p1وقتی از شغلش راضی نیستی
پارت 1
وقتی از شغلش راضی نیستی
(بخونید اینو....خب خواستم بگم ایده ی این چند پارتی یه ایده ی رایجه وخیلی ها با این ایده فیک نوشتن ...منم اومدم با این موضوع نوشتم و بدونید و از کسی کپی نکردم و کل متن نوشته های خودمه ....لذت ببرید گایز )
----------------------------
نگران به ساعت نگاه کردی...چند ساعت بود نیومده بود؟10 ساعت ؟12 ساعت؟ از صبح رفته بود و خبری ازش نبود ...اینقد از صبح کل خونه رو قدم زده بودی مطمئن بودی حداقل 2 کیلو کم کردی..
بهش گفته بودی...بهش گفته بودی ک اگه بره دیگه نمیزاری بیاد خونه ...گفته بودی ک دیگه نمیتونی این استرس رو تحمل کنی ...ولی کو گوش شنوا؟
+من به بابات قبل مرگش قول دادم خوشبختت کنم..نمیزارم چیزی کم داشته باشی....
خودتو تلپی روی مبل انداختی..چه خوشبختی ای؟اینکه هر بار وقتی پاشو برای اون مسابقه های کوفتی میزاره بیرون باید 4 بار از استرس سکته کنی تا بیاد ؟
تهیونگ بوکسور بود...نه از اون بوکسور های معمولی...مبارزی ک کل قمار باز های کره منتظر بازی کردنش هستن تا بتونن پول به جیب بزنن...چرا ؟چون میدونستن اون به کسی رحم نمیکنه ...میدونستن کسی که وارد زمینی میشه که اون حریفشه...دیگه شانسی برای برنده شدن نداره...درسته که پول اینکار زیاد بود و اونا چیز زیادی توی زندگیشون کم نداشتن...ولی هیچوقت نمیشد به سرنوشت اعتماد کرد...
یه اشتباه کافی بود تا اون اسیب شدیدی ببینه ....
فقط یبار برای دیدن مسابقاتش رفتی و تنها کاری که کردی این بود ک با دستت جلوی چشمات رو بگیری تا مبارزه ی وحشت ناکشون رو نبینی...
یادته وقتی حریفش تهیونگ رو انداخت و خواست با ارنج بیوفته روی شکمش چنان جیغی کشیدی که طرف گیج شد و تهیونگ از این فرصت استفاده کرد و براش زیرپایی گرفت و مثل همیشه برنده ی مبارزه شد ....
بعد از مسابقه خوشحال اومد پیشت تا ازت تشکر کنه ولی تنها چیزی ک باهاش مواجه شد گریه های شدید تو و التماسات برای استفا بود
میدونستی که تهیونگ به شدت دوست داره و بار ها هم همینو بهت ثابت کرده بود ....میدونستی که برای تو داره هر بار اینجوری کتک میخوره ...تا بتونه پول زندگیتونو بده ...
ولی تو حاضر نبودی برای داشتن یه قرون پول هر بار اینجوری زخمی و کبود برگرده ...الانم که اینقد دیر کرده بود یه دلیل دیگه برای استرس بهت اضافه کرده بود ...هیچوقت اینقد دیر نمیکرد ...فقط امیدوار بودی زنده باشه و چیزیش نشده باشه....
--------------------
نفهمیدی کی خوابت برد فقط حس کردی با حلقه شدن دستی پشت زانو هات و گردنت سعی در بلند کردنت داره...سریع چشماتو باز کردی و با نیم رخ صورتش مواجه شدی ...بهت نگاه کرد و با چرخوندن سرش زخم کنار پیشونیشو دیدی...
زخم عمیقی (اسلاید 1 به یشونیش دقت کنین) بود و هنوز هم خون ریزی داشت ...
اخم کردی :بزارم زمین..
ته:نمیخوام...
بی توجه بهت بلندت کرد و به سمت اتاقتون رفت
+بهت میگن بزارم زمین..
مشتی نسبتا محکمی به قفسه ی سینش زدی ...صورتش در هم رفت و اهسته اخی گفت...گذاشتت زمین و بهت نگاه کرد...
یقه شو کشیدی پایین و با کبودی بزرگی ک دقیقا روی قلبش بود مواجه شدی...معلومه مشت محکمی به سینش خوررده ک اینجوری کوفته شده...
ا/ت:بهت گفتم وقتی رفتی اون مسابقه ی کوفتی دیگه نیا ...همونجا بمون ..
از تهیونگ زیاد درخواستی داشتین گذاشتم دیگهههه :(
با کامنتاتون خوشحالم کنین
وقتی از شغلش راضی نیستی
(بخونید اینو....خب خواستم بگم ایده ی این چند پارتی یه ایده ی رایجه وخیلی ها با این ایده فیک نوشتن ...منم اومدم با این موضوع نوشتم و بدونید و از کسی کپی نکردم و کل متن نوشته های خودمه ....لذت ببرید گایز )
----------------------------
نگران به ساعت نگاه کردی...چند ساعت بود نیومده بود؟10 ساعت ؟12 ساعت؟ از صبح رفته بود و خبری ازش نبود ...اینقد از صبح کل خونه رو قدم زده بودی مطمئن بودی حداقل 2 کیلو کم کردی..
بهش گفته بودی...بهش گفته بودی ک اگه بره دیگه نمیزاری بیاد خونه ...گفته بودی ک دیگه نمیتونی این استرس رو تحمل کنی ...ولی کو گوش شنوا؟
+من به بابات قبل مرگش قول دادم خوشبختت کنم..نمیزارم چیزی کم داشته باشی....
خودتو تلپی روی مبل انداختی..چه خوشبختی ای؟اینکه هر بار وقتی پاشو برای اون مسابقه های کوفتی میزاره بیرون باید 4 بار از استرس سکته کنی تا بیاد ؟
تهیونگ بوکسور بود...نه از اون بوکسور های معمولی...مبارزی ک کل قمار باز های کره منتظر بازی کردنش هستن تا بتونن پول به جیب بزنن...چرا ؟چون میدونستن اون به کسی رحم نمیکنه ...میدونستن کسی که وارد زمینی میشه که اون حریفشه...دیگه شانسی برای برنده شدن نداره...درسته که پول اینکار زیاد بود و اونا چیز زیادی توی زندگیشون کم نداشتن...ولی هیچوقت نمیشد به سرنوشت اعتماد کرد...
یه اشتباه کافی بود تا اون اسیب شدیدی ببینه ....
فقط یبار برای دیدن مسابقاتش رفتی و تنها کاری که کردی این بود ک با دستت جلوی چشمات رو بگیری تا مبارزه ی وحشت ناکشون رو نبینی...
یادته وقتی حریفش تهیونگ رو انداخت و خواست با ارنج بیوفته روی شکمش چنان جیغی کشیدی که طرف گیج شد و تهیونگ از این فرصت استفاده کرد و براش زیرپایی گرفت و مثل همیشه برنده ی مبارزه شد ....
بعد از مسابقه خوشحال اومد پیشت تا ازت تشکر کنه ولی تنها چیزی ک باهاش مواجه شد گریه های شدید تو و التماسات برای استفا بود
میدونستی که تهیونگ به شدت دوست داره و بار ها هم همینو بهت ثابت کرده بود ....میدونستی که برای تو داره هر بار اینجوری کتک میخوره ...تا بتونه پول زندگیتونو بده ...
ولی تو حاضر نبودی برای داشتن یه قرون پول هر بار اینجوری زخمی و کبود برگرده ...الانم که اینقد دیر کرده بود یه دلیل دیگه برای استرس بهت اضافه کرده بود ...هیچوقت اینقد دیر نمیکرد ...فقط امیدوار بودی زنده باشه و چیزیش نشده باشه....
--------------------
نفهمیدی کی خوابت برد فقط حس کردی با حلقه شدن دستی پشت زانو هات و گردنت سعی در بلند کردنت داره...سریع چشماتو باز کردی و با نیم رخ صورتش مواجه شدی ...بهت نگاه کرد و با چرخوندن سرش زخم کنار پیشونیشو دیدی...
زخم عمیقی (اسلاید 1 به یشونیش دقت کنین) بود و هنوز هم خون ریزی داشت ...
اخم کردی :بزارم زمین..
ته:نمیخوام...
بی توجه بهت بلندت کرد و به سمت اتاقتون رفت
+بهت میگن بزارم زمین..
مشتی نسبتا محکمی به قفسه ی سینش زدی ...صورتش در هم رفت و اهسته اخی گفت...گذاشتت زمین و بهت نگاه کرد...
یقه شو کشیدی پایین و با کبودی بزرگی ک دقیقا روی قلبش بود مواجه شدی...معلومه مشت محکمی به سینش خوررده ک اینجوری کوفته شده...
ا/ت:بهت گفتم وقتی رفتی اون مسابقه ی کوفتی دیگه نیا ...همونجا بمون ..
از تهیونگ زیاد درخواستی داشتین گذاشتم دیگهههه :(
با کامنتاتون خوشحالم کنین
۱۱.۴k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.