عشق خوناشامی من پارت ۲
عشق خوناشامی من پارت ۲
ا/ت:یکدفعه دیدم یک قفس بزرگ اونجاس که یه نفر داخلش نشسته و داره به من نگاه میکنه از حالت چشماش یکم ترسیدن اما ازش پرسیدم:
ا/ت: تو کی هستی اینجا چیکار میکنی؟
اونم گفت که اسمش جونگکوکه
ا/ت: خب اینجا چیکار میکنی؟
جونگکوک:(پوزخند) حتما تو هم هم دست اون جونگ سوی عوضی هستی؟ چرا این رو ازم میپرسی؟
ا/ت: من هم دستش نیستم من اسمم ا/ته اون یونجون هم ناپدریم هست اصلا هم خوشم ازش نمیاد چه برسه به اینکه بخوام هم دستش باشم
جونگکوک: خب اگه بگم کیم قول میدم وحشت میکنی
ا/ت: چرا مگه تو کی هستی
جونگکوک: من پادشاه خونآشام هم هستم که اون یونجون عوضی بعد از اینکه به پادشاهی رسیدم من رو دزدید و آورد اینجا(پوزخند)
ا/ت: تعجب کردم از اینکه گفت خونآشام هستم پس با ذوق گفتم: واقعا تو خوناشامی؟
جونگکوک: تعجب کردم از اینکه ذوق داشت از اینکه من خونآشام هستم
پس پرسیدم: چرا ذوق میکنی معمولا همه از اینکه یه خون آشام می بینن میترسن
ا/ت: خب من از بچگی عاشق خونآشام ها بودم حالا بگو ببینم چطور میتونم از اینجا بیارمت بیرون میخوام نجاتت بدم ولی به یه شرط
جونگکوک: تعجب کردم از اینکه میخواست بهم کمک کنه ازش پرسیدم: چه شرطی؟
ا/ت: اینکه منم با خودت ببری؟
جونگکوک: واقعا دختر عجیبی بود میخواست با من که یه خونآشام هستم بیاد ولی خب خوبه مهم اینه که من از اینجا برم بیرون و اون یونجون عوضی رو بکشم پس قبول کردم
ا/ت: خوبه خب حالا بگو من چطور کمکت کنم؟
جونگکوک: اون کلید اونجا اون کلید این قفس هست فقط کافیه اون رو بیاری و در قفس رو باز کنی
ا/ت: به کلید روی در نگاه کردم رفتم برش داشتم و آوردمش و در قفس رو باز کردم
و جونگکوک اومد بیرون
جونگکوک: ازت ممنونم حالا نوبت منه که به قولم عمل کنم پس میتونی باهام بیای
ا/ت: باشه پس بیا بریم بیرون
جونگکوک: باشه
ا/ت: از زیرزمین رفتیم بیرون وقتی به بیرون رسیدیم نور خورشید باعث شد تا چند لحظه نبینم ولی وقتی دیدم بهتر شد از چیزی که دیدم خیلی تعجب کردم و ترسیدم
ادامه دارد...
حمایت کنید
ا/ت:یکدفعه دیدم یک قفس بزرگ اونجاس که یه نفر داخلش نشسته و داره به من نگاه میکنه از حالت چشماش یکم ترسیدن اما ازش پرسیدم:
ا/ت: تو کی هستی اینجا چیکار میکنی؟
اونم گفت که اسمش جونگکوکه
ا/ت: خب اینجا چیکار میکنی؟
جونگکوک:(پوزخند) حتما تو هم هم دست اون جونگ سوی عوضی هستی؟ چرا این رو ازم میپرسی؟
ا/ت: من هم دستش نیستم من اسمم ا/ته اون یونجون هم ناپدریم هست اصلا هم خوشم ازش نمیاد چه برسه به اینکه بخوام هم دستش باشم
جونگکوک: خب اگه بگم کیم قول میدم وحشت میکنی
ا/ت: چرا مگه تو کی هستی
جونگکوک: من پادشاه خونآشام هم هستم که اون یونجون عوضی بعد از اینکه به پادشاهی رسیدم من رو دزدید و آورد اینجا(پوزخند)
ا/ت: تعجب کردم از اینکه گفت خونآشام هستم پس با ذوق گفتم: واقعا تو خوناشامی؟
جونگکوک: تعجب کردم از اینکه ذوق داشت از اینکه من خونآشام هستم
پس پرسیدم: چرا ذوق میکنی معمولا همه از اینکه یه خون آشام می بینن میترسن
ا/ت: خب من از بچگی عاشق خونآشام ها بودم حالا بگو ببینم چطور میتونم از اینجا بیارمت بیرون میخوام نجاتت بدم ولی به یه شرط
جونگکوک: تعجب کردم از اینکه میخواست بهم کمک کنه ازش پرسیدم: چه شرطی؟
ا/ت: اینکه منم با خودت ببری؟
جونگکوک: واقعا دختر عجیبی بود میخواست با من که یه خونآشام هستم بیاد ولی خب خوبه مهم اینه که من از اینجا برم بیرون و اون یونجون عوضی رو بکشم پس قبول کردم
ا/ت: خوبه خب حالا بگو من چطور کمکت کنم؟
جونگکوک: اون کلید اونجا اون کلید این قفس هست فقط کافیه اون رو بیاری و در قفس رو باز کنی
ا/ت: به کلید روی در نگاه کردم رفتم برش داشتم و آوردمش و در قفس رو باز کردم
و جونگکوک اومد بیرون
جونگکوک: ازت ممنونم حالا نوبت منه که به قولم عمل کنم پس میتونی باهام بیای
ا/ت: باشه پس بیا بریم بیرون
جونگکوک: باشه
ا/ت: از زیرزمین رفتیم بیرون وقتی به بیرون رسیدیم نور خورشید باعث شد تا چند لحظه نبینم ولی وقتی دیدم بهتر شد از چیزی که دیدم خیلی تعجب کردم و ترسیدم
ادامه دارد...
حمایت کنید
۱۸.۱k
۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.