پارت چهاردم
پارت چهاردم
دیشب که برگشتم رفتم خوابیدم نخوابیدم دیگه بیهوش شدم قشنگ
همون خوابا دوباره
دو سال همینجوری گذشت دبیرستان تموم شده بود سال دوم بودم قلبم درمان شده بود که برام خواستگار اومد
قبل مراسم:
بابا: باید باهاش ازدواج کنی
میونگ: بابا من یکی دیگه رو دوست دارم (گریه)
بابا: به من ربطی نداره باید باهاش ازداوج کنی
میونگ: ولی
بابا: ولی نداریم
میونگ: با....
گوشی میونگ و گرفت و درو قفل کرد و رفت
تصمیم گرفتم فردا که میرم دانشگاه باهاش حرف بزنم
خواستگارم اومد و به زور بابام قبول کردم
فردا:
رفتم دانشگاه مثل همیشه اما ایندفعه باید از عشق زندگیم جدا شم باورم نمیشه
رفتم دانشگاه
میونگ: سلام
گائول: سلام
میونگ: بعد دانشگاه میای بریم اونجا که با هم قرار گزاشتن رو شروع کردیم؟
گائول: اره
بعد دانشگاه رفتیم اونجا داشتیم راه میرفتیم تو سکوت که یهو پریدم بغلش
و شروع کردم به گریه کردن تا تونستم تو بغلش گریه کردم گریم کمتر شد
گائول: چیشده
میونگ: بابام داره مجبورم میکنه با یه نفر ازدواج کنم و اگه نکنم قطعا دوتامونو میکشه
گائول: ــــــــــــــــــــــــــــــــ
میونگ: میشه برا اخرین با همینجوری تو بغلت باشم؟
گائول: ا..... آره(بغض)
هردومون تو بغل هم اشک میریختیم
هفت سال بعد
تو این هفت سال عاشق شوهرم شدم اما هنوز نتونسته جای گائول رو پر کنه شنیدم اونم عاشق یه نفر شده و ازدواج کرده
امیدوارم خوشبخت شه من هنوز اونو خیلی دوست دارم
از زبون گائول:
هفت ساله میونگ رو ندیدم امیدوارم خوشبخت شه منم عاشق یه نفر شدم اما هنوز عاشق اون دختر هستم دختری که هر شب تو رویام میدیدم که از دره پرت میشد و اشک میریختم از روز اول که تو مدرسه دیدمش عاشقش شدم یادمه زیر شکوفه ها راه میرفتیم و حرف میزدیم اون اکیپ شاد دیگه وجود نداره فقط خاطره مونده
غرق بودم تو خاطراتم که زنم صدام کرد
زنه: هی داری گریه میکنی!؟
گائول: نه بریم؟
زنه: اره بریم رفتیم تو یه پارک نشستم رو صندلی زنمم رفت یه بازی تک نفره که یه ادم اشنا رو دیدم تنها بود داشتم نگاهش میکردم که نگاهش به من افتاد او... اون خودشه اون میونگه وقتی منو دید یه لبخند تلخ زد و یه قطره اشک از چشمش افتاد
از زبون میونگ: رفتیم پارک که شوهرم رفت بستنی بگیره نشسته بودم رو یه صندلی که یه ادم اشنا رو دیدم اون خودش بود اون گائول بود دوتامون لبخند زدیم که اشکم ریخت به هم نگاه میکردیم و اشک میریختیم که یه زن اومد و با هم رفتن اون خیلی شبیه دوستم تو خواب بود هنوز اون خوابا رو میدیدم داشتم گریه میکردم که یهو شوهرم اومد و گفت داری گریه میکنی؟
میونگ: نه
ولی همیشه پایان خوب این نیست که دو زوج به هم برسن پایان شاد اون پایانیه که هر دو خوشبخت بشن
پایان
تو لحظه ی اخر خداحافظ غم چشمات
گریه ی بی وقفه ی من تو اون روزا
تو مثل نور وارد زندگی میشی
تو تاریکی تو برای من نور بودیم خورشید زندگیم
توی اون غم ها تو قرص ارامش بخش بودی
سرنوشت تعیین میکرد
و سرنوشت ما جدایی بود ارامش موقت من
دوستت دارم:))
دیشب که برگشتم رفتم خوابیدم نخوابیدم دیگه بیهوش شدم قشنگ
همون خوابا دوباره
دو سال همینجوری گذشت دبیرستان تموم شده بود سال دوم بودم قلبم درمان شده بود که برام خواستگار اومد
قبل مراسم:
بابا: باید باهاش ازدواج کنی
میونگ: بابا من یکی دیگه رو دوست دارم (گریه)
بابا: به من ربطی نداره باید باهاش ازداوج کنی
میونگ: ولی
بابا: ولی نداریم
میونگ: با....
گوشی میونگ و گرفت و درو قفل کرد و رفت
تصمیم گرفتم فردا که میرم دانشگاه باهاش حرف بزنم
خواستگارم اومد و به زور بابام قبول کردم
فردا:
رفتم دانشگاه مثل همیشه اما ایندفعه باید از عشق زندگیم جدا شم باورم نمیشه
رفتم دانشگاه
میونگ: سلام
گائول: سلام
میونگ: بعد دانشگاه میای بریم اونجا که با هم قرار گزاشتن رو شروع کردیم؟
گائول: اره
بعد دانشگاه رفتیم اونجا داشتیم راه میرفتیم تو سکوت که یهو پریدم بغلش
و شروع کردم به گریه کردن تا تونستم تو بغلش گریه کردم گریم کمتر شد
گائول: چیشده
میونگ: بابام داره مجبورم میکنه با یه نفر ازدواج کنم و اگه نکنم قطعا دوتامونو میکشه
گائول: ــــــــــــــــــــــــــــــــ
میونگ: میشه برا اخرین با همینجوری تو بغلت باشم؟
گائول: ا..... آره(بغض)
هردومون تو بغل هم اشک میریختیم
هفت سال بعد
تو این هفت سال عاشق شوهرم شدم اما هنوز نتونسته جای گائول رو پر کنه شنیدم اونم عاشق یه نفر شده و ازدواج کرده
امیدوارم خوشبخت شه من هنوز اونو خیلی دوست دارم
از زبون گائول:
هفت ساله میونگ رو ندیدم امیدوارم خوشبخت شه منم عاشق یه نفر شدم اما هنوز عاشق اون دختر هستم دختری که هر شب تو رویام میدیدم که از دره پرت میشد و اشک میریختم از روز اول که تو مدرسه دیدمش عاشقش شدم یادمه زیر شکوفه ها راه میرفتیم و حرف میزدیم اون اکیپ شاد دیگه وجود نداره فقط خاطره مونده
غرق بودم تو خاطراتم که زنم صدام کرد
زنه: هی داری گریه میکنی!؟
گائول: نه بریم؟
زنه: اره بریم رفتیم تو یه پارک نشستم رو صندلی زنمم رفت یه بازی تک نفره که یه ادم اشنا رو دیدم تنها بود داشتم نگاهش میکردم که نگاهش به من افتاد او... اون خودشه اون میونگه وقتی منو دید یه لبخند تلخ زد و یه قطره اشک از چشمش افتاد
از زبون میونگ: رفتیم پارک که شوهرم رفت بستنی بگیره نشسته بودم رو یه صندلی که یه ادم اشنا رو دیدم اون خودش بود اون گائول بود دوتامون لبخند زدیم که اشکم ریخت به هم نگاه میکردیم و اشک میریختیم که یه زن اومد و با هم رفتن اون خیلی شبیه دوستم تو خواب بود هنوز اون خوابا رو میدیدم داشتم گریه میکردم که یهو شوهرم اومد و گفت داری گریه میکنی؟
میونگ: نه
ولی همیشه پایان خوب این نیست که دو زوج به هم برسن پایان شاد اون پایانیه که هر دو خوشبخت بشن
پایان
تو لحظه ی اخر خداحافظ غم چشمات
گریه ی بی وقفه ی من تو اون روزا
تو مثل نور وارد زندگی میشی
تو تاریکی تو برای من نور بودیم خورشید زندگیم
توی اون غم ها تو قرص ارامش بخش بودی
سرنوشت تعیین میکرد
و سرنوشت ما جدایی بود ارامش موقت من
دوستت دارم:))
۶.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.