گمشده(پارت ۹)
گوجو: آنیا بابایییی تو حرف میزنی
آنیا: دیگه اینقدر خستم کردین که مجبور شدم..
و آنیا دستاشو میزنه به کمر و میگه: خب من میخوام بابامو مشخص کنم... مامانم که مشخصه بارانه...
باران: عوااا خاله نبودم مگه
انیا: نه دیگه مامان شدی
آنیا: حالاااااباباممممم
باران: ویتتتت عه مینت... الان تو بابتو انتخاب کنی هرکس بشه میشه شوهر مننننن؟؟
هستی ساتور خود را بیرون میکشد: اگه سمت مگومی یا گتو یا سوکونا بری همین ساتورو تا ته میکنم تو حلقت
آنیا: خب دیگه گزینه ای نمیمونه که..
آنیا دستاشو میگیره سمت دیوار: بابا دیواریییی
هستی: خب دیوار لب نداره که...
باران: هستییییییی
آنیا: فعمیدممم گوجوووووو
باران:....
نوبارا: مرد
گوجو: خیبببببببب دوستان... خونه ما کو؟
هستی و یوجی: اون با من...
ناگهان باران غشششش میکند... و میخواهد در آغوش هستی بیوفتد... اما گوجو هستی را با تمام قدرت و شهرت(اینو از کجام در آوردم) هل میدهد... و هستی در ااااااغوووشششش مگومی میوفتد... و باران در آغوش گوجو...
نانامی: قرار نبود اینطوری بشه...
مگومی که به هستی نگاه میکنه...هستی نگا... مگومی نگا... هستی نگا... مگومی نگا..
آنیا: بسه دیگه چقدر نگا سوکونااااا پفیلا رو بیار
سوکونا: حله چشاته
و حالاالاا گوجو نگا... باران... عه باران غش کرده
گوجو: زنگ بزنین انبولانسسسسس
سوکونا و آنیا: زنگ بزن آمبولانس... اینم از شانس ماس...
گوجو: آنیا دخترم دودیقه بشیننننن
*بارانو میبرن ای سیو میبینن سالمه میندازنش تو کیسه کمد قلی میبرنش*
بچه ها یکم داره چرت میشه پس داستانش یکم میبرنش تو فاز قشنگییی.
بای بایییی
آنیا: دیگه اینقدر خستم کردین که مجبور شدم..
و آنیا دستاشو میزنه به کمر و میگه: خب من میخوام بابامو مشخص کنم... مامانم که مشخصه بارانه...
باران: عوااا خاله نبودم مگه
انیا: نه دیگه مامان شدی
آنیا: حالاااااباباممممم
باران: ویتتتت عه مینت... الان تو بابتو انتخاب کنی هرکس بشه میشه شوهر مننننن؟؟
هستی ساتور خود را بیرون میکشد: اگه سمت مگومی یا گتو یا سوکونا بری همین ساتورو تا ته میکنم تو حلقت
آنیا: خب دیگه گزینه ای نمیمونه که..
آنیا دستاشو میگیره سمت دیوار: بابا دیواریییی
هستی: خب دیوار لب نداره که...
باران: هستییییییی
آنیا: فعمیدممم گوجوووووو
باران:....
نوبارا: مرد
گوجو: خیبببببببب دوستان... خونه ما کو؟
هستی و یوجی: اون با من...
ناگهان باران غشششش میکند... و میخواهد در آغوش هستی بیوفتد... اما گوجو هستی را با تمام قدرت و شهرت(اینو از کجام در آوردم) هل میدهد... و هستی در ااااااغوووشششش مگومی میوفتد... و باران در آغوش گوجو...
نانامی: قرار نبود اینطوری بشه...
مگومی که به هستی نگاه میکنه...هستی نگا... مگومی نگا... هستی نگا... مگومی نگا..
آنیا: بسه دیگه چقدر نگا سوکونااااا پفیلا رو بیار
سوکونا: حله چشاته
و حالاالاا گوجو نگا... باران... عه باران غش کرده
گوجو: زنگ بزنین انبولانسسسسس
سوکونا و آنیا: زنگ بزن آمبولانس... اینم از شانس ماس...
گوجو: آنیا دخترم دودیقه بشیننننن
*بارانو میبرن ای سیو میبینن سالمه میندازنش تو کیسه کمد قلی میبرنش*
بچه ها یکم داره چرت میشه پس داستانش یکم میبرنش تو فاز قشنگییی.
بای بایییی
۱.۹k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.