نوشیدن خون قرمز
𝑫𝒓𝒊𝒏𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒓𝒆𝒅 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
(𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 2)
(𝑷𝒂𝒓𝒕 7)
تهیونگ: چیه مگه..... بغل باباش اروم تره بچم....
ات: ( اداشو در میاره)...
تهیونگ: ( میخنده)..... خب فک کنم خوابید..... اره خوابیده.... ( گذاشتش رو تخت خود ایزوئل و با ات از اتاقش رفتن بیرون)
تهیونگ: خب.....
ات: خب چی....
تهیونگ: من گشنمه.....
ات: ساعت چنده؟
تهیونگ: 8....
ات: اوکی الان شام درست میکنم....
تهیونگ: نظرت چیه 2 تایی اشپزی کنیم؟!
( بچه ها اگه فک میکنید چرا اجوما نیست چون اجوما رفته مرخصی)
ات: اره.... ولی مگه بلدی؟!
تهیونگ: ( همزمان با بستن پیش بندش گفت).... نه فقط تو بلدی..... والا
ات: میخنده.....حالا چی درست کنیم؟
تهیونگ: لازانیا
ات: اوکی...
( جفتشون پیشبند هاشون پوشیدن و شروع کردن به درست کردن لازانیا.....)
1 ساعت بعد:
ات ویو
بالاخره کارمون تموم شده بود و پیشبند هامون در اوردیم و دستامونو شستیم و لازانیا هنوز تو فر بود..... تهیونگ در فر رو باز کرد و قاشقو برداشت و یه گوشه یه تیکه کوچولو برداشت و خورد تا مزه کنه..... وقتی که خورد کنار لبش سسی شد و منم از خدا ناخواسته رفتم بوسش کردم....)
تهیونگ: ( اولش رفت تو شوک ولی بعدا لپمو کشید)..... کیوت خودمی....
ات: دور لبت کثیف بود خو....
تهیونگ: ( لبخند مستطیلی میزنه)
ات: بسه دیگه غذا رو در بیار مردم از گشنگییی
تهیونگ: از اینجا ببدشو خودت انجام بده....
( تهیونگ رفت سر میز نشست و چاقو و چنگال گرفت رو دستش و هعی عین بچه ها میزد به میز)
ات: نگاه کن توروخدا انگار بچه 2 ساله نشسته اونجا.....
تهیونگ: بس که جیگلم و فقط بلای عسقم بچه کوشولو میشم.... مامانی غذا بده( با صدای بچگونه)
ات: ( میخنده).... کیوت خودمییی.....
( ات غذا رو از فر در اورد و گذاشت سر میز و شروع به خوردن کردن)
ات: اوممم خوشمزه شده....
تهیونگ: بله به خاطر اینه که نصف بیشترشو من درست کردم....
ات: نه بابا..... ( با حالت مسخره..... امیدوارم منظورمو فهمیده باشید😂)
ات: نمیدونستم انقد حرفه ای هستی..... پدر سگ عمت بود دیگه داشت موادشو درست میکرد و لایه هاشو اماده میکرد.... تو فقط سسشو اماده کردی و ریختی روش و ادویه اضافه کردی و گذاشتی تو فر به جز این چیکار کردی؟!....
تهیونگ: همینشم تاثیر زیادی داره....
ات: پس زر نزن نصف بیشترشو من درست کردم..... والا....
تهیونگ: حالا قهر نکن....
ات: .....
تهیونگ: بیا بشین رو پاهام.....
ات: گمشو باو.....
تهیونگ: ات.... گفتم بیا بشین رو پاهام....( با جدیت)
ادامه اش تو کامنتا.....
(𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 2)
(𝑷𝒂𝒓𝒕 7)
تهیونگ: چیه مگه..... بغل باباش اروم تره بچم....
ات: ( اداشو در میاره)...
تهیونگ: ( میخنده)..... خب فک کنم خوابید..... اره خوابیده.... ( گذاشتش رو تخت خود ایزوئل و با ات از اتاقش رفتن بیرون)
تهیونگ: خب.....
ات: خب چی....
تهیونگ: من گشنمه.....
ات: ساعت چنده؟
تهیونگ: 8....
ات: اوکی الان شام درست میکنم....
تهیونگ: نظرت چیه 2 تایی اشپزی کنیم؟!
( بچه ها اگه فک میکنید چرا اجوما نیست چون اجوما رفته مرخصی)
ات: اره.... ولی مگه بلدی؟!
تهیونگ: ( همزمان با بستن پیش بندش گفت).... نه فقط تو بلدی..... والا
ات: میخنده.....حالا چی درست کنیم؟
تهیونگ: لازانیا
ات: اوکی...
( جفتشون پیشبند هاشون پوشیدن و شروع کردن به درست کردن لازانیا.....)
1 ساعت بعد:
ات ویو
بالاخره کارمون تموم شده بود و پیشبند هامون در اوردیم و دستامونو شستیم و لازانیا هنوز تو فر بود..... تهیونگ در فر رو باز کرد و قاشقو برداشت و یه گوشه یه تیکه کوچولو برداشت و خورد تا مزه کنه..... وقتی که خورد کنار لبش سسی شد و منم از خدا ناخواسته رفتم بوسش کردم....)
تهیونگ: ( اولش رفت تو شوک ولی بعدا لپمو کشید)..... کیوت خودمی....
ات: دور لبت کثیف بود خو....
تهیونگ: ( لبخند مستطیلی میزنه)
ات: بسه دیگه غذا رو در بیار مردم از گشنگییی
تهیونگ: از اینجا ببدشو خودت انجام بده....
( تهیونگ رفت سر میز نشست و چاقو و چنگال گرفت رو دستش و هعی عین بچه ها میزد به میز)
ات: نگاه کن توروخدا انگار بچه 2 ساله نشسته اونجا.....
تهیونگ: بس که جیگلم و فقط بلای عسقم بچه کوشولو میشم.... مامانی غذا بده( با صدای بچگونه)
ات: ( میخنده).... کیوت خودمییی.....
( ات غذا رو از فر در اورد و گذاشت سر میز و شروع به خوردن کردن)
ات: اوممم خوشمزه شده....
تهیونگ: بله به خاطر اینه که نصف بیشترشو من درست کردم....
ات: نه بابا..... ( با حالت مسخره..... امیدوارم منظورمو فهمیده باشید😂)
ات: نمیدونستم انقد حرفه ای هستی..... پدر سگ عمت بود دیگه داشت موادشو درست میکرد و لایه هاشو اماده میکرد.... تو فقط سسشو اماده کردی و ریختی روش و ادویه اضافه کردی و گذاشتی تو فر به جز این چیکار کردی؟!....
تهیونگ: همینشم تاثیر زیادی داره....
ات: پس زر نزن نصف بیشترشو من درست کردم..... والا....
تهیونگ: حالا قهر نکن....
ات: .....
تهیونگ: بیا بشین رو پاهام.....
ات: گمشو باو.....
تهیونگ: ات.... گفتم بیا بشین رو پاهام....( با جدیت)
ادامه اش تو کامنتا.....
۸.۵k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.