وانشات archer girl (دختر کماندار)
داستان از زبون نامی : داشتم تو حیات قدم میزدم که دیدم مین سو با دوستاش تو حیاطا. داشتم به حرف های بابام فکر میکردم اگر از ا/ت رو ببرم براش اونو فقط گروگان نمیگیره و واسه حرف کشیدن ازش اونو اذیت میکنه نمیدونم اما فک کنم یه حسی بهش داشتم که نمیخواستم اسیب ببینه برای همین خودمو زدم به اون راه و رفتم تو کلاس
داستان از زبان مین سو : تو حیاط بودم که همون پسره نامجونو دیدم داشت نگام میکرد بعدش رفت تو کلاس چرا پس نیومد ازم اطلاعات بگیره و باهام دوست بشه؟ و هزاران هزار سوال دیگه احساس میکردم وقتی میبینمش قلبم تند تند میزنه انگار که یه حسایی بهش داشتم ولی از یه طرف به فکر بابام بودم که بخاطر ندونم کاری من بره زندان و من و مامان و تنها بزاره برا همین احساسمو تو خودم سرکوب کردم
ببخشید اینقدر دیر گذاشتم
و به خاطر اینکه داییم فوت کرده...💔
شرط نداریم 😇
داستان از زبان مین سو : تو حیاط بودم که همون پسره نامجونو دیدم داشت نگام میکرد بعدش رفت تو کلاس چرا پس نیومد ازم اطلاعات بگیره و باهام دوست بشه؟ و هزاران هزار سوال دیگه احساس میکردم وقتی میبینمش قلبم تند تند میزنه انگار که یه حسایی بهش داشتم ولی از یه طرف به فکر بابام بودم که بخاطر ندونم کاری من بره زندان و من و مامان و تنها بزاره برا همین احساسمو تو خودم سرکوب کردم
ببخشید اینقدر دیر گذاشتم
و به خاطر اینکه داییم فوت کرده...💔
شرط نداریم 😇
۲۴.۸k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.