پارت³⁶
پارت³⁶
فصل دوم
..........................................
.....(بعد از شام)
موقع فیلم دیدن بود اما من به فیلم فکر نمیکردم اصلا حتی ذره ای حواسم به اتفاقات دورم نبود و به فردا فکر میکردم فردایی که نمیتونستم پیش بینی کنم قراره چه اتفاقی بیوفته ... این یکم اشناعه مثل بچه ای که تمام فکرش امتحان فرداشه و متوجه اتفاقاتی که میوفته نیست ... اما فرقش اینجاست که اون امادگیشو داره و خونده اما من ندارم و هیچی نمیدونم ...
داشتم به زندگی فلاکت بارم فک میکردم که یونا رشته افکارمو پاره کرد
؛؛کوکییی بیا الان شروع میشه
لبخند بی جونی زدم و رفتم اروم نشستم کنارش ... منی که فکر و خیال داره پارم میکنه چطور بشینم فیلم ببینم؟ سرمو تکون میدم تا حواسم پرت بشه ده دیقه از فیلم رفته بود و واقعا ترسناک بود به یونا نگا کردم خیلی با دقت به فیلم نگا میکرد خندم گرفت به تلویزیون نگا کردم هامون لحظه یه چیزی پرید تو تصویر ک یونا و یونجی جیغ کشیدن منم از جیغ یونا ترسیدم و داد کشیدم
یونگی"شما دوتا اینقدر میترسین چرا نگا میکنین
؛؛یا یاااا جیمین و یونجیم داد زد مارو چرا دعوا میکنی؟
_یونا سکته کردمم !
نامجون"اینقدر حرف مفت نزنین فیلمو نگا کنین
دستمو گذاشتم رو قلبم و نفس عمیق کشیدم و دوباره به فیلم دیدن ادامه دادم ... یونا خیلی ترسیده بود اما دست از دیدن برنمیداشت و دستمو سفت گرفته بود یهو دوباره یه چیزی پرید تو تصویر این دفعه یونا خودشو پرت کرد روم دستنو دور کمرش گرفتم و نگاهش کردم ... فاصله صورتامون باهم یک میلی متر بود .... به چشماش نگاه میکردم بعد به لباش اما خیلی سریع خودشو جم کرد تا اخر فیلم جیغ کشیدن و حسابی دیوونم کردن و اخرش پایاننن فیلممم از خوشحالی نزدیک بود بزنم زیر گریه
_ بالاخره تموم شد
جین"چیه خسته شدی اینقدر جیغ زدی؟
بعد این حرف یونا و هانول زدن زیر خنده اخم میکنم و رو به جین میگم
_یاا خوب وقتی یکی بغل گوشت هی جیغ بزنه میترسی
؛؛وایی بسه خوابم گرفت بریم بخوابیم؟
_بریم
همه بلند شدیم و رفتیم سمت اتاقامون ... رفتم تو اتاقمون چراغو خامش کردم که یهو یونا چسبید به دستم تو تاریکی چشمام عادت میکنه و کم دیده میشد
_چیکار میکنی
؛؛ب .بیا بخوابیم دیگه
رفتیم رو تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم که دوباره یهو شبیخون زد بهم و سریع اومد بغلم
_یاا یونا چیکار میکنی
؛؛میخوام بغلت کنم
وقتی فهمیدم چرا محکم بغلم کرده نیش خند میزنم و داد میزنم
_یونا جننن
؛؛کوکک میترسمم(جیغ)
میزنم زیر خنده و بغلش میکنم که با لحن بغض داری میگه
؛؛یاا منو نترسون
خندمو میخورم و محکمتر بغلش میکنم
_ببخشید بیب باشه؟ گریه نکنیا
بازومو نشگون گرفت
؛؛ خیلی بدی
دست میکشم رو سرش و چشمامو میبندم اونم میخوابه
فصل دوم
..........................................
.....(بعد از شام)
موقع فیلم دیدن بود اما من به فیلم فکر نمیکردم اصلا حتی ذره ای حواسم به اتفاقات دورم نبود و به فردا فکر میکردم فردایی که نمیتونستم پیش بینی کنم قراره چه اتفاقی بیوفته ... این یکم اشناعه مثل بچه ای که تمام فکرش امتحان فرداشه و متوجه اتفاقاتی که میوفته نیست ... اما فرقش اینجاست که اون امادگیشو داره و خونده اما من ندارم و هیچی نمیدونم ...
داشتم به زندگی فلاکت بارم فک میکردم که یونا رشته افکارمو پاره کرد
؛؛کوکییی بیا الان شروع میشه
لبخند بی جونی زدم و رفتم اروم نشستم کنارش ... منی که فکر و خیال داره پارم میکنه چطور بشینم فیلم ببینم؟ سرمو تکون میدم تا حواسم پرت بشه ده دیقه از فیلم رفته بود و واقعا ترسناک بود به یونا نگا کردم خیلی با دقت به فیلم نگا میکرد خندم گرفت به تلویزیون نگا کردم هامون لحظه یه چیزی پرید تو تصویر ک یونا و یونجی جیغ کشیدن منم از جیغ یونا ترسیدم و داد کشیدم
یونگی"شما دوتا اینقدر میترسین چرا نگا میکنین
؛؛یا یاااا جیمین و یونجیم داد زد مارو چرا دعوا میکنی؟
_یونا سکته کردمم !
نامجون"اینقدر حرف مفت نزنین فیلمو نگا کنین
دستمو گذاشتم رو قلبم و نفس عمیق کشیدم و دوباره به فیلم دیدن ادامه دادم ... یونا خیلی ترسیده بود اما دست از دیدن برنمیداشت و دستمو سفت گرفته بود یهو دوباره یه چیزی پرید تو تصویر این دفعه یونا خودشو پرت کرد روم دستنو دور کمرش گرفتم و نگاهش کردم ... فاصله صورتامون باهم یک میلی متر بود .... به چشماش نگاه میکردم بعد به لباش اما خیلی سریع خودشو جم کرد تا اخر فیلم جیغ کشیدن و حسابی دیوونم کردن و اخرش پایاننن فیلممم از خوشحالی نزدیک بود بزنم زیر گریه
_ بالاخره تموم شد
جین"چیه خسته شدی اینقدر جیغ زدی؟
بعد این حرف یونا و هانول زدن زیر خنده اخم میکنم و رو به جین میگم
_یاا خوب وقتی یکی بغل گوشت هی جیغ بزنه میترسی
؛؛وایی بسه خوابم گرفت بریم بخوابیم؟
_بریم
همه بلند شدیم و رفتیم سمت اتاقامون ... رفتم تو اتاقمون چراغو خامش کردم که یهو یونا چسبید به دستم تو تاریکی چشمام عادت میکنه و کم دیده میشد
_چیکار میکنی
؛؛ب .بیا بخوابیم دیگه
رفتیم رو تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم که دوباره یهو شبیخون زد بهم و سریع اومد بغلم
_یاا یونا چیکار میکنی
؛؛میخوام بغلت کنم
وقتی فهمیدم چرا محکم بغلم کرده نیش خند میزنم و داد میزنم
_یونا جننن
؛؛کوکک میترسمم(جیغ)
میزنم زیر خنده و بغلش میکنم که با لحن بغض داری میگه
؛؛یاا منو نترسون
خندمو میخورم و محکمتر بغلش میکنم
_ببخشید بیب باشه؟ گریه نکنیا
بازومو نشگون گرفت
؛؛ خیلی بدی
دست میکشم رو سرش و چشمامو میبندم اونم میخوابه
۲.۱k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.