تک پارتی ♠︎rosmin♠︎
خوب از ازدواج رزی و جیمین ۱سال هست که میگذره و دیشب بعد یک هفته رفتن بیرون رزی و جیمین به یک رستوران شیک رفتن و الان صبح روز بعد هستش (از زبان رزی) خوب پاشدم دیدم صبح ساعت ۸ صبح رفتم پایین که صبونه درست کنم داشتم اماده اش میکردم که یک صدا اومد دیدم جیمین هستش و اومد سر میز نشست و منتظر صبونه هست گفتم: جیمین کی بیدار شدی و گفت : من بیدار بودم الانم تازه از حمام در اومدم نگاه به موهام کن خیسهه گفتم : اها هواسم نبود خوب صبونه چی موخوری در بیارم هان؟ گفت : هیچی نون و پنیر چای میخوریم گفتم: باشه صبونه هم خوردیم و دیگه رفتیم کنار تلویزیون تو حال نشستیم رزی : اممم موچی جونم میگم حوصلم سر رفته نریم بیرون جیمین: اممم باشه بریم رزی:واییی اخ جون پس من برم اماده شم تو هم برو ماشین رو در بیار جیمین : باشه. فقد سریع اماده شو هاااا . رزی:باشه.خوب اماده شدیم و رفتیم سوار ماشین شدیم جیمین : خوب خوشکل خانم حالا کجا بریم رزی : عمم بریم شهر بازی جیمین: باشه بریم ولی باید برام پشمک بگیری رزی : باشه ولی توهم باید برام موچی بخری جیمین : نه .رزی: چرا اخه جیمین : چون میخوام از موچی های خودم بهت بدم ا.ت : هورااااا پس بزن بریم شهر بازی جیمین : باشههه پیش به سوی شهر بازی و میخندیدن و خل چل بازی در میاوردن 😁🍓😐خوب به شهر بازی رسیدن و جیمین و رزی پیاده شدن دم در شهر بازی رو دیدن گفتن :واووووو چه خوفههه و با هم خندیدن و رفتن داخل خیلی بزرگ بود وکلی بازی داشت که نمیدونستن کدوم رو برن بعد رفتن پفیلا خریدن و سوار ترن هوایی شدن رزی: جیغ جیغ جیغغغغغ جیمین : وایییی نه میخوام پیاده شم رزی و جیمیت از خنده مردن یه نفری : واییی واقعا خودتونید اقای پارک جیمین لطفا بهم امضا بدین من ارمی هستم جیمین : نه تروخدا اینجا جای امضا گرفتنه توی ترن هوایی منم که دارم از ترس سقت میششممممم مگه کوری منگل رزی : عهههه خواستم ازت دورش کنم دیدم خودت کردی خوب ولش دیگه برم ادامه جیغ زدنممم وایی جیغ جیغ جیغغغغغغغغ جیمین :باشه حالا خودتو نکشی هاا با این جیغات و یه دعفه سرعت ترن هوایی زیاد شد . جیمین : وای یا خدا یا استقدوس استغفرالله. رزی: وایی یا حسین این دیگه چی بود و از ترن هوایی پیاده شدن. وقتی پیاده شدن رزی : واییی سرم گیجه حالت تهوه دارم جیمین : دس رو دلم نزار خودم بد ترم و یهو رزی افتاد تو بغل موچی جیمین : وایی بیبی کوچولو چت شد یهو. رزی : امم هیچی فقد یه لحظه تعادلم بهم ریخت و رفتن چندتا بازی دیگه هم سوار شدن و سوار ماشین شدنو رفتن خونه وقتی رسیدن در رو باز کردن درجا خودشونو پرت کردن رو مبل و از امروز خندیدن و بعدش با هم کیک و هات چاکلت و مارشملو درست کردن و خوردن رزی : عه جیمین شی یادت رفت جیمین : چی رو یادم رفت بیبی رزی : موچی ها رو میگم جیمین :الان میارم با هم بخوریم رزی: باشه و این داستان هم به سر رسید کلاغه به خونش نرسید
۴۲.۱k
۱۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.