نام رمان:عشق مافیایی من
نام رمان:عشق مافیایی من
کاپل:ات_تهیونگ
ژانر:عاشقانه_مافیایی
تعداد پارت:نامعلوم
Part 9
(ویو ات)صبح با دل درد شدیدی بیدار شدم که خاستم بلند شدم دلم درد گرفت تهیونگم خواب بود بیدارش نکردم از دل دردم به خودم پیچیدم که دیدم بیدار شد
تهیونگ:ات... خوبی
(ویو ات)با سرم گفتم اره...
تهیونگ:دلت درد میکنه
ات:این چه سوالیع میپرسی انتظار داری دلم درد نکنه
تهیونگ:ببخشید... بشین برم کیسه آب گرم واست بیارم
ات:باش
(ویو تهیونگ)دلش درد میکرد تخصیر من بود رفتم واسش کیسه اب گرم بیارم..
(ویو ات)پاشد رفت کیسه اب گرم اورد منم دراز کشیدم و دیدم اومد...
ات:مرسی..
تهیونگ:تا وقتی خوب نشدی بلند نشو امروز خدمتکار میاد...
ات:باشه
تهیونگ:من میرم بیرون یه جلسه کاری خیلی مهم دارم و شاید تا شبم نیام نترس خدمتکار الان میرسه
ات:باشه برو خدافظ
تهیونگ:خدافظ
(ویو ات)تهیونگ رفت یه ذره دراز کشیدم دل دردم یکم خوب شد... بلند شدم رفتم پایین دیدم خدمتکار اومده...
ات:سلام خوش اومدین
خدمتکار:سلام خانم ممنون چیکار باید بکنم؟
ات:یکم خونرو مرتب کن غذاهم درست کن
خدمتکار:چشم خانم
(ویو ات)یهو حالم بد شد بالا اوردم سریع رفتم دستشویی...
خدمتکار:خانم خوبین؟
ات:اره.. اره... خوبم
خدمتکار به ارباب بگم بیان؟
ات:نه نمیخاد
خدمتکار:چشم
(ویو ات)نمیدونم چرا اینجوری شدم رفتم به رزی زنگ زدم...(رزی دیروز تو عروسیشون بود)
ات:الو سلام رزی خوبی؟
رزی:به به عروس خانم چطوری
ات:زهرمار رزی بیا دنبالم بریم دکتر اگه دستت خالیه
رزی:باشع چیشده
ات:نمیدونم یهو حالم بد شد بالا اوردم با حالت تهوع
رزی:باش حاضر شو ده دقیقه دیگه میرسم
ات:مرسی جبران میکنم خدافظ
رزی:خدافظ
(ویو ات)بلند شدم حاضر شدم دیدم رزی رسید رفتم پایین سوار ماشین شدم
ات:سلام
رزی:سلام چطوری
ات:مرسی
(ویو ات)رسیدیم دکتر رفتیم همه چیو گفتم که گفت...
دکتر:خب خانم شما باردار هستید
(ویو ات)اینو گفت منو رزی بهم نگا کردیم باورم نمیشد بغض کرده بودم
ات:واقعا؟
دکتر:بله هفته بعد بیاید برای جنسیت
ات:چشم حتما
(ویو ات)رفتیم بیرون که رزی گفت
رزی:اتتتتت
ات:بله چتههه
رزی:یعنی قرارع خالع شم توام مامان عرررر(با ذوق)
ات:اره معلومه از من بیشتر خوشحالیا
رزی:چرا نباشم بهترین دوستم داره نینی میاره
ات:فقط چجوری به تهیونگ بگم
رزی:مطمئنم بگی خشحال میشه
ات:اره... اها چند وقت دیگه تولدشه سوپرایزش میکنم میگم
رزی:اره خوبه
(ویو ات)رزی منو رسوند خونه و رفت
ات:مرسی اومدی بای
رزی:بای
(ویو ات) اومدم خونه خدمتکار ناهار اماده کرده بودم و باهم خوردیم تهیونگ قرار نبود بیاد ناهار که خوردم رفتم خابیدم
ادامه پارت توکامنت گذاشتم🙂
کاپل:ات_تهیونگ
ژانر:عاشقانه_مافیایی
تعداد پارت:نامعلوم
Part 9
(ویو ات)صبح با دل درد شدیدی بیدار شدم که خاستم بلند شدم دلم درد گرفت تهیونگم خواب بود بیدارش نکردم از دل دردم به خودم پیچیدم که دیدم بیدار شد
تهیونگ:ات... خوبی
(ویو ات)با سرم گفتم اره...
تهیونگ:دلت درد میکنه
ات:این چه سوالیع میپرسی انتظار داری دلم درد نکنه
تهیونگ:ببخشید... بشین برم کیسه آب گرم واست بیارم
ات:باش
(ویو تهیونگ)دلش درد میکرد تخصیر من بود رفتم واسش کیسه اب گرم بیارم..
(ویو ات)پاشد رفت کیسه اب گرم اورد منم دراز کشیدم و دیدم اومد...
ات:مرسی..
تهیونگ:تا وقتی خوب نشدی بلند نشو امروز خدمتکار میاد...
ات:باشه
تهیونگ:من میرم بیرون یه جلسه کاری خیلی مهم دارم و شاید تا شبم نیام نترس خدمتکار الان میرسه
ات:باشه برو خدافظ
تهیونگ:خدافظ
(ویو ات)تهیونگ رفت یه ذره دراز کشیدم دل دردم یکم خوب شد... بلند شدم رفتم پایین دیدم خدمتکار اومده...
ات:سلام خوش اومدین
خدمتکار:سلام خانم ممنون چیکار باید بکنم؟
ات:یکم خونرو مرتب کن غذاهم درست کن
خدمتکار:چشم خانم
(ویو ات)یهو حالم بد شد بالا اوردم سریع رفتم دستشویی...
خدمتکار:خانم خوبین؟
ات:اره.. اره... خوبم
خدمتکار به ارباب بگم بیان؟
ات:نه نمیخاد
خدمتکار:چشم
(ویو ات)نمیدونم چرا اینجوری شدم رفتم به رزی زنگ زدم...(رزی دیروز تو عروسیشون بود)
ات:الو سلام رزی خوبی؟
رزی:به به عروس خانم چطوری
ات:زهرمار رزی بیا دنبالم بریم دکتر اگه دستت خالیه
رزی:باشع چیشده
ات:نمیدونم یهو حالم بد شد بالا اوردم با حالت تهوع
رزی:باش حاضر شو ده دقیقه دیگه میرسم
ات:مرسی جبران میکنم خدافظ
رزی:خدافظ
(ویو ات)بلند شدم حاضر شدم دیدم رزی رسید رفتم پایین سوار ماشین شدم
ات:سلام
رزی:سلام چطوری
ات:مرسی
(ویو ات)رسیدیم دکتر رفتیم همه چیو گفتم که گفت...
دکتر:خب خانم شما باردار هستید
(ویو ات)اینو گفت منو رزی بهم نگا کردیم باورم نمیشد بغض کرده بودم
ات:واقعا؟
دکتر:بله هفته بعد بیاید برای جنسیت
ات:چشم حتما
(ویو ات)رفتیم بیرون که رزی گفت
رزی:اتتتتت
ات:بله چتههه
رزی:یعنی قرارع خالع شم توام مامان عرررر(با ذوق)
ات:اره معلومه از من بیشتر خوشحالیا
رزی:چرا نباشم بهترین دوستم داره نینی میاره
ات:فقط چجوری به تهیونگ بگم
رزی:مطمئنم بگی خشحال میشه
ات:اره... اها چند وقت دیگه تولدشه سوپرایزش میکنم میگم
رزی:اره خوبه
(ویو ات)رزی منو رسوند خونه و رفت
ات:مرسی اومدی بای
رزی:بای
(ویو ات) اومدم خونه خدمتکار ناهار اماده کرده بودم و باهم خوردیم تهیونگ قرار نبود بیاد ناهار که خوردم رفتم خابیدم
ادامه پارت توکامنت گذاشتم🙂
۱۲.۰k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.