PART 1
PART 1
جونگ کوک : سلام من جونگ کوک هستم
میتونیم منو کوک صدا کنید
من وقتی ۱۶ سالم بود مادرم رو داخل تصادف از دست دادم،از اون موقع به بعد یک روز خوش نداشتیم ، پدرم هی به من سخت میگرفت و قانونایی عجیب میداشت
پدرم کلا سر کارش بود و هیچ اهمیتی بهم نمیداد ، ولی من بعد ۲ سال دیگه این وضعیت رو نتونستم تحمل کنم، بنابر این یک عمارت مخفی توی جنگل خریدم که ادرسشو فقط من و دوستام (اعضا) می دونن
(خب بگذریم )
من امروز باید میرفتم برای قمار به بار
(خدارو شکر باباش این کارو اجازه میده)
پرش زمان به داخل بار:
وقتی کوک وارد بار شد آقای لی جونگ سوک (دوست پسر ایو رو نمیگم،این لی جونگ سوک ۵۰ سالشه) اومده بود و کوک رفت پیش جونگ سوک
کوک: آقای لی جونگ سوک ؟
جونگ سوک:بله خودمم ، شما؟
کوک: جونگ کوک هستم
جونگ سوک: خوشبختم
(کوک حرفی نزد و رفت رو صندلیِ میزی که کنارشون بود نشست و جونگ سوک هم همینطور)
کوک:شما شرطتون برای قمار چیه؟
جونگ سوک:اگر من بُردم شما باید تمام دارایی که داری رو به نام من کنی
کوک:قبوله، و اگه من بردم تو از زندگیم گم میشی بیرون و سر و کله اَت تو زندگیم پیدا نمیشه
جونگ سوک:قبوله
پرش زمان به بعد قمار :
کوک؛خب من بردم
جونگ سوک:شاید تو برده باشی ولی
کوک:ولی چی؟( سرد)
جونگ سوک:بعداً مشخص میشه ،بای
(کوک هم بدون حرفی رفت:)
.
.
.
ویو کوک:
بعد قمار، رفتم از بار بیرون
هوا بارونی بود و تقریبا ساعتای ۱۰ شب میشد از کناره یه پل رد میشدم ،که یه صدایی شنیدم،شبیه صدای گربه بود ، دور و بر رو خوب نگاه کردم که دیدم یه بچه گربه ی کوچولو و لاغر که کاملا خیس شده بود ،کنار پل وایساده بود؛فک کنم بخاطر گشنگی میو میو میکرد
سریع گرفتمش خشکش کردم و سوار ماشین شدم و بردمش دام پزشکی یکی از پاهاش شکسته بود و مریض شده بود
همونجا بهش غذا دادم
یکی از کارکنا گفت : فردا صبح ساعت ۷ بیارش تا دکتر باشه و عملش کنه
کوک: اوکی
ویو کوک
بردمش اون عمارت خودم و بردمش حموم بعد از حموم آوردمش بیرون و با دقت خشکش کردم
بعدش خیلی ناز خوابید
.
.
.
.
.
.
ادامه دارد...
بچه ها هیچ دیگه به ذهنم نرسید و واقعا وقتمو خیلی گرفت لطفاً حمایت کنید ❤️
(این فیکه و واقعی نیست و اصلا قصد توهین به اعضا رو نداره)
پارت بعد رو معلوم نیست کی بزارم ولی اگه امروز تونستم حتما میزارم
راستی،عکس عمارت ،گربه و لباسی که کوکی برای قمار پوشید هم میزارم
شرط
۷ لایک
۶ کامنت
جونگ کوک : سلام من جونگ کوک هستم
میتونیم منو کوک صدا کنید
من وقتی ۱۶ سالم بود مادرم رو داخل تصادف از دست دادم،از اون موقع به بعد یک روز خوش نداشتیم ، پدرم هی به من سخت میگرفت و قانونایی عجیب میداشت
پدرم کلا سر کارش بود و هیچ اهمیتی بهم نمیداد ، ولی من بعد ۲ سال دیگه این وضعیت رو نتونستم تحمل کنم، بنابر این یک عمارت مخفی توی جنگل خریدم که ادرسشو فقط من و دوستام (اعضا) می دونن
(خب بگذریم )
من امروز باید میرفتم برای قمار به بار
(خدارو شکر باباش این کارو اجازه میده)
پرش زمان به داخل بار:
وقتی کوک وارد بار شد آقای لی جونگ سوک (دوست پسر ایو رو نمیگم،این لی جونگ سوک ۵۰ سالشه) اومده بود و کوک رفت پیش جونگ سوک
کوک: آقای لی جونگ سوک ؟
جونگ سوک:بله خودمم ، شما؟
کوک: جونگ کوک هستم
جونگ سوک: خوشبختم
(کوک حرفی نزد و رفت رو صندلیِ میزی که کنارشون بود نشست و جونگ سوک هم همینطور)
کوک:شما شرطتون برای قمار چیه؟
جونگ سوک:اگر من بُردم شما باید تمام دارایی که داری رو به نام من کنی
کوک:قبوله، و اگه من بردم تو از زندگیم گم میشی بیرون و سر و کله اَت تو زندگیم پیدا نمیشه
جونگ سوک:قبوله
پرش زمان به بعد قمار :
کوک؛خب من بردم
جونگ سوک:شاید تو برده باشی ولی
کوک:ولی چی؟( سرد)
جونگ سوک:بعداً مشخص میشه ،بای
(کوک هم بدون حرفی رفت:)
.
.
.
ویو کوک:
بعد قمار، رفتم از بار بیرون
هوا بارونی بود و تقریبا ساعتای ۱۰ شب میشد از کناره یه پل رد میشدم ،که یه صدایی شنیدم،شبیه صدای گربه بود ، دور و بر رو خوب نگاه کردم که دیدم یه بچه گربه ی کوچولو و لاغر که کاملا خیس شده بود ،کنار پل وایساده بود؛فک کنم بخاطر گشنگی میو میو میکرد
سریع گرفتمش خشکش کردم و سوار ماشین شدم و بردمش دام پزشکی یکی از پاهاش شکسته بود و مریض شده بود
همونجا بهش غذا دادم
یکی از کارکنا گفت : فردا صبح ساعت ۷ بیارش تا دکتر باشه و عملش کنه
کوک: اوکی
ویو کوک
بردمش اون عمارت خودم و بردمش حموم بعد از حموم آوردمش بیرون و با دقت خشکش کردم
بعدش خیلی ناز خوابید
.
.
.
.
.
.
ادامه دارد...
بچه ها هیچ دیگه به ذهنم نرسید و واقعا وقتمو خیلی گرفت لطفاً حمایت کنید ❤️
(این فیکه و واقعی نیست و اصلا قصد توهین به اعضا رو نداره)
پارت بعد رو معلوم نیست کی بزارم ولی اگه امروز تونستم حتما میزارم
راستی،عکس عمارت ،گربه و لباسی که کوکی برای قمار پوشید هم میزارم
شرط
۷ لایک
۶ کامنت
۸.۵k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲