فیک از جونگکوک:زیرزمین
فیک از جونگکوک:زیرزمین
part¹⁸
ویو ا.ت
رفتم گوشیم رو بردارم که زنگ بزنم پلیس که دیدم....
صدای آژیر پلیس میاد بعد دوتا آمبولانس با دوتا ماشین پلیس دم در خونمون وایسادن
+من که هنوز زنگ نزدم به پلیس؟
ویو ا.ت
رفتم در رو براشون باز کردم و به شون گفتم...
+سلام!
+چیزی شده؟ شما اینجا چیکار میکنید؟
پلیس:نگاران نباش ما فهمیدم که نتمدریت قاچاق انسان میکنه حالا ببینم تو حالت خوبه؟
+اره من حالم خوبه
+من همین دیروز فهمیدم نتونسم دیروز زنگ بزنم بهتون میخواستم الان زنگ بزنم
پلیس:آهان
پلیس:آها اگه می دونی کلید زیر زمین کجاست میشه بهمون بدی؟
+ا..ره می دونم کجات
+میگم ناپدریم الان کجات؟دستگیرش کردید؟
پلیس:آره وقتی توی پارک بود گرفتیمش تو دیگه نمی خواد بترسی اون الان توی زندانه
+آهان باشه
ویو ا.ت
وقتی بهم گفت تویی زندانه خیالم راحت شد بعد رفتم توی اتاق ناپدریم کلید رو پیدا کردم بهشون دادم میخواستم باهاشون برم توی زیرزمین که یه پلیس دیگه بهم گفت...
پلیس2:دختر کوچولو بهتر که تو نیای تویی زیرزمین تو برو تویی ماشین پلیس بشین تا بریم احضارت رو بگیریم
+اع.. باشه
ویو ا.ت
رفتم توی ماشین پلیس نشستم بعد دیدم که رفتن همه جنازه های تویی زیرزمین رو گذاشتن توی آمبولانس
معلوم نبود چقدر اون پایین بودن که با این حال که از من فاصله دارن بازم بوی جنازه ها میاد داشت حالم بهم خورد اما خیلی برای اون بچه ها اون پایین ناراحت بودم اگه من دیروز نمی رفتم تویی زیرزمین الان ناپدریم همه ی اون بچه ها رو میکشت
از یه طرف دیگه هم خیلی خوشحال بودم که جونه اونارو نجات دادم با ناپدریم افتاده زندان..
بعد یه نیم ساعت همه ی جنازه ها رو بردن پلیس ها هم منو بردن ایستگاه پلیس تا احضارتم رو بنویسن
وقتی رفتم ایستگاه پلیس دیدم
که نامرا،اینها،جوکیونگ با همه ی اون بچه های که نجات دادم اونجان حتی اون پسره هم اونجا بود(منظورش جونگکوکه)
نامرا،اینها،جوکیونگ آمدن پیشم بهم گفتند...
=ا.ت حالت خوبه باهات که کاری نکرد؟
+نه باهام کاری نکرد
+میگم شما ها به پلیس خبر دادین؟
×اره، وقتی رسیدیم خونه همون ساعت۱۲:۴۵دیقه بود اون موقعه دیگه نمی تونستیم بریم پیش پلیس برا همن صبح زود همون رفتیم پیش پلیس همه چیز رو بهشون گفتیم
÷بهشون گفتیم که تو از هیچی خبر نداشتی جون مارو نجات دادی
=اونا باهات کاری ندارند اما اون مرده رو بخاطر قاچاق انسان و کشتن بچه ها اعدام میشه
+واقعا؟
×اره خود پلیسا گفتن
+خیلی خوب شد
پلیس:خانم کوچولو بیا اینجا میخوایم احضارت رو بگیریم
ویو ا.ت
داشتم میرفتم کع احضارتم رو بگم که حس کردم یکی داره نگام میکنه برگشتم دیدم که
همون پسرت(جونگکوک رو میگه)
تا نگاش کردم نگاهش رو ازم گرفت به اطراف نگاه کرد
part¹⁸
ویو ا.ت
رفتم گوشیم رو بردارم که زنگ بزنم پلیس که دیدم....
صدای آژیر پلیس میاد بعد دوتا آمبولانس با دوتا ماشین پلیس دم در خونمون وایسادن
+من که هنوز زنگ نزدم به پلیس؟
ویو ا.ت
رفتم در رو براشون باز کردم و به شون گفتم...
+سلام!
+چیزی شده؟ شما اینجا چیکار میکنید؟
پلیس:نگاران نباش ما فهمیدم که نتمدریت قاچاق انسان میکنه حالا ببینم تو حالت خوبه؟
+اره من حالم خوبه
+من همین دیروز فهمیدم نتونسم دیروز زنگ بزنم بهتون میخواستم الان زنگ بزنم
پلیس:آهان
پلیس:آها اگه می دونی کلید زیر زمین کجاست میشه بهمون بدی؟
+ا..ره می دونم کجات
+میگم ناپدریم الان کجات؟دستگیرش کردید؟
پلیس:آره وقتی توی پارک بود گرفتیمش تو دیگه نمی خواد بترسی اون الان توی زندانه
+آهان باشه
ویو ا.ت
وقتی بهم گفت تویی زندانه خیالم راحت شد بعد رفتم توی اتاق ناپدریم کلید رو پیدا کردم بهشون دادم میخواستم باهاشون برم توی زیرزمین که یه پلیس دیگه بهم گفت...
پلیس2:دختر کوچولو بهتر که تو نیای تویی زیرزمین تو برو تویی ماشین پلیس بشین تا بریم احضارت رو بگیریم
+اع.. باشه
ویو ا.ت
رفتم توی ماشین پلیس نشستم بعد دیدم که رفتن همه جنازه های تویی زیرزمین رو گذاشتن توی آمبولانس
معلوم نبود چقدر اون پایین بودن که با این حال که از من فاصله دارن بازم بوی جنازه ها میاد داشت حالم بهم خورد اما خیلی برای اون بچه ها اون پایین ناراحت بودم اگه من دیروز نمی رفتم تویی زیرزمین الان ناپدریم همه ی اون بچه ها رو میکشت
از یه طرف دیگه هم خیلی خوشحال بودم که جونه اونارو نجات دادم با ناپدریم افتاده زندان..
بعد یه نیم ساعت همه ی جنازه ها رو بردن پلیس ها هم منو بردن ایستگاه پلیس تا احضارتم رو بنویسن
وقتی رفتم ایستگاه پلیس دیدم
که نامرا،اینها،جوکیونگ با همه ی اون بچه های که نجات دادم اونجان حتی اون پسره هم اونجا بود(منظورش جونگکوکه)
نامرا،اینها،جوکیونگ آمدن پیشم بهم گفتند...
=ا.ت حالت خوبه باهات که کاری نکرد؟
+نه باهام کاری نکرد
+میگم شما ها به پلیس خبر دادین؟
×اره، وقتی رسیدیم خونه همون ساعت۱۲:۴۵دیقه بود اون موقعه دیگه نمی تونستیم بریم پیش پلیس برا همن صبح زود همون رفتیم پیش پلیس همه چیز رو بهشون گفتیم
÷بهشون گفتیم که تو از هیچی خبر نداشتی جون مارو نجات دادی
=اونا باهات کاری ندارند اما اون مرده رو بخاطر قاچاق انسان و کشتن بچه ها اعدام میشه
+واقعا؟
×اره خود پلیسا گفتن
+خیلی خوب شد
پلیس:خانم کوچولو بیا اینجا میخوایم احضارت رو بگیریم
ویو ا.ت
داشتم میرفتم کع احضارتم رو بگم که حس کردم یکی داره نگام میکنه برگشتم دیدم که
همون پسرت(جونگکوک رو میگه)
تا نگاش کردم نگاهش رو ازم گرفت به اطراف نگاه کرد
۶.۱k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.