فیک تهیونگ پارت 5
bts_marry_me
bts_marry_me
دنبال کردن
فیک تهیونگ 🐻 پارت ۵
۷۵ پسند
فیک تهیونگ 🐻 پارت ۵
از زبان ا/ت
یه پسر خیلی جذاب و خوشتیپ بود( جونگ کوک هست)
بلند شدم و نزدیکم شد
گفت : چرا چیزی نمیخوری؟
گفتم : دلیلی نمی بینم که جواب بدم 😒
گفت : گوش کن اگه چیزی نخوری اون خیلی عصبانی میشه ( تهیونگ رو میگه )
گفتم: به درک ؛ عصبانی میشه که میشه به من چه ؟
گفت: اگه عصبانی بشه برات بد میشه
به زور بهم غذا داد و بعد از اینکه غذا خوردم بهم گفت بشیم روی تخت
نشستم روی تخت و اون هم نشست و گفت: اگه میخوای زنده بمونی فقط یه راه داری
گفتم: اون راه چیه
از موندن توی اون خونه ی لعنتی خسته شده بودم پس باید خودم رو یه جوری راحت میکردم که برم عمارت خودم
گفت: با تهیونگ ازدواج کنی
گفتم: تهیونگ کیه ؟
گفت: همون پسره که چند روز پیش اومد باهات حرف زد
گفتم: من مگه احمقم که با اون وحشی ازدواج کنم ؟؟؟
گفت: به نفع خودت هست چون احتمال اینکه بکشتت زیاده
منم که دیگه خسته شده بودم گفتم : خودش مشکلی نداره ؟
گفت: نه مشکلی نداره باهاش حرف زدم
گفتم: باشه پس قبول میکنم
گفت: پس به خودش میگم بیاد باهات حرف بزنه
گفتم باشه و اون رفت
بعد از اینکه رفت یهو به خودم گفتم: احمق تو چی کار کردی 🤦🏻♀️الان جدا با یه مافیا ازدواج کردی ؟ دختر تو ۱۶ سالن هست واقعا خیلی احمقمممم
از زبان تهیونگ
جونگ کوک اومد توی اتاقم و گفت: دختره قبول کرد که باهات ازدواج کنه
گفتم: جدا ؟ چقدر سادست😏
گفت: فقط حواست باشه اون کلا ۱۶ سالشه ؛ کاری باهاش نمیکنی
گفتم: باشه مگه من بچم که اینجوری باهام حرف میزنی ؟؟😡
گفت: باشه باشه آروم باش ؛ حالا هم برو باهاش حرف بزن
گفتم باشه و رفتم سمت اتاقش
از زبان ا/ت
داخل اتاق نشسته بودم که در باز شد
نگاه کردم و دیدم تهیونگ بود
اومد روی تخت نشست و گفت: مراسم عروسی هفته دیگه هست
خیلی مغرور و رو مخه
واقعا از حرفم پشیمونم
با غرور گفتم: ازت بدم میاد
پوزخند زد و گفت: مشکل خودت هست دیگه هر چی باشه من شوهرتم
گفتم: شوهرمی یا رییس من ؟؟😒
گفت: رییس تو و هر کاری میگم رو باید انجام بدید مگر نه بد میبینی
گفتم: مثلاً میخوای چی کار کنی ؟؟
گفت: خودت میبینی اگه کار بدی کنی
گفتم: باشه حالا من میخوام برم حموم ۳ روزه نرفتم حموم حالم داره بهم میخوره
bts_marry_me
دنبال کردن
فیک تهیونگ 🐻 پارت ۵
۷۵ پسند
فیک تهیونگ 🐻 پارت ۵
از زبان ا/ت
یه پسر خیلی جذاب و خوشتیپ بود( جونگ کوک هست)
بلند شدم و نزدیکم شد
گفت : چرا چیزی نمیخوری؟
گفتم : دلیلی نمی بینم که جواب بدم 😒
گفت : گوش کن اگه چیزی نخوری اون خیلی عصبانی میشه ( تهیونگ رو میگه )
گفتم: به درک ؛ عصبانی میشه که میشه به من چه ؟
گفت: اگه عصبانی بشه برات بد میشه
به زور بهم غذا داد و بعد از اینکه غذا خوردم بهم گفت بشیم روی تخت
نشستم روی تخت و اون هم نشست و گفت: اگه میخوای زنده بمونی فقط یه راه داری
گفتم: اون راه چیه
از موندن توی اون خونه ی لعنتی خسته شده بودم پس باید خودم رو یه جوری راحت میکردم که برم عمارت خودم
گفت: با تهیونگ ازدواج کنی
گفتم: تهیونگ کیه ؟
گفت: همون پسره که چند روز پیش اومد باهات حرف زد
گفتم: من مگه احمقم که با اون وحشی ازدواج کنم ؟؟؟
گفت: به نفع خودت هست چون احتمال اینکه بکشتت زیاده
منم که دیگه خسته شده بودم گفتم : خودش مشکلی نداره ؟
گفت: نه مشکلی نداره باهاش حرف زدم
گفتم: باشه پس قبول میکنم
گفت: پس به خودش میگم بیاد باهات حرف بزنه
گفتم باشه و اون رفت
بعد از اینکه رفت یهو به خودم گفتم: احمق تو چی کار کردی 🤦🏻♀️الان جدا با یه مافیا ازدواج کردی ؟ دختر تو ۱۶ سالن هست واقعا خیلی احمقمممم
از زبان تهیونگ
جونگ کوک اومد توی اتاقم و گفت: دختره قبول کرد که باهات ازدواج کنه
گفتم: جدا ؟ چقدر سادست😏
گفت: فقط حواست باشه اون کلا ۱۶ سالشه ؛ کاری باهاش نمیکنی
گفتم: باشه مگه من بچم که اینجوری باهام حرف میزنی ؟؟😡
گفت: باشه باشه آروم باش ؛ حالا هم برو باهاش حرف بزن
گفتم باشه و رفتم سمت اتاقش
از زبان ا/ت
داخل اتاق نشسته بودم که در باز شد
نگاه کردم و دیدم تهیونگ بود
اومد روی تخت نشست و گفت: مراسم عروسی هفته دیگه هست
خیلی مغرور و رو مخه
واقعا از حرفم پشیمونم
با غرور گفتم: ازت بدم میاد
پوزخند زد و گفت: مشکل خودت هست دیگه هر چی باشه من شوهرتم
گفتم: شوهرمی یا رییس من ؟؟😒
گفت: رییس تو و هر کاری میگم رو باید انجام بدید مگر نه بد میبینی
گفتم: مثلاً میخوای چی کار کنی ؟؟
گفت: خودت میبینی اگه کار بدی کنی
گفتم: باشه حالا من میخوام برم حموم ۳ روزه نرفتم حموم حالم داره بهم میخوره
۷.۷k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.