patr⁴
چند شاتی از جونگ کوک 🥀🚶🏻♀️
وقتی بهت سیلی میزنه •-•
چند ساعتی میگذشت ولی خبری از کوک نبود
ات هم ک بی وقفه داشت گریه میکرد
اونقدری ک دیدش تار شدع بود
ذهنش تمامن درگیر کوکی بود حتا ذره ای توجه به این حالش و زخم روی لبش نداشت
خیلی سخته ک بخاطر کاری ک نکردی تحقیر و مقصر جلوه داده بشی
ات از عادم مغروری ک همه دوستاش میشناختن از کسی ک حتا ی معذرت خاهی ساده هم ب زبون نمیورد تبدیل شدع بود ب عادمی ک
بخاطر کوک و حسی ک بهش داشت
بخاطر هر اتفاق کوچیکی عذرخاهی میکرد
هوم... همه اینا بخاطر عشقی بود ک نسبت ب اون داشت و ترسی ک از دست داشتنش داشت
( چقد صحنه های اشنایی میبینم....دقیقن حال اینروزای ادمینتونه 😃🚶🏻♀️)
.
.
.
ساعت از نیمه شبم گذشته بود
کل روز رو کوک توی کمپانی گذروند و با کسی حرف نمیزد همینطور بی وقفه کار میکرد بلکه ذهنش ازاد شه
ولی این فکر کردنای بیخود اونو بیشتر حرص میداد
بدون توجه ب ساعت و توجه ب حال ات و ب اصرار اعضا رفت خونه
درسته... این حس مالکیتی ک جونگ کوک داشت از روی عشقی بود م نسبت ب ات داشت بود
ولی ماجرا اون چیزی نبود ک کوک برداشت کردع بود
درصدی هم باید امکان این رو میداد ک همه چی اتفاقی بوده باشه
ولی تا میومد با این فکر خودشو اروم کنه
لحظاتی ک ب ات هشدار میداد تا از این جونهوی عوضی دوری کنه ب یادش میومد
« فلش بک »
_ دیگه از من گفتن بود...اون عادم خوبی نیست
+ ولی اون دوستمه من بهتر میشناسمش
_ عع ک اینطور... تو بهتر میشناسیش؟ اصن من دوس ندارم دوس دخترم با همچین کسی در ارتباط باشه
ی مرد هیز هَوَل
+ جونگ کوک! اینطوری درموردش حرف نزن
_ ها! الان اعتمادت نسبت ب اون بیشتر از منه؟
+ من اینو نگفتم.... فقط چیزی ازش ندیدم ک اینارو میگی
_ عاها... اوکی
خودت میبینی ک همیشه سعی میکنه لمست کنه
خب من دوس ندارم کسی جز من بهت دست بزنه بعدشم من اونو بهتر از تو میشناسم * ب حالت قهر روش رو اونور میکنه
+ عع بانی من قهر کردع؟ هوم؟
باشه هرچی تو بگی * خنده
« پایان فلش بک »
ولی ات ب من قول داده بود
قول داده بود دیگه سمت اون عوضی نره
.
.
از ماشین پیاده شدم و سمت خونه رفتم
.
کلید رو توی در انداختم
و با ی چهره ی عصبی و اخمای در هم رفته قفل در رو باز کردم
اما با صحنه ای ک دیدم انکار ی سطل اب یخ رو خالی کردع بودن روم.....
وقتی بهت سیلی میزنه •-•
چند ساعتی میگذشت ولی خبری از کوک نبود
ات هم ک بی وقفه داشت گریه میکرد
اونقدری ک دیدش تار شدع بود
ذهنش تمامن درگیر کوکی بود حتا ذره ای توجه به این حالش و زخم روی لبش نداشت
خیلی سخته ک بخاطر کاری ک نکردی تحقیر و مقصر جلوه داده بشی
ات از عادم مغروری ک همه دوستاش میشناختن از کسی ک حتا ی معذرت خاهی ساده هم ب زبون نمیورد تبدیل شدع بود ب عادمی ک
بخاطر کوک و حسی ک بهش داشت
بخاطر هر اتفاق کوچیکی عذرخاهی میکرد
هوم... همه اینا بخاطر عشقی بود ک نسبت ب اون داشت و ترسی ک از دست داشتنش داشت
( چقد صحنه های اشنایی میبینم....دقیقن حال اینروزای ادمینتونه 😃🚶🏻♀️)
.
.
.
ساعت از نیمه شبم گذشته بود
کل روز رو کوک توی کمپانی گذروند و با کسی حرف نمیزد همینطور بی وقفه کار میکرد بلکه ذهنش ازاد شه
ولی این فکر کردنای بیخود اونو بیشتر حرص میداد
بدون توجه ب ساعت و توجه ب حال ات و ب اصرار اعضا رفت خونه
درسته... این حس مالکیتی ک جونگ کوک داشت از روی عشقی بود م نسبت ب ات داشت بود
ولی ماجرا اون چیزی نبود ک کوک برداشت کردع بود
درصدی هم باید امکان این رو میداد ک همه چی اتفاقی بوده باشه
ولی تا میومد با این فکر خودشو اروم کنه
لحظاتی ک ب ات هشدار میداد تا از این جونهوی عوضی دوری کنه ب یادش میومد
« فلش بک »
_ دیگه از من گفتن بود...اون عادم خوبی نیست
+ ولی اون دوستمه من بهتر میشناسمش
_ عع ک اینطور... تو بهتر میشناسیش؟ اصن من دوس ندارم دوس دخترم با همچین کسی در ارتباط باشه
ی مرد هیز هَوَل
+ جونگ کوک! اینطوری درموردش حرف نزن
_ ها! الان اعتمادت نسبت ب اون بیشتر از منه؟
+ من اینو نگفتم.... فقط چیزی ازش ندیدم ک اینارو میگی
_ عاها... اوکی
خودت میبینی ک همیشه سعی میکنه لمست کنه
خب من دوس ندارم کسی جز من بهت دست بزنه بعدشم من اونو بهتر از تو میشناسم * ب حالت قهر روش رو اونور میکنه
+ عع بانی من قهر کردع؟ هوم؟
باشه هرچی تو بگی * خنده
« پایان فلش بک »
ولی ات ب من قول داده بود
قول داده بود دیگه سمت اون عوضی نره
.
.
از ماشین پیاده شدم و سمت خونه رفتم
.
کلید رو توی در انداختم
و با ی چهره ی عصبی و اخمای در هم رفته قفل در رو باز کردم
اما با صحنه ای ک دیدم انکار ی سطل اب یخ رو خالی کردع بودن روم.....
۲۴.۱k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.