عشق ابدی پارت ۱۰۲
عشق ابدی پارت ۱۰۲
ویو یونگی
چیزی نگفت . همونجا وایستاد که نگاهم رو ازش گرفتم و به صفحه ی کتاب دادم
چند مین بعد اومد سمتم و کتاب رو پرت کرد رو تخت
+چیک...
حرفم با لبایی که روی لبام قرار گرفت قطع شد . خیلی سریع و تند مک میزد و این تعجبم رو بیشتر میکرد...
همونطور که لبام رو میمکید اومد جلوتر و روی پاهام نشست .
دستم رو گذاشتم رو کمرش و گردنش رو نزدیک خودم کردم
حالا نوبت منه!
لبام رو فاصله دادم و روی خط فکش رو زبون کشیدم و مکیدم
دوباره لبام رو به لباش کوبوندم و بوسیدمش
*اسماتتتتتت*
ویو نویسنده
هردو هورنی شده بودن و زمان براشون معنی نداشت.
شروع کرد به حرکت کردن رو پای پسر بزرگتر و حشری تر کردنش .
لباش رو عقب کشید و ناله اغوا کننده ای کرد .
یونگی قصد پسرش رو فهمیده بود.میدونست میخواد تحریکش کنه
+آه بیب . بدون این کارا هم تحریکم میکنی
- اومممم
حرکاتش رو تند تر کرد و بلاخره روی د.ی.ک یونگی افتاد ..
مقاومت بی فایده بود براش ؛ به هر حال این مقاومت ساختگی از بین میرفت .
-آههههههه....ددی..
+آه فاک(آروم)
دستاش رو گذاشت رو شونه اش و لباش رو به دندون گرفت و ناله آروم و کشیده ای کرد
- اوممممم...آه
+ بیب این ناله هات رو...آه...بزار برای ۵ مین بعد
بلافاصله پرتش کرد رو تخت و رو دیک پسرک زیرش نشست
لباسش رو از تن بلوریش درآورد و پرت کرد پایین تخت .
خم شد روی تنش و مارکاش رو شروع کرد...
ببخشید بچه ها جدیدا خیلی بد مینویسم .🫂✨
ویو یونگی
چیزی نگفت . همونجا وایستاد که نگاهم رو ازش گرفتم و به صفحه ی کتاب دادم
چند مین بعد اومد سمتم و کتاب رو پرت کرد رو تخت
+چیک...
حرفم با لبایی که روی لبام قرار گرفت قطع شد . خیلی سریع و تند مک میزد و این تعجبم رو بیشتر میکرد...
همونطور که لبام رو میمکید اومد جلوتر و روی پاهام نشست .
دستم رو گذاشتم رو کمرش و گردنش رو نزدیک خودم کردم
حالا نوبت منه!
لبام رو فاصله دادم و روی خط فکش رو زبون کشیدم و مکیدم
دوباره لبام رو به لباش کوبوندم و بوسیدمش
*اسماتتتتتت*
ویو نویسنده
هردو هورنی شده بودن و زمان براشون معنی نداشت.
شروع کرد به حرکت کردن رو پای پسر بزرگتر و حشری تر کردنش .
لباش رو عقب کشید و ناله اغوا کننده ای کرد .
یونگی قصد پسرش رو فهمیده بود.میدونست میخواد تحریکش کنه
+آه بیب . بدون این کارا هم تحریکم میکنی
- اومممم
حرکاتش رو تند تر کرد و بلاخره روی د.ی.ک یونگی افتاد ..
مقاومت بی فایده بود براش ؛ به هر حال این مقاومت ساختگی از بین میرفت .
-آههههههه....ددی..
+آه فاک(آروم)
دستاش رو گذاشت رو شونه اش و لباش رو به دندون گرفت و ناله آروم و کشیده ای کرد
- اوممممم...آه
+ بیب این ناله هات رو...آه...بزار برای ۵ مین بعد
بلافاصله پرتش کرد رو تخت و رو دیک پسرک زیرش نشست
لباسش رو از تن بلوریش درآورد و پرت کرد پایین تخت .
خم شد روی تنش و مارکاش رو شروع کرد...
ببخشید بچه ها جدیدا خیلی بد مینویسم .🫂✨
۴.۶k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.