پسر عموی مافیای من!
پسر عموی مافیای من!
part:10
خوشحالی؟!خب ب من... ام ببخشید بریم🌚😂
.................................................
دیدم گوشیم زنگ خورد با شماره آسیه سریع گوشی رو جواب دادم که گف
آسیه:آجی کجاایی ب خونه حمله کردن*گریه*
پارمیدا:آسیه همونجا باش تا من بیام*نگران*
《ده مین بعد》
با جونگکوک وارد خونه شدیم که دیدیم خونه برقا خاموشه یکدفعه در رو که باز کردم دیدم هیچکس نی و همجا آروم و تارکیه که یک دفعه برقا روشن شد و کیک اوردن که از اون دور دیدیم دوتا مرد سن بالا دارن میان سمتمون و بیشتر که دقت کردم دیدم...
ب جونگکوک گفتم
پارمیدا:جونگکوک توعم داره میبینی؟*شوک*
جونگکوک:آ..ره*شوک*
پارمیدا:جونگکوک من الان غش میکنم*شوک*
جونگکوک:منم*شوک*
که یکی از مردا گفت
$:بچه ها دلم براتون تنگ شده بود*بغض*
پارمیدا:منم دلم برات تنگ شده بود*گریه*
جونگکوک خاست یچیز بگه که......
یعنی اونا کی بودن؟
لایک یادتون نره
part:10
خوشحالی؟!خب ب من... ام ببخشید بریم🌚😂
.................................................
دیدم گوشیم زنگ خورد با شماره آسیه سریع گوشی رو جواب دادم که گف
آسیه:آجی کجاایی ب خونه حمله کردن*گریه*
پارمیدا:آسیه همونجا باش تا من بیام*نگران*
《ده مین بعد》
با جونگکوک وارد خونه شدیم که دیدیم خونه برقا خاموشه یکدفعه در رو که باز کردم دیدم هیچکس نی و همجا آروم و تارکیه که یک دفعه برقا روشن شد و کیک اوردن که از اون دور دیدیم دوتا مرد سن بالا دارن میان سمتمون و بیشتر که دقت کردم دیدم...
ب جونگکوک گفتم
پارمیدا:جونگکوک توعم داره میبینی؟*شوک*
جونگکوک:آ..ره*شوک*
پارمیدا:جونگکوک من الان غش میکنم*شوک*
جونگکوک:منم*شوک*
که یکی از مردا گفت
$:بچه ها دلم براتون تنگ شده بود*بغض*
پارمیدا:منم دلم برات تنگ شده بود*گریه*
جونگکوک خاست یچیز بگه که......
یعنی اونا کی بودن؟
لایک یادتون نره
۴.۰k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.