شیطان یا فرشته پارت ۱۸
____________
جیمین: هیسس درست میشه بهش فکر نکن باشه؟(بغض)
ا/ت: ب...باشه
*چندمین بعد*
جیمین: لطفا پاشید وقت شما تمام شد نفر بعدی لطفا بیاد
ا/ت با اینکارم خندید
ا/ت: اینجا هم مسخره بازی رو ول نمیکنی؟*خنده همراه اشک*
جیمین: عه خندیدی ولی جدی پاشو لباست رو بپوش به اجوما گفتم غذا مخصوص درست کنه
ا/ت:*خنده*باشه(فقط جوری که ا/ت با این موضوع کنار اومد یعنی پرفکت)
دیگه بدنش رو خشک کردم و لباس پوشیدیم و رفتیم پایین که دیدم اجوما کلی غذا درست کرده ودف چطوری تو این زمان کلی غذا درست کرد نشستیم خوردیم و یه قرص مسکن و ضد بارداری بهش دادم بخوره تا آروم تر بشه و حامله نشه (جیمین جان تو چرا قرص ضد بارداری داری؟؟؟؟)خسته شده بود رفت بالا از اجوما یه کیسه آب گرم گرفتم و منم رفتم بالا آروم کیسه رو گذاشتم رو دلش حرکت میدادم که بیدار شد
جیمین: بیدارت کردم ببخشید
ا/ت که انگار تعجب کرده بود گفت: ن..نه اشکالی نداره*با لبخند به جیمین نگاه میکنه* ازت ممنونم
منم در مقابل حرفش بهش لبخند زدم چند دقیقه گذشت ا/ت خوابش رفته بود منم کیسه رو برداشتم و رفتم پایین پیش اون مرتیکه و اون کار ها رو انجام دادم بعدش رفتم تو اتاقم میخواستم چندتا وسیله بیارم که دیدم تخت خونیه ش.ت اینجا انجام دادن وسایلم رو برداشتم و به اجوما گفتم ملافه ها رو عوض کنه رفتم پیش ا/ت رو زمین خوابیدم که اگه مشکلی پیش اومد باهاش باشم
ویو ا/ت
صبح حدودا ساعت ۸ بیدار شدم و رفتم دستشویی و کارهای لازم رو کردم و بعدش اومدم پایین جیمین نبود
ا/ت: سلام اجوما
اجوما: سلام دخترم بیا صبحونه
ا/ت: اومدممم راستی جیمین بیدار نشده؟
اجوما: چرا خیلی وقته ولی بیرون کار داشت رفت بیرون گفت ساعت های ۸ اینا میاد
ا/ت: اها باشه
دیگه نشستم سر میز که گفتم: اجوما توهم بیا
اجوما: ولی
ا/ت: ولی نداره یه بشقاب بیار باهام بخوریم
اجوما: باشه*لبخند*
دیگه نشستیم صبحونه خوردیم و بعدش به اجوما کمک کردم و ظرف ها رو جمع کردیم و شستیم بعدش نشستم به کارتون دیدن که دیدم داره کارتون پیتر پن رو نشون میده
ا/ت : اجومااااا بدو بیا
اجوما: چی شده ا/ت
ا/ت: پیتر پن رو داره نشون میده
اجوما: من فکر کردم چی شده صبر کن پیتر پن اخجون
سریع نشست کنارم و با ذوق داشت نگاه میکرد تنها کارتونی که باهاش خاطره داره همینه پس طبیعیه ولی نگاه چه مثل بچه ها نشسته داره نگاش میکنه
بعد چند مین کارتون تموم شد و اجوما با ناراحتی رفت سراغ کارهاش
ا/ت: ناراحت شدی تموم شد
اجوما: اهوم ولی حداقل فهمیدم چه ساعتی و کجا میدش *لبخند*
ا/ت: وایی سر این کارتون دقیقا مثل بچه های ۶ ساله میشی
اجوما هم برای جواب خندید و بعدش رفت
چند دقیقه گذشت و من هنوز پای تلویزیون بودم که دیدم یه نفر از پشت چشمام رو گرفت
ا/ت: جیمینی اومدی
........: نوچ اشتباهه
اون صدا صدای الکس بود
ا/ت: ا....الکس
دستش رو برمیداره و میگه : زدی تو خال
ا/ت : ت...تو این....
نزاشت ادامه ی حرفم رو بگم که ل.ب.ش. رو لبم گذاشت و شروع به وحشیانه م.ک زدن کرد و با دستش بدنم رو لمس میکردم با اینکه جیمینم اینکارو کرد ولی این حس خیلی بدی بهم میداد
الکس: وقتشه مال خودم بکنمت
ا/ت: م....منظورت چیه
بهم جوابی نداد و منو براید بغل کرد و برد بالا تو یکی از اتاق ها اتاق جیمین بود!
در رو قفل کرد و شروع کرد به در آوردن لباسش و اروم نزدیک میشد و لباس های منو جر داد
ا/ت: د..داری چیکار میکنی(گریه و ترس)
الکس: گفتم که میخوام مال خودم بکنمت
و.......
ا/ت: هق خیلی عوضی هق هست هق ما فقط ۱۵ هق سالمون بود هق
الکس: اره ولی تو من ۱۱۵ سالمه درست میشه وایسا
که دیدم یه قاب عکسی رو برداشت و گفت: پدرشه یه فکر دارم
به ساعت نگاه کرد ساعت ۴ بود
الکس:جیمین جونت کی میاد
ا/ت: ه...هشت
الکس : یعنی ۴ ساعت دیگه نظرت چیه دوباره انجامش بدیم
ا/ت: نهههه خواهش میکنم(گریه)
ولی به حرفم توجهی نکرد و دوباره شروع کرد
ساعت ۷:۳۰ بود هردو رفتیم پایین اون ظاهرش رو شبیه پدر جیمین کرد
که دیدم جیمین اومد
*اون اتفاق ها*
خیلی ترسیده بودم خیلی ولی از جیمین ممنونم خیلی کمکم کرد اون واقعا فرشته هست تا شیطان وقتی جیمین رفت بیرون چشمام گرم شد و سیاهی
_____
شرط ۱۵ لایک
۲۰ کامنت
جیمین: هیسس درست میشه بهش فکر نکن باشه؟(بغض)
ا/ت: ب...باشه
*چندمین بعد*
جیمین: لطفا پاشید وقت شما تمام شد نفر بعدی لطفا بیاد
ا/ت با اینکارم خندید
ا/ت: اینجا هم مسخره بازی رو ول نمیکنی؟*خنده همراه اشک*
جیمین: عه خندیدی ولی جدی پاشو لباست رو بپوش به اجوما گفتم غذا مخصوص درست کنه
ا/ت:*خنده*باشه(فقط جوری که ا/ت با این موضوع کنار اومد یعنی پرفکت)
دیگه بدنش رو خشک کردم و لباس پوشیدیم و رفتیم پایین که دیدم اجوما کلی غذا درست کرده ودف چطوری تو این زمان کلی غذا درست کرد نشستیم خوردیم و یه قرص مسکن و ضد بارداری بهش دادم بخوره تا آروم تر بشه و حامله نشه (جیمین جان تو چرا قرص ضد بارداری داری؟؟؟؟)خسته شده بود رفت بالا از اجوما یه کیسه آب گرم گرفتم و منم رفتم بالا آروم کیسه رو گذاشتم رو دلش حرکت میدادم که بیدار شد
جیمین: بیدارت کردم ببخشید
ا/ت که انگار تعجب کرده بود گفت: ن..نه اشکالی نداره*با لبخند به جیمین نگاه میکنه* ازت ممنونم
منم در مقابل حرفش بهش لبخند زدم چند دقیقه گذشت ا/ت خوابش رفته بود منم کیسه رو برداشتم و رفتم پایین پیش اون مرتیکه و اون کار ها رو انجام دادم بعدش رفتم تو اتاقم میخواستم چندتا وسیله بیارم که دیدم تخت خونیه ش.ت اینجا انجام دادن وسایلم رو برداشتم و به اجوما گفتم ملافه ها رو عوض کنه رفتم پیش ا/ت رو زمین خوابیدم که اگه مشکلی پیش اومد باهاش باشم
ویو ا/ت
صبح حدودا ساعت ۸ بیدار شدم و رفتم دستشویی و کارهای لازم رو کردم و بعدش اومدم پایین جیمین نبود
ا/ت: سلام اجوما
اجوما: سلام دخترم بیا صبحونه
ا/ت: اومدممم راستی جیمین بیدار نشده؟
اجوما: چرا خیلی وقته ولی بیرون کار داشت رفت بیرون گفت ساعت های ۸ اینا میاد
ا/ت: اها باشه
دیگه نشستم سر میز که گفتم: اجوما توهم بیا
اجوما: ولی
ا/ت: ولی نداره یه بشقاب بیار باهام بخوریم
اجوما: باشه*لبخند*
دیگه نشستیم صبحونه خوردیم و بعدش به اجوما کمک کردم و ظرف ها رو جمع کردیم و شستیم بعدش نشستم به کارتون دیدن که دیدم داره کارتون پیتر پن رو نشون میده
ا/ت : اجومااااا بدو بیا
اجوما: چی شده ا/ت
ا/ت: پیتر پن رو داره نشون میده
اجوما: من فکر کردم چی شده صبر کن پیتر پن اخجون
سریع نشست کنارم و با ذوق داشت نگاه میکرد تنها کارتونی که باهاش خاطره داره همینه پس طبیعیه ولی نگاه چه مثل بچه ها نشسته داره نگاش میکنه
بعد چند مین کارتون تموم شد و اجوما با ناراحتی رفت سراغ کارهاش
ا/ت: ناراحت شدی تموم شد
اجوما: اهوم ولی حداقل فهمیدم چه ساعتی و کجا میدش *لبخند*
ا/ت: وایی سر این کارتون دقیقا مثل بچه های ۶ ساله میشی
اجوما هم برای جواب خندید و بعدش رفت
چند دقیقه گذشت و من هنوز پای تلویزیون بودم که دیدم یه نفر از پشت چشمام رو گرفت
ا/ت: جیمینی اومدی
........: نوچ اشتباهه
اون صدا صدای الکس بود
ا/ت: ا....الکس
دستش رو برمیداره و میگه : زدی تو خال
ا/ت : ت...تو این....
نزاشت ادامه ی حرفم رو بگم که ل.ب.ش. رو لبم گذاشت و شروع به وحشیانه م.ک زدن کرد و با دستش بدنم رو لمس میکردم با اینکه جیمینم اینکارو کرد ولی این حس خیلی بدی بهم میداد
الکس: وقتشه مال خودم بکنمت
ا/ت: م....منظورت چیه
بهم جوابی نداد و منو براید بغل کرد و برد بالا تو یکی از اتاق ها اتاق جیمین بود!
در رو قفل کرد و شروع کرد به در آوردن لباسش و اروم نزدیک میشد و لباس های منو جر داد
ا/ت: د..داری چیکار میکنی(گریه و ترس)
الکس: گفتم که میخوام مال خودم بکنمت
و.......
ا/ت: هق خیلی عوضی هق هست هق ما فقط ۱۵ هق سالمون بود هق
الکس: اره ولی تو من ۱۱۵ سالمه درست میشه وایسا
که دیدم یه قاب عکسی رو برداشت و گفت: پدرشه یه فکر دارم
به ساعت نگاه کرد ساعت ۴ بود
الکس:جیمین جونت کی میاد
ا/ت: ه...هشت
الکس : یعنی ۴ ساعت دیگه نظرت چیه دوباره انجامش بدیم
ا/ت: نهههه خواهش میکنم(گریه)
ولی به حرفم توجهی نکرد و دوباره شروع کرد
ساعت ۷:۳۰ بود هردو رفتیم پایین اون ظاهرش رو شبیه پدر جیمین کرد
که دیدم جیمین اومد
*اون اتفاق ها*
خیلی ترسیده بودم خیلی ولی از جیمین ممنونم خیلی کمکم کرد اون واقعا فرشته هست تا شیطان وقتی جیمین رفت بیرون چشمام گرم شد و سیاهی
_____
شرط ۱۵ لایک
۲۰ کامنت
۱۹.۶k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.