طلسم عشق خون آشام پارت ۱۷
ا/ت:وااای تهیونگ نمیدونم چی باید بهت بگم،واقعا تعجب کردم....
تهیونگ:تو فقط بگو بامن ازدواج میکنی یانه فقط بله یا خیر رو بگو بقیش بامن...
ا/ت:معلومه ک باهات ازدواج میکنم.
تهیونگ ک جلومزانو زده بود با حرفم بلند شد و کلی بقلم کردم و بعد بقلی ک منو کرد یه بوسه کوچولو رو لبام گزاشت.
دستامو گرفت و انگشتر و انداخت تو انگشتم. دوباره بقلم کرد.
خیلی خوشحال شده بودم اصلا انتظار همچین چیزی رو از تهیونگ نداشتم اونمتو ابن زمان.
*چندماه بعد*
~از زبون ا/ت~
از ازدواجمون چندماه میگذره.منو تهیونگ با پسرا تو همون عمارت زندگی میکنیم اما خب تو یه اتاق...
جین:بچه ها بیاین دیگ ناهار حاضره.
ا/ت:اومدیم سرآشپزجین
به طبقه پایین رفتیم ک برای ناهار حاضر شیم.
نشستیم سر سفره و پسرا غذارو آوردن ک بخوریم.
تا بوی غذا بهم خورد حالم بد شد و سریع ب سمت دستشویی رفتم.
تهیونگ اومد پشت در و
گفت:ا/ت حالت خوبه؟چی شدی یهو؟
ا/ت:نمیدونم،یهو حالم بد شد...چیزی نیست الان خوبم.
تهیونگ دستم و گرفت و بردتم تو اتاق ک استراحت کنم.
استراحت کردم و بعد چندساعت بلند شدم حالم خوب بود فکر کنم فقط اون لحظه حالم یهو بد شد امکان داره از خستگی بوده باشه...
از پله ها اومدم پایین و پسرا رو دیدم ک نشستن دارن فیلم تماشا میکنن.
تهیونگ:عشقم خوبی؟حالت خوبه؟
ا/ت:ارهخوبم فکر کنم از خستگی بود.چیز خاصی نبود.
شوگا:نظرتون چیه بریم بیرون یه دوری بزنیم؟
جیمین:اره بنظرم فکر خوبیه.
آماده شدیم تا بریم بیرون یه دور بزنیم.
رفتیم پارکی ک نزدیک عمارت بود.
رفتیم یه چیزی بگیریم بخوریم ک بوی پاپکورن بهم خورد و حالم بد شد...
اصلا ایندفعه حالم خوب نبود که ......
تهیونگ:تو فقط بگو بامن ازدواج میکنی یانه فقط بله یا خیر رو بگو بقیش بامن...
ا/ت:معلومه ک باهات ازدواج میکنم.
تهیونگ ک جلومزانو زده بود با حرفم بلند شد و کلی بقلم کردم و بعد بقلی ک منو کرد یه بوسه کوچولو رو لبام گزاشت.
دستامو گرفت و انگشتر و انداخت تو انگشتم. دوباره بقلم کرد.
خیلی خوشحال شده بودم اصلا انتظار همچین چیزی رو از تهیونگ نداشتم اونمتو ابن زمان.
*چندماه بعد*
~از زبون ا/ت~
از ازدواجمون چندماه میگذره.منو تهیونگ با پسرا تو همون عمارت زندگی میکنیم اما خب تو یه اتاق...
جین:بچه ها بیاین دیگ ناهار حاضره.
ا/ت:اومدیم سرآشپزجین
به طبقه پایین رفتیم ک برای ناهار حاضر شیم.
نشستیم سر سفره و پسرا غذارو آوردن ک بخوریم.
تا بوی غذا بهم خورد حالم بد شد و سریع ب سمت دستشویی رفتم.
تهیونگ اومد پشت در و
گفت:ا/ت حالت خوبه؟چی شدی یهو؟
ا/ت:نمیدونم،یهو حالم بد شد...چیزی نیست الان خوبم.
تهیونگ دستم و گرفت و بردتم تو اتاق ک استراحت کنم.
استراحت کردم و بعد چندساعت بلند شدم حالم خوب بود فکر کنم فقط اون لحظه حالم یهو بد شد امکان داره از خستگی بوده باشه...
از پله ها اومدم پایین و پسرا رو دیدم ک نشستن دارن فیلم تماشا میکنن.
تهیونگ:عشقم خوبی؟حالت خوبه؟
ا/ت:ارهخوبم فکر کنم از خستگی بود.چیز خاصی نبود.
شوگا:نظرتون چیه بریم بیرون یه دوری بزنیم؟
جیمین:اره بنظرم فکر خوبیه.
آماده شدیم تا بریم بیرون یه دور بزنیم.
رفتیم پارکی ک نزدیک عمارت بود.
رفتیم یه چیزی بگیریم بخوریم ک بوی پاپکورن بهم خورد و حالم بد شد...
اصلا ایندفعه حالم خوب نبود که ......
۱۴۳.۵k
۲۸ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.