیت که نشد
میسا:نه نشد
چویا :خوشحالم حالت خوبه من دیگه باید برم خونم همین نزدیکیاست پس میتونم تنها برا بعدا میبینم کیوت چان خدافظ
میسا:خداحافظ چویا
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خوب این پارت تموم شد خوابم گرفت انقدر نوشتم😪
ادامه واسه فردا😊❤
دوستون دارم بای بای😊👋🏻❤
𝒑𝒂𝒓𝒕۷:دفتر مدیر
چویا:آخيش بالاخره از اون اتاق بیرون امدوم
کویو:خداروشکر
چویا:میسا
میسا:بله؟
چویا:تو از کجا فهمیدی کمد رو اون یکی در نیفتاده؟
میسا:من از زیر در ی نگاه کردم
چویا آروم لپ میسا رو بوسید
چویا:ممنونم فرشته نجات من
میسا*سرخ
دازای:چویا از کی تاحالا میسا شده فرشته نجاتت شیطون 😜؟
چویا:خفه شو تمههههههه💢
کویو: بس کنین
فوکوزاوا زاهر میشود (فوکوزاوا=مدیر)
فوکوزاوا:اینجا چه خبره؟
اکوتاگاوا:(توضیح دادن قضیه)
فوکوزاوا :سوکا کویو سان
کویو:بله؟
فوکوزاوا:همه بچه هارو تو حیاط جمع کن
کویو:های
کویو و موری سان میرن
میسا:چیزی شده فوکوزاوا سان؟
فوکوزاوا:میسا بیا دفتر
میسا در ذهن خود:باز چه غلطی کردم
میسا: های
میسا و فوکوزاوا رفتن دفتر
چویا و دازای هم رفتن حیاط مدرسه
(در دفتر مدیر )
فوکوزاوا:میسا ازت دوتا سوال دارم
میسا:بله فوکوزاوا سان
فوکوزاوا:تو چویا رو بوس کردی؟
قیافه میسا تو ذهنش👈🏻:🤯😱(یاد یاتو افتادم😂)
میسا:آ.....اِ...اِم ......اون اینکارو کرد
فوکوزاوا:سوکا و اینکه ب پدر مادراتون گفتین؟
میسا:ام.....................................
فوکوزاوا:فهمیدم مهم نیست میتونی بری ولی بهتره این قضیه رو ب خوانواده هاتون بگین
میسا:های
فوکوزاوا:راستی فردا میخوایم بریم اردو فردا آماده باشین حالا برو
میسا:های
*بستن در
که یکدفعه نائومی و الیس پریدن تو بغل میسا
نائومی و الیس:یوهوووووو قرار بریم اردو
میسا :میدونم
چویا و دازای و تانیزاکی هم داشتن مارو نگاه میکردن
تانیزاکی:ببخشید خواهرم خیلی خوشحاله
میسا:نه ایبی نداره
یوسانو :خیلی خوب همه برن خونه هاشون ساعت تقریبا ۵:۰۰ظهر
همه :های
همه از مدرسه داشتن میرفتن که میسا درحال رفتن بود که چویا دست میسا رو گرفت
چویا:میسا میشه باهم بریم
میسا:باشه
دازای و نائومی*لبخند آنیا :حیحی
(یکم بعد)
چویا:میسا
میسا:ام بله ؟
چویا:وقتی رفتی دفتر چیزیت که نشد
میسا:نه نشد
چویا :خوشحالم حالت خوبه من دیگه باید برم خونم همین نزدیکیاست پس میتونم تنها برا بعدا میبینم کیوت چان خدافظ
میسا:خداحافظ چویا
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خوب این پارت تموم شد خوابم گرفت انقدر نوشتم😪
ادامه واسه فردا😊❤
دوستون دارم بای بای😊👋🏻❤
۱.۵k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.