♡pt: ⁶ ♡I never loved you
ا/ت: میخایی باهام چیکار کنی عوضی
کوک: هنوز نمیدونم ولی بهش فک میکنم
ا/ت: ولممم کنید
منو داخل ماشین گذاشتن
کوک: امد پشت پیشم نشست
کوک: راه بیوفت
بادیگارد: چشم رئیس
کوک: گفت به هیچ وج توی کار ما دخالت نمیکنین «منظورش اینه چیزی نبینین»
بادیگارد: چشم
کوک: خوب خوب ۱۷ سالته توی بار کار میکنی
ا/ت: هوم
کوک: پس دوست داری
ا/ت: چی رو
کوک: از س*س خوشت میاد
ا/ت: یااااا عوضییی من اونجا خدمتکارم فقط همین
کوک: جالب اینکه که هرکی رو میکنم بعدش خدمتکارم میشن
ا/ت: خوب به من چه برو هرکی رو میخایی بکن
کوک: دختر لجباز دوست ندارم
ا/ت: خوب به من چه
کوک امد در گوشم و با دندوناش گوشم رو گاز گرفت و گفت
کوک: مثل دختر ادم میگی پدرت کجاس یا ازت حرف بکشم
ا/ت: من نمیدونم کجاس
کوک: پس شکنجه دوس داری
ا/ت: من دارم خواب میبینم یا تو داری منو تهدید میکنی
کوک: تو منو اصلا میشناسی
ا/ت: میشناسم ولی برام مهم نیستی
کوک: اوی اوی دلت میخاد بخوریش
ا/ت: الله اکبر الله اکبر (دومی رو با داد گفتم)
ا/ت: من اول اینکه نمیخام باهات س*س داشته باشم دوم اصلا برام مهم نیست باهام چیکار کنی ولی بابام برام عزیزه سوم چرا انقدر باور داری بتونی باهام کاری کنی
کوک: تا حالا تجربش رو نداشتی
ا/ت: نخیررررررر و لازم هم نمیبینم
اینو رو که گفتم از دستش رو گذاشت رو پام و گفت
کوک: خوب پس من شخصیتت رو فهمیدم میدونم از چی بترسونمت تا بگی الانم که داریم حرف میزنیم و من اروم هستم برای اینه که میخاستم ازت حرف بکشم ولی انگار اسون نیست ولی راهی که ازت حرف بکشم لذتش قراره نابودم کنه
بادیگارد: رئیس رسیدیم
کوک: این هرزه رو ببرین به اتاق شکنجه
اصلا انتظار کمتری نداشتم که شکنجه نکنن وای ولی درد داره
هعی اون گفت «هرزه» عوضی رو نگاه کن
دستیگره در رو کشید باریگارد و در باز شد کوک رفت ولی من رو بلند کردن و بردن یه زیر زمین از پله ها پاین بردنم و یه مرد خیلی ترسناک اونجا بود این قرار بود شکنجم کنه
بادیگارد: هعی الکس این دختره رو بحرف بیار
الکس: اه یه مرد میاوردین این قراره زود به حرف بیاد ولی قراره خوش بگذره
بادیگار: رئیس هدیه میده بهت
الکس: پس حله
بادیگارد حولم داد جلو خوردم زمین نمیتونستم برگردم ببینمشون دیدم مرده امد از موهام کشید و سرم رو اورد بالا گفت
الکس: قراره اول لبای زیبات رو یکم زشت کنم
ا/ت: هعی لطفا بهم رحم کن
دستم رو از پشت گرفت و بلندم کرد گذاشتم روی صندلی وایی صندلی خیلی بدی بود اون اهنی بود گذاشتم روی صندلی و دستام رو بست و گفت
الکس: حیف رئیس نمیزاره *مه هاتو اذیت کنم
اشغاللل عوضیی اون انقدر بی شعوره که به *مه هام هم فک کرده
الکس یه موکت بر اورد و خم شد سمتم موکت بر رو اروم کشید روی لب پایینم و برید داشت خون روی لباسم میریخت
الکس: اوفف عجب چیزی شد
ا/ت: هعی لطفا ولم کن من کاری نکردم
الکس: برام مهم نیست رئیس گفته شکنجت کنم
موکت بر رو روی دستم کشید انقدر خط های زیادی کشید که دستم جای خالی نداشت
ا/ت: لطفا بس کن
الکس: رئیس میخاد ببینت
ا/ت: ای ک*رم تو ک* خواهر مادر رئیست (به دل نگیرید🫠)
الکس خشکش زد
کوک: که اینطور
ا/ت: خداروشکر شنیدی دیگه لازم نبود به خودت بگم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لایک10💜
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
کامنت20🐾
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
فالور1🦋
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
کوک: هنوز نمیدونم ولی بهش فک میکنم
ا/ت: ولممم کنید
منو داخل ماشین گذاشتن
کوک: امد پشت پیشم نشست
کوک: راه بیوفت
بادیگارد: چشم رئیس
کوک: گفت به هیچ وج توی کار ما دخالت نمیکنین «منظورش اینه چیزی نبینین»
بادیگارد: چشم
کوک: خوب خوب ۱۷ سالته توی بار کار میکنی
ا/ت: هوم
کوک: پس دوست داری
ا/ت: چی رو
کوک: از س*س خوشت میاد
ا/ت: یااااا عوضییی من اونجا خدمتکارم فقط همین
کوک: جالب اینکه که هرکی رو میکنم بعدش خدمتکارم میشن
ا/ت: خوب به من چه برو هرکی رو میخایی بکن
کوک: دختر لجباز دوست ندارم
ا/ت: خوب به من چه
کوک امد در گوشم و با دندوناش گوشم رو گاز گرفت و گفت
کوک: مثل دختر ادم میگی پدرت کجاس یا ازت حرف بکشم
ا/ت: من نمیدونم کجاس
کوک: پس شکنجه دوس داری
ا/ت: من دارم خواب میبینم یا تو داری منو تهدید میکنی
کوک: تو منو اصلا میشناسی
ا/ت: میشناسم ولی برام مهم نیستی
کوک: اوی اوی دلت میخاد بخوریش
ا/ت: الله اکبر الله اکبر (دومی رو با داد گفتم)
ا/ت: من اول اینکه نمیخام باهات س*س داشته باشم دوم اصلا برام مهم نیست باهام چیکار کنی ولی بابام برام عزیزه سوم چرا انقدر باور داری بتونی باهام کاری کنی
کوک: تا حالا تجربش رو نداشتی
ا/ت: نخیررررررر و لازم هم نمیبینم
اینو رو که گفتم از دستش رو گذاشت رو پام و گفت
کوک: خوب پس من شخصیتت رو فهمیدم میدونم از چی بترسونمت تا بگی الانم که داریم حرف میزنیم و من اروم هستم برای اینه که میخاستم ازت حرف بکشم ولی انگار اسون نیست ولی راهی که ازت حرف بکشم لذتش قراره نابودم کنه
بادیگارد: رئیس رسیدیم
کوک: این هرزه رو ببرین به اتاق شکنجه
اصلا انتظار کمتری نداشتم که شکنجه نکنن وای ولی درد داره
هعی اون گفت «هرزه» عوضی رو نگاه کن
دستیگره در رو کشید باریگارد و در باز شد کوک رفت ولی من رو بلند کردن و بردن یه زیر زمین از پله ها پاین بردنم و یه مرد خیلی ترسناک اونجا بود این قرار بود شکنجم کنه
بادیگارد: هعی الکس این دختره رو بحرف بیار
الکس: اه یه مرد میاوردین این قراره زود به حرف بیاد ولی قراره خوش بگذره
بادیگار: رئیس هدیه میده بهت
الکس: پس حله
بادیگارد حولم داد جلو خوردم زمین نمیتونستم برگردم ببینمشون دیدم مرده امد از موهام کشید و سرم رو اورد بالا گفت
الکس: قراره اول لبای زیبات رو یکم زشت کنم
ا/ت: هعی لطفا بهم رحم کن
دستم رو از پشت گرفت و بلندم کرد گذاشتم روی صندلی وایی صندلی خیلی بدی بود اون اهنی بود گذاشتم روی صندلی و دستام رو بست و گفت
الکس: حیف رئیس نمیزاره *مه هاتو اذیت کنم
اشغاللل عوضیی اون انقدر بی شعوره که به *مه هام هم فک کرده
الکس یه موکت بر اورد و خم شد سمتم موکت بر رو اروم کشید روی لب پایینم و برید داشت خون روی لباسم میریخت
الکس: اوفف عجب چیزی شد
ا/ت: هعی لطفا ولم کن من کاری نکردم
الکس: برام مهم نیست رئیس گفته شکنجت کنم
موکت بر رو روی دستم کشید انقدر خط های زیادی کشید که دستم جای خالی نداشت
ا/ت: لطفا بس کن
الکس: رئیس میخاد ببینت
ا/ت: ای ک*رم تو ک* خواهر مادر رئیست (به دل نگیرید🫠)
الکس خشکش زد
کوک: که اینطور
ا/ت: خداروشکر شنیدی دیگه لازم نبود به خودت بگم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لایک10💜
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
کامنت20🐾
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
فالور1🦋
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
۸۸.۰k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.