وقتی فکر کرد حامله نمیشی
+داشتیم شام میخوردیم که من آنقدر خسته بودم و سرم درد می کرد رفتم خوابیدم ولی خیلی زود در با شتاب باز شد معلوم بود مامان کوک کوک رو پر کرده
و گفت
-شلوارتو
+چرا
-شلوارتو دربیار تا نرفتی رو مخم
+باشه
که یهو واردم کرد و توم میزد
۲ ساعت توم زد و ازم نکشید بیرون
وا همینطور خوابید
صبح بیدارم شدم رفتم حموم و گریه میکردم
که
و گفت
-شلوارتو
+چرا
-شلوارتو دربیار تا نرفتی رو مخم
+باشه
که یهو واردم کرد و توم میزد
۲ ساعت توم زد و ازم نکشید بیرون
وا همینطور خوابید
صبح بیدارم شدم رفتم حموم و گریه میکردم
که
۳.۱k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.