p:²⁷
صورتم شیر کاکائو اوردم پایین و با ذوق گفتم:عههه طلوع افتاب....
اونم نگاش رفت روی خورشید....
جین:یادم نمیاد اخرین بار کی طلوع خورشید دیدم ....
با خنده گفتم:ههه من ک اصلا ندیدمش....
دیدم ک یه لبخند زد ....
حالا وقتشه...
یونجی:میگم......با اجازت اینا رو با پولای توی خریدم....
کیف پولش و در اوردم و اروم با لبخند دندون نما دادم دستش ......
جین:دزدم ک هستی...
یونجی:عوض دست درد نکنتونه....
جین:خیلی پرویی....این همه چسب واسه چیه....
یونجی:فک کردم لازم میشه...
جین:مگه زخم شمشیر خوردم؟
یونجی:من نمیدونستم ک ....عب نداره بعدا به دردتون میخوره...
جین:خیلی دوست دارم بدونم ب چه درد میخوره...
بعد در داشبورد و باز کرد و گذاشتشون اونجا..
یونجی:باید برید بخیه بزنید...
جین:نیاز نیست
یونجی:ولی باید بزنید...
نفسشو با کلافگی داد بیرون و چیزی نگفت ....بعد چن مین حرکت کردم و رفتیم سمت عمارت ...
(جین)
دختره پرویی...ولی حرصشو ک در میارم خوشم میاد ... خیلی وقت بود زندگیم خسته کننده شده بود ..شاید با اذیت و ازارش یکم خوش بگذره....
برگشتم سمتشو انگشتم و گذاشتم روی بینیم و گفتم: هیس....یواش بیا....
اونم یواش یواش پشت سرم اومد ...تا رسیدیم به اتاقم ...
اروم در و باز کردم و برگشتم سمتش.....
با صدای یواش گفتم:برو داخل....
اونم با یکم صبر رفت داخل ...پشت سرش رفتم و در بستم ...با تعجب داشت اینور و انور و نگاه میکرد...
جین:چیزی شده؟
یونجی:منم باید .....اینجا بمونم؟
جین:ن بابا....واست هتل اتاق vip رزرو کردم...
باز دندوناشو اوردم جلو صدای. وووو در اورد....بچه پرو...
جین:بیا بگیر بخواد فسقلیه دزد....
یونجی:شما خوبی ارباب کله اهنی...
از لفظش خندم گرفت ...دختره شفت ....بزور نشوندمش روی تخت ....سه ساعت داشت رانندگی میکرد ...باید میخوابید وگرنه مراسم امشب غش میکرد ....رفتم سرویس ...وقتی اومدم بیرون رو به اینه گفتم:تو چطور کیف پول منو.....
با برگشتنم دیدم ک داره هفت پادشاه و خواب میبینه .... وقتی بیداره دنیا رو قورت میده هاااا ...
(ا/ت)
صبح با یه صداهایی از خواب بیدار شدم ...مثل پچ پچ ...وقتی کامل متوجه شدم خواب نیست گوشام و تیز کردم تا بشنوم ... انگار... انگار درست بغل گوشمه ..
.... : خیلی خوسگله
صدای به بچه!....دختر بچه کوچولو ..این دیگ کیه؟
.... : بگی نگی ...رنگ چشماش و دوست داری ببینی فک کنم خیلی کم از این رنگ چشم ها باشه...
ایشونم ک از صداش مشخص کیه ولی حرفایی ک میزنه به شک میندازتم ...داره راجب رنگ چشم من میگه؟؟....نکن برادر دوقلوشه .... مگه برادر دوقو داره؟!...چی دارم میگم اخه
... : اممم مگه چه رنگیه ؟
تهیونگ: چطوره وایستی بیدار شه بعدا خودت ببینی هان؟
... : اممم .....طول میکسه تا بیدار سه ؟
تهیونگ:شاید بخاطر نینیه ک توی شکمشه....مثل اینکه مث مامانش خابالوئه
من خابالوام ...عجب ...یادم نمیاد زیاد خوابیده باشم ..خاصیت های خودش و به من ربط میده ..یادش رفته خودش تا لنگ ظهر میخوابه الان واسه من سحر خیز شده ...سحر خیز ک چه عرض کنم فک کنم ساعت یازده اس...اروم یه تکون هایی خوردم ک اره مثلا تازه دارم بیدار میشم ...وقتی چشمام و باز کردم ...درست دوتا چشم مشکی درشت جلوم دیدم ک تو یک سانتی صورتم بود ....قبل از اینکه چیزی بگم ...صدای جیغش بلند شد ..
.... : داداس تهیونگ بیدار سد....راس میگفتی چسماس خیلی خوسگله...
صدای خنده تهیونگ میومد عجیبا غریبا ....غریبا عجیبا امروز شاخ در نیارم صلوات محمدی ....داره میخنده؟...از جام بلند شدم و چشم چرخوندم تو اتاق ک دیدم روی کاناپه نشسته
اونم نگاش رفت روی خورشید....
جین:یادم نمیاد اخرین بار کی طلوع خورشید دیدم ....
با خنده گفتم:ههه من ک اصلا ندیدمش....
دیدم ک یه لبخند زد ....
حالا وقتشه...
یونجی:میگم......با اجازت اینا رو با پولای توی خریدم....
کیف پولش و در اوردم و اروم با لبخند دندون نما دادم دستش ......
جین:دزدم ک هستی...
یونجی:عوض دست درد نکنتونه....
جین:خیلی پرویی....این همه چسب واسه چیه....
یونجی:فک کردم لازم میشه...
جین:مگه زخم شمشیر خوردم؟
یونجی:من نمیدونستم ک ....عب نداره بعدا به دردتون میخوره...
جین:خیلی دوست دارم بدونم ب چه درد میخوره...
بعد در داشبورد و باز کرد و گذاشتشون اونجا..
یونجی:باید برید بخیه بزنید...
جین:نیاز نیست
یونجی:ولی باید بزنید...
نفسشو با کلافگی داد بیرون و چیزی نگفت ....بعد چن مین حرکت کردم و رفتیم سمت عمارت ...
(جین)
دختره پرویی...ولی حرصشو ک در میارم خوشم میاد ... خیلی وقت بود زندگیم خسته کننده شده بود ..شاید با اذیت و ازارش یکم خوش بگذره....
برگشتم سمتشو انگشتم و گذاشتم روی بینیم و گفتم: هیس....یواش بیا....
اونم یواش یواش پشت سرم اومد ...تا رسیدیم به اتاقم ...
اروم در و باز کردم و برگشتم سمتش.....
با صدای یواش گفتم:برو داخل....
اونم با یکم صبر رفت داخل ...پشت سرش رفتم و در بستم ...با تعجب داشت اینور و انور و نگاه میکرد...
جین:چیزی شده؟
یونجی:منم باید .....اینجا بمونم؟
جین:ن بابا....واست هتل اتاق vip رزرو کردم...
باز دندوناشو اوردم جلو صدای. وووو در اورد....بچه پرو...
جین:بیا بگیر بخواد فسقلیه دزد....
یونجی:شما خوبی ارباب کله اهنی...
از لفظش خندم گرفت ...دختره شفت ....بزور نشوندمش روی تخت ....سه ساعت داشت رانندگی میکرد ...باید میخوابید وگرنه مراسم امشب غش میکرد ....رفتم سرویس ...وقتی اومدم بیرون رو به اینه گفتم:تو چطور کیف پول منو.....
با برگشتنم دیدم ک داره هفت پادشاه و خواب میبینه .... وقتی بیداره دنیا رو قورت میده هاااا ...
(ا/ت)
صبح با یه صداهایی از خواب بیدار شدم ...مثل پچ پچ ...وقتی کامل متوجه شدم خواب نیست گوشام و تیز کردم تا بشنوم ... انگار... انگار درست بغل گوشمه ..
.... : خیلی خوسگله
صدای به بچه!....دختر بچه کوچولو ..این دیگ کیه؟
.... : بگی نگی ...رنگ چشماش و دوست داری ببینی فک کنم خیلی کم از این رنگ چشم ها باشه...
ایشونم ک از صداش مشخص کیه ولی حرفایی ک میزنه به شک میندازتم ...داره راجب رنگ چشم من میگه؟؟....نکن برادر دوقلوشه .... مگه برادر دوقو داره؟!...چی دارم میگم اخه
... : اممم مگه چه رنگیه ؟
تهیونگ: چطوره وایستی بیدار شه بعدا خودت ببینی هان؟
... : اممم .....طول میکسه تا بیدار سه ؟
تهیونگ:شاید بخاطر نینیه ک توی شکمشه....مثل اینکه مث مامانش خابالوئه
من خابالوام ...عجب ...یادم نمیاد زیاد خوابیده باشم ..خاصیت های خودش و به من ربط میده ..یادش رفته خودش تا لنگ ظهر میخوابه الان واسه من سحر خیز شده ...سحر خیز ک چه عرض کنم فک کنم ساعت یازده اس...اروم یه تکون هایی خوردم ک اره مثلا تازه دارم بیدار میشم ...وقتی چشمام و باز کردم ...درست دوتا چشم مشکی درشت جلوم دیدم ک تو یک سانتی صورتم بود ....قبل از اینکه چیزی بگم ...صدای جیغش بلند شد ..
.... : داداس تهیونگ بیدار سد....راس میگفتی چسماس خیلی خوسگله...
صدای خنده تهیونگ میومد عجیبا غریبا ....غریبا عجیبا امروز شاخ در نیارم صلوات محمدی ....داره میخنده؟...از جام بلند شدم و چشم چرخوندم تو اتاق ک دیدم روی کاناپه نشسته
۱۶۳.۰k
۱۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.