Part73
#Part73
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
پوزخندی به روش زدم
_ خواستی تفریح کنی خارج از کار تفریح کن، نیازی نیست اینجا بهت خوش بگذره ، تو هم آدم باش ، خطایی ازت بیینم کار تو تموم میشه من حوصله ی ادمای خوشگذرون رو ندارم
ابروهای مهران رفته بود بالاکه با خونسردی پام رو روی پام انداختم و چاییم رو نوشیدم
مهران خودش رو جمع کرد، قشنگ مشخص بود بدجور از جواب من جا خورده بود ولی برام مهم نبود همین نظم و انضبات من بوده که با یک سال و نیم تونستم راه صد ساله رو برم ولی اگه یاسر نبود...
بازم یاسر...
یه روز باید برم پیشش دلم برای درد و دل باهاش تنگ شده...
مهران سرش رو پایین انداخته بود و منتظر بود چایین تموم بشه
بعد از اتمام چاییم بلند شد اومد سمتم
و شروع کردیم به برسی کردن سفارشات و فروش ها و نمودارهای فروش وسود و ضرر و...
خوب بود مثل همیشه کار مهران بی نقص بود
ولی تا اخرین لحظه قیافش پکر بود
میدونم بهش برخورده بود ولی مهران هم باید کنترل میشد وگرنه انقدر جدی کار نمیکرد ولی واقعیتیه که تو کارش یک پا استاد و مشتری جذب کن بود
بی خودی نبود مسعولیت شعبه ی اصلی رو بهش واگذار کرده بودم
با رضایت سری براش تکون دادم که مثل همیشه از دیدن رضایت من ذوق کرد
از شعبه خارج شدم ولی صداهای در گوشیشون رو میشنیدم که متعجب بودند از اخمهای باز من
کسی چه میدونست سه ساله منتظر این روز بودم
سوار ماشین شدم که اونایی که دم در بودند با دیدن ماشینم تعجب کردند
خوب طبیعی بود نه به سه تا ماشین دیگم نه به این یکی
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
پوزخندی به روش زدم
_ خواستی تفریح کنی خارج از کار تفریح کن، نیازی نیست اینجا بهت خوش بگذره ، تو هم آدم باش ، خطایی ازت بیینم کار تو تموم میشه من حوصله ی ادمای خوشگذرون رو ندارم
ابروهای مهران رفته بود بالاکه با خونسردی پام رو روی پام انداختم و چاییم رو نوشیدم
مهران خودش رو جمع کرد، قشنگ مشخص بود بدجور از جواب من جا خورده بود ولی برام مهم نبود همین نظم و انضبات من بوده که با یک سال و نیم تونستم راه صد ساله رو برم ولی اگه یاسر نبود...
بازم یاسر...
یه روز باید برم پیشش دلم برای درد و دل باهاش تنگ شده...
مهران سرش رو پایین انداخته بود و منتظر بود چایین تموم بشه
بعد از اتمام چاییم بلند شد اومد سمتم
و شروع کردیم به برسی کردن سفارشات و فروش ها و نمودارهای فروش وسود و ضرر و...
خوب بود مثل همیشه کار مهران بی نقص بود
ولی تا اخرین لحظه قیافش پکر بود
میدونم بهش برخورده بود ولی مهران هم باید کنترل میشد وگرنه انقدر جدی کار نمیکرد ولی واقعیتیه که تو کارش یک پا استاد و مشتری جذب کن بود
بی خودی نبود مسعولیت شعبه ی اصلی رو بهش واگذار کرده بودم
با رضایت سری براش تکون دادم که مثل همیشه از دیدن رضایت من ذوق کرد
از شعبه خارج شدم ولی صداهای در گوشیشون رو میشنیدم که متعجب بودند از اخمهای باز من
کسی چه میدونست سه ساله منتظر این روز بودم
سوار ماشین شدم که اونایی که دم در بودند با دیدن ماشینم تعجب کردند
خوب طبیعی بود نه به سه تا ماشین دیگم نه به این یکی
۷۴۰
۲۴ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.