پارت ۴۴ فصل ۲
نیلا ویو*
خدایاااااا..... بد گندی زدم.... این چی بود من گفتم.... چرا الان .... چرا الان جلوی کوک باید به نتیجه ای که رسیدم بلند اعتراف کنم.... سریع ازینور خونه به سمت اتاقم دوییدم و قبل اینکه وارد بشم کوک جلوتر از من رسید به در اتاق و مجبور شدم برم یه جای دیگه... نمیدونم چرا دنبالم میکرد.... ولی الان حتی نمیتونستم نگاش کنم... اولین در بازی که به چشمم خورد رو دنبال کردم... توی این اتاق نرفته بودم ولی خیلی فضاش قشنگ بود... ولی اینا مهم نبود... تا اومدم در رور ببندم کوک وارد شد...
-اینجا که اتاق منه ... بهتر
+چیییییی.... اینجا اتاق توعهههههه
-اهوم
+کوک ببین از دهنم در اومد یه خزعبلی بود چیز مهم نیست...
-پس چطوری من اینقدر دوسش دارم؟؟
+چی میگی؟؟
یهو منو بغل کرد و گذاشت روی تخت...
+کوک ولم کن...
-چرا؟...
+نمیدونم...
-فقط یبار دیگه اون جمله رو بهم بگو...
+نمیشه...
-نیلا... 🥺
+ببین اصن فک کن اون جمله اشتباه بود باشه؟
-نیلا... 🥺
+اه... کارم تمومه...
دوست دارم...
-ببینم شوخی که نمیکنی؟
+نه...
-نیلا...
+بله..
-منم تورو دوست دارم...
و یهو شروع کرد به محکم بوسیدن لبام...
اصن کی باورش میشه... من.. کوک... دوتا نقطه همیشه دعوایی و دیوونه به هم اعتراف کنن...
مطمئن بودم این حرفش از روی مستیه... خودش میگفت مست نیستم اما چجوری اون همه الاکلنگ رو بخوریو مست نشی!...
اروم ازم جدا شد و رو تخت دراز کشید...
-نیلا.... عاشقتم... خیلی دوست دارم.. 😌
+منم دوست دارم کوک...
-نیلا میخوان بال دربیارم... اینکه تو خودت برای این رابطه پیشقدم شدی داره منو دیوونه میکنه...
+تو نباید دیوونه بشیا... اونجوری دیگه دوست ندارم...
-ولی من همه جوره دوست دارم... حتی با اینکه منو یادت نمیاد...
+یادم میاد...
-چی؟؟؟؟
+حافظم برگشت...
یهو مثل برق از سر جاش بلند شد و گفت
-چرا به من نگفتیییی
+چون حالت خوب نبود...
-اخ نیلا... و بقلم کرد...
+هی تو چقدر مهربون شدی... من وقتی بد بودی دوست داشتما...
-یعنی دیگه دوسم نداری( الهی قربونت بشم کی تورو دوست نداره)
+هی شوخی کردم...
-نیلا...
+جونم...
-عاشقتم...
کوک ویو*
از خوشحالی داشتم بال در میاوردم... این دختر دیوونس... منم دیوونه ی دیوونه دیگه...
دلم میخواست داد بزنم از خوشحالی... یهو نیلا منو کشیدم رو تخت و یهو منو بوسم کرد...
نمیدونم چندمین بار تو یک شب بود... اونا انکار نیلا بدش نمیاد😈😂
همینجوری که بوسیدم جاهامون رو عوض کردم و روش خیمه زدم....
ازم جدا شد...
-اوم... بلا خیلی شیطونی میکنیا..
+اهوم... 😜
میخواستم اذیتش کنم برای همین دستم رو بردم سمت لباسش...
+اه کوک... نکن..
-چیشد الان؟؟؟
+کوک...
خدایاااااا..... بد گندی زدم.... این چی بود من گفتم.... چرا الان .... چرا الان جلوی کوک باید به نتیجه ای که رسیدم بلند اعتراف کنم.... سریع ازینور خونه به سمت اتاقم دوییدم و قبل اینکه وارد بشم کوک جلوتر از من رسید به در اتاق و مجبور شدم برم یه جای دیگه... نمیدونم چرا دنبالم میکرد.... ولی الان حتی نمیتونستم نگاش کنم... اولین در بازی که به چشمم خورد رو دنبال کردم... توی این اتاق نرفته بودم ولی خیلی فضاش قشنگ بود... ولی اینا مهم نبود... تا اومدم در رور ببندم کوک وارد شد...
-اینجا که اتاق منه ... بهتر
+چیییییی.... اینجا اتاق توعهههههه
-اهوم
+کوک ببین از دهنم در اومد یه خزعبلی بود چیز مهم نیست...
-پس چطوری من اینقدر دوسش دارم؟؟
+چی میگی؟؟
یهو منو بغل کرد و گذاشت روی تخت...
+کوک ولم کن...
-چرا؟...
+نمیدونم...
-فقط یبار دیگه اون جمله رو بهم بگو...
+نمیشه...
-نیلا... 🥺
+ببین اصن فک کن اون جمله اشتباه بود باشه؟
-نیلا... 🥺
+اه... کارم تمومه...
دوست دارم...
-ببینم شوخی که نمیکنی؟
+نه...
-نیلا...
+بله..
-منم تورو دوست دارم...
و یهو شروع کرد به محکم بوسیدن لبام...
اصن کی باورش میشه... من.. کوک... دوتا نقطه همیشه دعوایی و دیوونه به هم اعتراف کنن...
مطمئن بودم این حرفش از روی مستیه... خودش میگفت مست نیستم اما چجوری اون همه الاکلنگ رو بخوریو مست نشی!...
اروم ازم جدا شد و رو تخت دراز کشید...
-نیلا.... عاشقتم... خیلی دوست دارم.. 😌
+منم دوست دارم کوک...
-نیلا میخوان بال دربیارم... اینکه تو خودت برای این رابطه پیشقدم شدی داره منو دیوونه میکنه...
+تو نباید دیوونه بشیا... اونجوری دیگه دوست ندارم...
-ولی من همه جوره دوست دارم... حتی با اینکه منو یادت نمیاد...
+یادم میاد...
-چی؟؟؟؟
+حافظم برگشت...
یهو مثل برق از سر جاش بلند شد و گفت
-چرا به من نگفتیییی
+چون حالت خوب نبود...
-اخ نیلا... و بقلم کرد...
+هی تو چقدر مهربون شدی... من وقتی بد بودی دوست داشتما...
-یعنی دیگه دوسم نداری( الهی قربونت بشم کی تورو دوست نداره)
+هی شوخی کردم...
-نیلا...
+جونم...
-عاشقتم...
کوک ویو*
از خوشحالی داشتم بال در میاوردم... این دختر دیوونس... منم دیوونه ی دیوونه دیگه...
دلم میخواست داد بزنم از خوشحالی... یهو نیلا منو کشیدم رو تخت و یهو منو بوسم کرد...
نمیدونم چندمین بار تو یک شب بود... اونا انکار نیلا بدش نمیاد😈😂
همینجوری که بوسیدم جاهامون رو عوض کردم و روش خیمه زدم....
ازم جدا شد...
-اوم... بلا خیلی شیطونی میکنیا..
+اهوم... 😜
میخواستم اذیتش کنم برای همین دستم رو بردم سمت لباسش...
+اه کوک... نکن..
-چیشد الان؟؟؟
+کوک...
۲.۸k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.