Dad, help me
Dad, help me
پارت۳
که یهو بابرخورد چیزی به تلویزیون تلویزیون قطع شد
برگشت به پشت سرم نگاه کردم
کاملیا: با.. باا
کوک: مگه صدبار نگفتم حق نداری کنسرتای لیارو نگاه کنی هااا(بلند و عصبی )
کاملیا: م.. من معذرت میخوام (بغض)
کوک: برو تو اتاقت نبینمت جلو چشاممم(عربده)
سریع از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم فکر نمیکردم بابا انقدر زود بیاد خونه..
دلم گرفته بود دیگه نمیتونستم تو خونه بمونم بخاطر همین لباس پوشیدم و از خونه زدم بیرون
(ویو کوک)
تو اتاق کارم بودم که صدای در اومد فکنم رفت بیرون
همین لحظه بود که جین هیونگ بهم زنگ زد
جین: الو کوک زوذ خودتو برسون کمپانی(خوشحال)
کوک: چیشد هیونگ؟
جین: بیا بهت میگم
سریع به سمت کمپانی حرکت کردم چون صدای جیغ اعضا از اون ور تلفن میومد نگران شدم سریع وارد اتاق تمرین شدم درو که باز کردم یهو تهیونگ پرید بغلم هووووو
تهیونگ:هوووو کوکییی دارم بابا میشممم بابای یه دختر کوچولووووو
جونگکوک: اووووو مبارککککککک خیلی خوشحال شدم
نامجون: به همین مناسبت قراره امشب همونو دعوت کنه رستوران
کوک: اومممممممم پس زودتر بریم که گشنمه
جیمین: ما باید بریم دنبال خانومامون تا بیاریمشون تو هم برو دنبال کاملیا
کوک: ام باشه برین ولی کاملیا قرار نیست بیاد
جین: کوک یه امروزو کوتاه بیا بچه گناه داره مامانش ادم خوبی نبود اون چی اون گناهی نداره
شوگا: جین هیونگ راست میگه ۱۲ساله داری با بچه بد رفتار میکنی.. اون نباید تقاص گناه های مامانشو بده
با حرفایی که زدن قبول کردم برم کاملیا رو بیارم
(ویو کاملیا)
داشتم تو خیابونا قدم میزدم نمیدونستم کجا دارم میرم که یهو گوشیم زنگ خورد بابا بود یعنی چیکارم داره؟
کاملیا: الو... ابا
کوک: کجاییـ؟
کاملیا: امم نزدیک خونم دارم قدم میزنم
کوک: باشه زود برو خونه یه لباس قشنگ بپوش مهمونی دعوتیم
کاملیا: کجا میخواییم بریم ابا
کوک: به مناسبت بچه دار شدن عمو ته عمو میخواد مهمونی بگیره زود اماده شو باشه
کاملیا: چشم ابا.. خداحافظ
سریع به سمت خونه رفتم یه دوش ۵مینی گرفتم
اومدم بیرون موهامو خشک کردم و یه حالت ساده بهشون دادم
ست گردنبند دست بند و گوشوارمو پوشیدم
انگشتری که مامان برای تولد ۱۵سالگیم برام خریده بودم پوشیدم
یه ارایش ملایم هم کردم لباسمو پوشیدم
چند پاف هم از عطر شانل یکی از برندای معروف عطر زدم
کیفمو برداشتم و از پله ها پایین رفتم گوشیمو برداشتم وارد مخاطبینم شدم و روی اخرین تماسم که💗아빠 존(یعنی بابا جون) سیو شده بود زدم تماس برقرار شد بعد از چند ثانیه ابا گوشیو جواب داد
کاملیا: ....
پارت۳
که یهو بابرخورد چیزی به تلویزیون تلویزیون قطع شد
برگشت به پشت سرم نگاه کردم
کاملیا: با.. باا
کوک: مگه صدبار نگفتم حق نداری کنسرتای لیارو نگاه کنی هااا(بلند و عصبی )
کاملیا: م.. من معذرت میخوام (بغض)
کوک: برو تو اتاقت نبینمت جلو چشاممم(عربده)
سریع از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم فکر نمیکردم بابا انقدر زود بیاد خونه..
دلم گرفته بود دیگه نمیتونستم تو خونه بمونم بخاطر همین لباس پوشیدم و از خونه زدم بیرون
(ویو کوک)
تو اتاق کارم بودم که صدای در اومد فکنم رفت بیرون
همین لحظه بود که جین هیونگ بهم زنگ زد
جین: الو کوک زوذ خودتو برسون کمپانی(خوشحال)
کوک: چیشد هیونگ؟
جین: بیا بهت میگم
سریع به سمت کمپانی حرکت کردم چون صدای جیغ اعضا از اون ور تلفن میومد نگران شدم سریع وارد اتاق تمرین شدم درو که باز کردم یهو تهیونگ پرید بغلم هووووو
تهیونگ:هوووو کوکییی دارم بابا میشممم بابای یه دختر کوچولووووو
جونگکوک: اووووو مبارککککککک خیلی خوشحال شدم
نامجون: به همین مناسبت قراره امشب همونو دعوت کنه رستوران
کوک: اومممممممم پس زودتر بریم که گشنمه
جیمین: ما باید بریم دنبال خانومامون تا بیاریمشون تو هم برو دنبال کاملیا
کوک: ام باشه برین ولی کاملیا قرار نیست بیاد
جین: کوک یه امروزو کوتاه بیا بچه گناه داره مامانش ادم خوبی نبود اون چی اون گناهی نداره
شوگا: جین هیونگ راست میگه ۱۲ساله داری با بچه بد رفتار میکنی.. اون نباید تقاص گناه های مامانشو بده
با حرفایی که زدن قبول کردم برم کاملیا رو بیارم
(ویو کاملیا)
داشتم تو خیابونا قدم میزدم نمیدونستم کجا دارم میرم که یهو گوشیم زنگ خورد بابا بود یعنی چیکارم داره؟
کاملیا: الو... ابا
کوک: کجاییـ؟
کاملیا: امم نزدیک خونم دارم قدم میزنم
کوک: باشه زود برو خونه یه لباس قشنگ بپوش مهمونی دعوتیم
کاملیا: کجا میخواییم بریم ابا
کوک: به مناسبت بچه دار شدن عمو ته عمو میخواد مهمونی بگیره زود اماده شو باشه
کاملیا: چشم ابا.. خداحافظ
سریع به سمت خونه رفتم یه دوش ۵مینی گرفتم
اومدم بیرون موهامو خشک کردم و یه حالت ساده بهشون دادم
ست گردنبند دست بند و گوشوارمو پوشیدم
انگشتری که مامان برای تولد ۱۵سالگیم برام خریده بودم پوشیدم
یه ارایش ملایم هم کردم لباسمو پوشیدم
چند پاف هم از عطر شانل یکی از برندای معروف عطر زدم
کیفمو برداشتم و از پله ها پایین رفتم گوشیمو برداشتم وارد مخاطبینم شدم و روی اخرین تماسم که💗아빠 존(یعنی بابا جون) سیو شده بود زدم تماس برقرار شد بعد از چند ثانیه ابا گوشیو جواب داد
کاملیا: ....
۲.۲k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.