پدرخوانده پارت 40
یونگی با خنده گفت " بلا سر من؟ مطمئنی؟ یعنی نمیترسه اون رازای کثیف چند سال پیش رو فاش کنم جیمین کلافه گفت "مثلا چه کثافت کاری فکردی دا اش من مثل تو یه اشغال به تمام معناست که بخاطر منفعتش با احساسات دیگران بازی کنه؟" یونگی خندید و سری از روی تاسف تکون داد " اگر اومدم اینجا دلیلش این بود که بهت بگم هرجا که بری حواسم بهت هست و قرار نیست به این راحتا دوباره بزارم از دستم خلاص شی و اینکه اون داداش به ظاهر پاکت خیلی چیرارو ازت مخفی کرده کیم جیمین!" یونگی خواست بره که جیمین با یه حرکت چرخوندش و یقشو گرفت " بگو بگو بگو لعنت بهت بگو چیو ازم مخفی کرده که توعه اشغال داری ازش به عنوان نقطه ضعف داری ازش استفاده میکنی "
یونگی همینو میخواست؟ دقیقا همینو میخواست؟ یونگی به نیشخند بهش زد " خیلی دلت میخاد بدونی باشه بزار یه قسمت کوچیکش رو بهت بگم "☆☆☆ تهیونگ بلخره از دوستش رد شد وخودشو به در رسوند نگاهشو به جیمنی که خشکش زده و به یه جا خیره شد تهیونگ به سمتش قدم برداشت" حالت خوبه جیمین " جوابی نداد دوباره پرسید " خوبی؟؟! " جیمین با لحنی خالی از هر حسی گفت " دیگه چیا مونده بهم نگفتی تهیونگ بگو بگو که جئون لارا رئیس هتل جی که کانیا توش کار میکنه خواهر کانیاس " تهیونگ با تعجب نگاه کرد و جیمین ادامه داد " چطور انقدر خودخاهی اون عاشق اینه که خوانواده واقعیشو پیدا کنه اونقت تو اونو با زور نگه داشتی پیش خودت " کانیا گنگ به جو بین تهیونگ و جیمین نگاه کرد خشکش زده بود " تهیونگ نفسش رو قطعه قطعه بیرون میداد قلبش تیر میکشید جیمین حرصی گفت " چرا چرا چرا اون بچه فقط خانواده واقعیشو میخاست " تهیونگ برگشت به کانیا نگاه کرد قطره اشکی که گونش رو خیس میکرد برای نابودی تهیونگ کافی بود تهیونگ به لرز افتاد برگشت به جیمینی که با ترس نگاش میکنه خیره شد تهیونگ یعنی چه بلای سرش میومد جیمین با ترس گفت " هی هی تهیونگ چی.. چیشدهه" تهیونگ اما قلبش تیر میکشید و رنگ پوستش به کبودی میرفت انقدر درد داشت که به زمین افتاد کانیا با جیغ بلندی بادیگارارو دیوانه وار صدا میکرد تهیونگ چشماش توی هم رفت و سرش رو تو بغل اشنایی حس کرد بغل تک دخترش کانیا تهیونگ بغل کرده بود " هی بابا لنگدراز بهام شوخی نکن تو تو خوبی پاشو دیگه باباییم جودی صدام کن وزه صدام کن هی تهیونگ تنهام نزار و گریش شدت میگرفت "
یونگی همینو میخواست؟ دقیقا همینو میخواست؟ یونگی به نیشخند بهش زد " خیلی دلت میخاد بدونی باشه بزار یه قسمت کوچیکش رو بهت بگم "☆☆☆ تهیونگ بلخره از دوستش رد شد وخودشو به در رسوند نگاهشو به جیمنی که خشکش زده و به یه جا خیره شد تهیونگ به سمتش قدم برداشت" حالت خوبه جیمین " جوابی نداد دوباره پرسید " خوبی؟؟! " جیمین با لحنی خالی از هر حسی گفت " دیگه چیا مونده بهم نگفتی تهیونگ بگو بگو که جئون لارا رئیس هتل جی که کانیا توش کار میکنه خواهر کانیاس " تهیونگ با تعجب نگاه کرد و جیمین ادامه داد " چطور انقدر خودخاهی اون عاشق اینه که خوانواده واقعیشو پیدا کنه اونقت تو اونو با زور نگه داشتی پیش خودت " کانیا گنگ به جو بین تهیونگ و جیمین نگاه کرد خشکش زده بود " تهیونگ نفسش رو قطعه قطعه بیرون میداد قلبش تیر میکشید جیمین حرصی گفت " چرا چرا چرا اون بچه فقط خانواده واقعیشو میخاست " تهیونگ برگشت به کانیا نگاه کرد قطره اشکی که گونش رو خیس میکرد برای نابودی تهیونگ کافی بود تهیونگ به لرز افتاد برگشت به جیمینی که با ترس نگاش میکنه خیره شد تهیونگ یعنی چه بلای سرش میومد جیمین با ترس گفت " هی هی تهیونگ چی.. چیشدهه" تهیونگ اما قلبش تیر میکشید و رنگ پوستش به کبودی میرفت انقدر درد داشت که به زمین افتاد کانیا با جیغ بلندی بادیگارارو دیوانه وار صدا میکرد تهیونگ چشماش توی هم رفت و سرش رو تو بغل اشنایی حس کرد بغل تک دخترش کانیا تهیونگ بغل کرده بود " هی بابا لنگدراز بهام شوخی نکن تو تو خوبی پاشو دیگه باباییم جودی صدام کن وزه صدام کن هی تهیونگ تنهام نزار و گریش شدت میگرفت "
۸.۲k
۱۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.