کوکمین ددی کوچک :
شاید نباید اون روز میومدی نباید اعتراف میکردم ، که تهش با رفتنت نابودم کنی !
ولی تو حتی برای آخرین بار نیومدی تا منو ببینی....
....
جیمین : تو مدرسه قبلی خیلی اذیتم میکردن پس با هزار تا بهونه مامان و بابام رو راضی کردم مدرسمو عوض کنن . برادر ناتنیم از همه بیشتر اذیتم میکرد چه تو مدرسه چه تو خونه ولی چاره ای نیست یه مدت بعد از اینکه انتقالی گرفتم مامان و بابام تو تصادف مردن و فقط من موندم و جیهون (داداش ناتنی جیمین) مدرسه برام کسل کننده بود تا اینکه با یکی آشنا شدم که اسمش جونکوک بود اولش ازش میترسیدم چون خیلی شبیه کسایی بود که برات قلدری کنم و اخلاق سردی داشت. یکم که بیشتر شناختمش فهمیدم اصلا اونجوری نیست میخواستم باهاش دوست بشم ولی حسم بیشتر از یه دوست بود ، یه دوست حسودی نمیکرد ، رو دوستش حساس نمیشد میخواستم ازش فاصله بگیرم تا احساسم بیشتر نشده تا اینکه روز جشن آخر سال همه باهم رفتیم بار و باهم نوشیدیم جونکوک معمولا نمیومد ولی اونروز اومد و این خوشحالم میکرد من ظرفیتم خیلی کم بود و زود مست میشدم برعکس جونکوک .
( جشن آخر سال ساعت ۹ شب )
جونکوک : با بچه ها مشغول حرف زدن بودیم که کم کم رفتن و فقط منو جیمین موندیم تقریبا مست بودم ولی نه اندازه جیمین.
کوک : کمک میخوای؟
جیمین : نه
کوک : (پوزخند) اره معلومه
جیمین : خب اره
کوک : آدرس خونتو بلدم بیا تا خونه میام
جیمین : باشه
کوک : رفتیم تو راه همش گیج میزد خواستم ماشین بگیرم ولی نزاشت ! رسیدیم کسی خونه نبود میدونستم که فقط یه داداش داره که اونم خونه نیست .
کوک : خب من دیگه میرم
جیمین : برگشت بره مه دستشو گرفتم و برگشت .
کوک : چیزی شده؟
جیمین : خیلی عوضی ای
کوک : ها؟
جیمین : مجبور بودی تا اینجا بیای اخه؟!
کوک : نمیدونستم دوست نداری شرمنده
جیمین : میشه بیای تو؟
کوک : با خودم گفتم حتما حالش بده . اوکی. رفتم تو که نشست رو مبل منم کنارش نشستم چیزی شده جیمین؟
جیمین : من من عاشقتم ، میدونم میدونم الان میخوای بری و پشتت رو هم نگاه نکنی ولی لطفاً جوابت رو بگو و بزار دوست بمونیم .
کوک : چی ؟ ( مغزم یه لحظه خاموش شد ، لعنتی من تازه این فکرارو از سرم بیرون کرده بودم اینبار تو اعتراف کردی ؟) چرا برم؟
جیمین : منظورت چیه؟
کوک : چیزی نگفتم و لبمو گذاشتم رو لبش و بوسیدم اونم همراهیم کرد که دستش لیز خود و به پشت افتاد رو مبل منم روش بودم هرچی باشه منم مست بودم و دست خودم نبود ، لباسشو در آوردم و رو گردنش کیس مارک گذاشتم .
جیمین : من خودتو میخوام .
کوک : چی؟
جیمین : میخوام تو خودم حست کنم !
کوک : منم همینو میخوام کوچولو .
جیمین : پس زود باش دیگه تحمل ندارم .
کوک : شلوار و باکسرش رو تقریبا در آوردم خودمم همینطور و یهو واردش کردم که جیغ بلندی زد و...
ولی تو حتی برای آخرین بار نیومدی تا منو ببینی....
....
جیمین : تو مدرسه قبلی خیلی اذیتم میکردن پس با هزار تا بهونه مامان و بابام رو راضی کردم مدرسمو عوض کنن . برادر ناتنیم از همه بیشتر اذیتم میکرد چه تو مدرسه چه تو خونه ولی چاره ای نیست یه مدت بعد از اینکه انتقالی گرفتم مامان و بابام تو تصادف مردن و فقط من موندم و جیهون (داداش ناتنی جیمین) مدرسه برام کسل کننده بود تا اینکه با یکی آشنا شدم که اسمش جونکوک بود اولش ازش میترسیدم چون خیلی شبیه کسایی بود که برات قلدری کنم و اخلاق سردی داشت. یکم که بیشتر شناختمش فهمیدم اصلا اونجوری نیست میخواستم باهاش دوست بشم ولی حسم بیشتر از یه دوست بود ، یه دوست حسودی نمیکرد ، رو دوستش حساس نمیشد میخواستم ازش فاصله بگیرم تا احساسم بیشتر نشده تا اینکه روز جشن آخر سال همه باهم رفتیم بار و باهم نوشیدیم جونکوک معمولا نمیومد ولی اونروز اومد و این خوشحالم میکرد من ظرفیتم خیلی کم بود و زود مست میشدم برعکس جونکوک .
( جشن آخر سال ساعت ۹ شب )
جونکوک : با بچه ها مشغول حرف زدن بودیم که کم کم رفتن و فقط منو جیمین موندیم تقریبا مست بودم ولی نه اندازه جیمین.
کوک : کمک میخوای؟
جیمین : نه
کوک : (پوزخند) اره معلومه
جیمین : خب اره
کوک : آدرس خونتو بلدم بیا تا خونه میام
جیمین : باشه
کوک : رفتیم تو راه همش گیج میزد خواستم ماشین بگیرم ولی نزاشت ! رسیدیم کسی خونه نبود میدونستم که فقط یه داداش داره که اونم خونه نیست .
کوک : خب من دیگه میرم
جیمین : برگشت بره مه دستشو گرفتم و برگشت .
کوک : چیزی شده؟
جیمین : خیلی عوضی ای
کوک : ها؟
جیمین : مجبور بودی تا اینجا بیای اخه؟!
کوک : نمیدونستم دوست نداری شرمنده
جیمین : میشه بیای تو؟
کوک : با خودم گفتم حتما حالش بده . اوکی. رفتم تو که نشست رو مبل منم کنارش نشستم چیزی شده جیمین؟
جیمین : من من عاشقتم ، میدونم میدونم الان میخوای بری و پشتت رو هم نگاه نکنی ولی لطفاً جوابت رو بگو و بزار دوست بمونیم .
کوک : چی ؟ ( مغزم یه لحظه خاموش شد ، لعنتی من تازه این فکرارو از سرم بیرون کرده بودم اینبار تو اعتراف کردی ؟) چرا برم؟
جیمین : منظورت چیه؟
کوک : چیزی نگفتم و لبمو گذاشتم رو لبش و بوسیدم اونم همراهیم کرد که دستش لیز خود و به پشت افتاد رو مبل منم روش بودم هرچی باشه منم مست بودم و دست خودم نبود ، لباسشو در آوردم و رو گردنش کیس مارک گذاشتم .
جیمین : من خودتو میخوام .
کوک : چی؟
جیمین : میخوام تو خودم حست کنم !
کوک : منم همینو میخوام کوچولو .
جیمین : پس زود باش دیگه تحمل ندارم .
کوک : شلوار و باکسرش رو تقریبا در آوردم خودمم همینطور و یهو واردش کردم که جیغ بلندی زد و...
۴.۹k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.